الف - دزفول
بسمه تعالی تضمین غزل حضرت امام خمینی رحمت الله علیه سـالــهــادر طـلـبـــش دور زِ اَغـــیــار شـدم تــا که وارد بــه ســرا پرده ی دلـــدار شـدم ایــن سخن گفتم و مـحو رُخ آن یــار شـدم من به خال لبت ای دوست گرفتارشدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم انـدر آن وادی معشوق چـو بیـرق بـزدم این نشان را نــه پِــیِ شهرت و رونــق بـزدم از همان جا به جهان نغمه ی مطلق بـزدم فارغ از خود شدم و کوسِ اَنالحق بزدم همچو منصورخریدار سَر ، دار شدم افتخار است که بنموده به من او نظری نـظـرش کـرده بـــه اَعـماقِ وجــودم اثــــری رنـگِ رُخ مـی دهــد از سِّـــرِ ضـمیرم خـبری غم دلدار فکنده است به جانم شرری که به جان آمدم و شُهره ی بازار شدم گرچه باشد سُخنم پُر زِ غـم و نـالـه و سـوز حـرفهـاهست درونِ دل و در سیـنـه هـنـوز لیـک کَـس پِـی نَبرد برهـمـه اسـرار و رُمـــوز دِر میخانه گشایید به رویم شب و روز که من از مسجد وازمدرسه بیزارشدم همچـو آیـیـنه دلِ خــویــش مُـبیـَّـن کــردم سیـنــه را نـیـزبــدیـن آیـــه مـُـــزَّیــَن کــردم ره خــود تــا بــه بَــر دوست مُـعَّیـن کــردم جامه ی زُهد وریا کَندم وبرتن کردم خـِـرقه ی پیرخراباتی و هوشیارشُدم پـیـرمیخـانـه ازاین مـَـرحلـه هُـشـدارم داد بــا یـکی جـُـرعــه نشان رَهِ آن یـــارم داد فـاش گـویم کــه تــوان بـرتــن بیـمـارم داد واعظ شهر که از پـَندِ خود آزارم داد از دَم رنـد مِی آلـوده مدد کار شدم وقت آن گشت که درمیکده دادی بکُـنـم سَرکشم جامی و با نَفس عِنادی بکُـنـم بــا وفــاداری دِل فـــکـر جـهــادی بکُـنــم بگــذاریـد که ازبُتـکـده یـادی بکـنم من که بادست بُت میکده بیدارشدم ایــکـه بـــادست بُتِ میــکـده بـیـــدار شـدی خـرقـه ی پـیـربـه تـن کردی وهُشیار شـدی تــابـه مـا درهمه دَم یــارو مـَـدَدکـــار شـدی حیف شد کَـزبــَـرعُشـاق تــوای یـارشدی ((راثیم )) من که به اَنفاس توپُربارشدم یاعلی بسمه تعالی به نام او که هرچه داریم ازاوست اولین روز آهسته و آرام در زیرپاهایمان خـُرد شدن چیزی را احساس می کنیم لابد اتفاقی در طبیعت افتاده فصل در حال تغییراست پاییز درنزدیکی ماست همین یک قدمی ولی این فقط صدای برگهای پاییزی نیست کمی آنطرف تر فقط قدری بر روی پنجه های پایت بلند شو خوب نگاه کن ،نمی بینی ،این سراب نیست ،دستت را سایبان چشمت کن ،گوشهایت را در مسیر باد قرار بده ،دقّـت کن صدا هر لحظه نزدیک ونزدیک تر می شود ، طبیعت را دارند له می کنند ،گلهای تازه جان گرفته را سلاخی می کنند ،اوّل مهرمان را عزاخانه می کنند مادران وپدرانمان را مثله می کنند شهرمان را محلمان را خانه هایمان را خراب می کنند می شنوی این صدای استخوانهای خواهران وبرادران تو هموطن سلحشورایرانی است که در زیر شنی های تانک های اهریمنان زمان خُـرد می شوند این صدای بیدار شدن غرور وغیرت ایرانی است این صدای عزت وسربلندی ایرانی است این صدای سی ویکم شهریور سال یکهزاروسیصد وپنجاه ونه است که دارد از راه می رسد ،یادمان نرود که آنروزهم طراحی ،تفکر واندیشه های پلیدی از سوی دشمنان قسم خورده ی مسلمانان وبخصوص شیعیان وخیلی بطور اخص( مسلمانان شیعه ی ایرانی )نظام ومردم وامت اسلامی ما را هدف گرفته بود که به زعم مقام معظم رهبری اگر دستشان می رسید با ما بدتر از مسلمانان میانمار و..سوریه وافغانستان وعراق وتمام سرزمینهای تحت ستم مسلمانان می کردند دستشان نمی رسد ونخواهیم گذاشت دستشان برسد وتا ایران وایرانی زنده اند این آرزو را به گور خواهند برد ...امّا از آن دوران که یکی از عمال ومهره های استکبار جهانی با اغفال افکار عمومی به ریاست جمهوری رسید ودشمنی که ناغافل وبدون هیچ اعلانی ودر اوج ضعف نیروهای مسلح بعد از پیروزی انقلاب که هنوز مردم مشغول شادی وغرق درسُرور بودند وهیچ سازمانی شکل واقعی خود رانیافته بود وهجمه ی رنگارنگ دشمنان ،کودتا ،ترور ،جاسوسی ،تجزیه، معارضین ،تحریم اقتصادی و،و،و که در این حوصله نمی گنجد.... هنوز جنایات ننگینشان را در روستاهای عرب نشین منطقه ی مرزی خوزستان و مرکز غیرت ایران سوسنگرد قهرمان و خرمشهر پایداروسرافراز در دفاع جانانه اش درمقابل اهریمنان کوردل ودزفول مرکز مقاومت ایران اصابت بیش از یکصد و هفتاد موشک اسکادبی وهزاران گلوله ی توپ وراکت دشمن بعثی وبمبارانهای شیمیایی سردشت وحلبچه وسایر مناطق کشور عزیزمان ایران را فراموش نکرده ایم ،باشد که همیشه بیدار وآماده در مقابل تهاجم دشمنان قسم خورده که دشمن نه خواب دارد ونه آرامش وهرلحظه بدنبال روزنه ای تا زهر ش را بریزد که آن روزهم اگر بیداری مردان مردی از جنس شهیدان دکتر مصطفی چمران ،محمد جهان آرا ،بهنام محمدی ،علیمحمد رشید الماسی ، بابک معتمدی ،عبدالکریم راجی ،نعمت الله پولادی ،محمدحسین احمدی، علی رضا شمسی زاده ،عبدالرحیم ابراهیمی ،مسعود محمدی ،عبدالمجید یوسف گُله ،مهدی مومن نژاد،رجب کمیلی فر، عبدالحسین عراقی،لطف علی لطفی خلف ،عبدالحمید شاکر،زیره زاده وپورمقامی وزیبدار ،کاروان فر وشولی زاده ورحیمی ،اختیارقناد،حسین زاده وطوفانی و.........صدها دلاور مرد دیگر مان نبودخدامی داند امروز ما کجا و خرمشهر وآبادان وخوزستان کجا وقیمت ارز ودلار وپست ومقام های دنیایی کجا این قصه ی کوتاه را بخوانید خالی از لطف نیست علی با خواهرش در اتاق مشغول بگو مگو سر قلم دفترها بودند که چه رنگی مال چه کسی باشه مادر با قیافه ای جدّی وارد اتاق شد وپیراهنی رابه علی داد - :چند دفعه بگوم سربه سر ای خواهرت نذار اصلاً ادب سرت نمیشه او خواهر بزرگته اینو هم نمی فهمی چهره ی علی با شیطنت خاص خودش بشاش وشاداب تر شد واز زیر چشم مادر یواشکی ادای رقیه را در آورد رقیه باجیغی بلند واکنش نشان داد بطوری که مادر به هوا پرید - :مرض دختر پـَه چته مگه مار زَدِت وبعد رو به علی کرد وگفت :مو خو میدونوم همه ای آتیشا اَ گور تو بلند میشه دِ بپوش ببینوم اندازته یا نه علی برگشت تا لباس را پروکند امّا نگاهش هنوز دنبال رقیه می دوید رقیه با حالتی که حسادت درآن موج می زد وتوأم با بغض رو به علی کرد وگفت:خوبه که رنگشم اصلاً بهت نمیاد مادر مشغول اندازه گرفتن قد پیراهن برتن علی بود که پدر از راه رسید خسته ولی خندان وبا چهره ای سوخته که لبریز از عشق بود وزندگی پلکهایش از گرما وعرقی که از بین خطوط شکسته ی پیشانی وابروها به داخل چشمانش خزیده نیمه بازبودند امّا بهمنشیر در چشمانش جاری بود او هر روز رود خانه ای ازعشق وصفا با خود به خانه می آورد کار در بین وَلو ها ولوله های داغ پالایشگاه سخت بود و طاقت فرسا امّا قامت ایستاده اش استواری نخلهای سر برافراشته ی نخلستانهای لب شط را تداعی می کرد مردی حدود چهل وپنج سال با چندنان ویک کاسه ی ماست وارد هال شد غلام غبیشاوی پدر خانواده به محض واردشدن مرضیه را با لهجه ی غلیظ جنوبی صدا کرد مرضیه یا همان مادرعلی ورقیه سوزن نخ در دست با عجله وارد هال شده ونان ها را ازدست مرد ش گرفت وباصدای همیشه مهربانش گفت نه خسته نون آور خوب خونم آقا غلام بالبخندی برلب گفت چیه باز چه نقشه ای برام کشیدی وهردو به طرف آشپزخانه رفتند ،صدای خنده ی مرضیه خانم از داخل آشپزخانه به گوش می رسید آفتاب به وسط آسمان رسیده بود،صداهایی که تا آن روز گاه به گاه به گوش می رسید حالا زیاد شده بود و آهسته آهسته بر غرششان افزوده می شود صدا ها زشت وغریب ،و با گوشها نا مأنوس ولی جدّی شده اند بچه ها از ترس با هم مهربانترند وبی اراده آمده بودند جلو درب آشپزخانه منتظر مادر وپدر اینطوری از ترسشان هم کاسته می شد صدای آقا غلام کاملاْ واضح می آمد که بدون توجه به سرو صداها دارد با مرضیه خانم بلندبلند حرف می زد بابا تو که خوب می دونی ای تموم دسترنج بیست سال جون کندنه ،با کَس وناکَس ساختنه آخه مو چطوری میتونوم اَ ای محله بزنوم بیرون با کدوم پول ... با کدوم پول !بریم کـُفـیشه ،اصلاً مگه ای محل چشه ،همه ما رو اینجا میشناسن با همه ی لین خونه یکی هستیم ، کاسبا احترام مونو دارن، اصلاْ هیچ شده تا حالا در بمونیم بخدا بهترین همسایه ها رو داریم حالا گیریم هم که پولومون جوره تا بیایم بریم او مخله همسایه ها ی جدیدُ بشناسیم تا باشون جوربشیم و ببینیم کی به کیه بازنشسته شدیم و هیچی به هیچی لا اقل بذار یه دفعه جابجا بشیم تا ای بچه ها هم اَ آب وگِـل دربیان ،مرضیه بخدا شبا که اَ او دور به ای خونه شرکتیا ی خودومون نیگا میکـُنوم انگار کاخ شیخ خزعلو وسط آبادان خدا بمون داده تا حالا تو نیگا کردی ،شبو میگوم ،امشب بیا باهم بریم بالا پشت بوم نیگا کن خیلی قشنگه ای بو ی مورتا ،سقف خونه ها همه یه شکلن مثه اینه که هیچ کدوممون با اون دیگه ای فرقی نداریم همَمونم خو یه جا کار می کنیم ،دیدن شما تو ای محله به مو آرامش میده بذار بچه هامون بزرگ شن ،یه کم دیگه تحمل کن،درضمن موهم که از بهتر شدن خونه وزندگی بــَدُم نمیاد قبوله ها در همین بین بود که ..... صدای چند گُـپ گــُپ از دور به گوش رسیـد وچند لحظه بعد صدای سوت ممتدی غریب! وناگهان .... خانه و تمام محل لرزیــد ،! صدای جندین انفجار پی درپی وتوأمان دود وغبار وآتش وشکستن شیشه های در وپنجره ،فریاد جیغ وداد همسایه ها آسمان تیره شده بود چشمها هیچ جا را درست نمی دید این دیگر چه بلایی بود خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا !!!!!!!! ،شیروانی های روی سقف به آسمان پرتاب می شدند تکه تکه های آجر وسنگ وشیشه وخاک بود که به آسمان میرفت صدای زجه وآه وشیون وفریاد در صدای انفجار های ممتد گم می شد و همه چیز به هم ریخته بود دنیای کوچک آقا غلام ومرضیه خانم هم ، درهم وبرهم شد ، شده بود روز قیامت آنهمه خوبی ،صفا ،عشق ومهربانی جایش را به آتش وخون ودود و .....داد مرضیه خانم با سر وصورت خونی ودو بچه ای که ازبس خاک وخون وغبار بر سر ورویشان ریخته معلوم نیست پسرند یا دخترو فقط آدمیتشان معلوم است با زحمت از درب خانه خود را به وسط کوچه کشاند وکنار جوب وسط کوچه به همراه دو فرزندش زانو زد چیزی زیر لب می گفت امّا گنگ ونا مفهوم ،یک دفعه از جا برخواست و مثل اینکه چیز مهمّی را فراموش کرده به طرف خانه اش دوید ،همین که وارد حیاط شد همه جا دوباره وبرای چندمین مرتبه تاریک وغرق دود وآتش شد ، مادر دیگر پیدا نبود مرضیه خانم برنگشت فقط صدای خفیف شیون ومویه از همه جا بلند بود، هر کس را که می دیدی در کوچه وخیابان تمنای کمک داشت ودائم می نشستند ویا می دویدند وبعضی هم با صدای سوت خمپاره بر روی زمین شیرجه می زدند در وسط خیابان ماشینها روشن به حال خود رها شده بودند، توکوچه ی ما جوب پر از خون شده بود هر کس چیزی می گفت اما گنگ ونامفهوم وکسی هم نبود تا به حرف کسی دیگر گوش بدهد چون حالا دیگر تقریباْ همه ی شهر همین وضع را پیدا کرده زنی از چند متری ما از زمین بلند شد وبه طرف روبروی ما براه افتاد همینطور می رفت که بعد از چند متر دوباره به زمین افتاد با نا امیدی سرش را برگرداند و به ما نگاه کرد ولی علی ورقیه در آغوش همدیگر وکبود ودر شوک و من هم که نیمه جان ودر میان جوب بچه ها ی زیادی آنروز مثل ما بودند !خود من ،خیلی ها شونو دیدم همه باهم جیغ می کشیدند ومادر مادر وگاهی هم یوبا یوبا می گفتند صداها همچنان ادامه داشت تا غروب که کمترشدند امّا پالایشگاه وتانک فارم همینطور می سوختند آسمان شهر نفت سیاه می بارید وخاکستر وقیر سرد شده همه سیاه شده بودند مرد وزن ........ حالا بیست وچهار سال از آن روزها گذشته ومن به قبرستان شهرمان آمده ام همان بهشت شهدا خیلی اینجا خلوت است هیچ کس نیست ،صدای باد بین سنگ قبرها می پیچد اولش آزار دهنده است چون با گوش تو نا آشناست وتو ذوق آدم میخوره ولی کم کم به آن عادت می کنی ودل نواز می شود چون صداهای خفتگان را در تو آواز می کند انگار همه می خواهند از خاطراتی که دارند برایت بگویند آخه هیچوقت وقت نشد تا.......کم کم دارند بوی کهنگی می گیرند با تو أم گوشت با منه خانم جوانی از دور با شاخه گـُـلی بر روی مزاری ایستاده بود، خوب که نگاه کردم چهره اش آشنا به نظر می رسید آهسته بر روی مزاری در نزدیکی من نشست من هم بلند شدم به طرفش رفتم عکس بالای قبر پسر جوانی است با یک اسلحه در دست بر روی سنگ مزار نوشته شده علی غبیشاوی اشک از چشمان دختر سرازیر شد وبا حرکت سرش دو سنگ مزار دیگر را به من نشان داد غلام غبیشاوی مرضیه ی شولی زاده پایان یاعلی بسمه تعالی فریب از کاخ سفید تا آل سعود وامّا سلفی ها یا همان (وهابی ها) اصلاً از کجای تاریخ آمده اند !ریشه ی وجودیشان کجاست ،اندیشه ی وهابیت از کجا شکل گرفته وچرایی بوجود آمدنشان ؟ آیا اینان مسلمانند ؟! واقعاً سلفی ها چه کسانی هستند؟ لازم است همین ابتدابرای خوانندگان گرامی روشن کنیم این دونام یکی هستند بعضی ها با لَـفـّاضی هر جا که به نفعشان باشد سعی می کنند این دو را در جاهایی خاص از هم جدا کنند که اصلاً اینطور نیست واین دو از بدو پیدایش یکی بوده اند سلفی ها به گروهی از مسلمانان گفته می شود که تنها راه نجات مسلمانان را بازگشت به قوانین قرآن وسنت طبق فهم ((سَلف صالح)) می دانند که همان صحابه ، تابعین وطبع تابعین هستند این گروه با هرگونه پیروی از شاخه های گوناگون دین وکیش گرایی مخالفندومعتقتند هرمسلمان می تواند با مراجعه مستقیم به قرآن وسنت دینش را بیاموزدوپایگاه اصلی سلفیان مکه ومدینه است که خودسلفی ها به دودسته ی (محافظه کار درباری) و (سیاسی رادیکالی جهادی) تقسیم می شوند که اسامه بن لادن یکی از معروفترین آنها ست امّا سئوال اینجاست !؟ آیا اینان مسلمانند واز تعالیم قرآن ورسول وسنّت تبعیت می کنند یا همان خوارجی هستند که در گذرتاریخ رنگ ولعابشان عوض شده چرا که به زعم همین سلفی ها صحابه یعنی جنایتکاران تاریخ !تعجب نکنید اسامی را بخوانید ! الف )معاویة ابن ابی سفیان ،ب) یزید ابن معاویةابن ابی سفیان، ج) مروان ، د)عمروابن العاص ، ن )حجاج خونخوار ، م)بنی امیه وبنی عباس ، توجه کردید هرکدام از اینان به گواه تاریخ در زمان خود خونخوارترین حکام بوده انـد واز مهمترین جنایتکاران تاریخند این درحالی است که ما حتی یک حدیث ازپیامبر اکرم صلوات الله علیه نداریم که درآن اشاره ای به پیروی از صحابه (سلف) کرده باشند بلکه ایشان آشکارا،امت اسلام رابه پیروی از(اهل بیت علیه السلام )سفارش کرده اند وبعضی از صحابه ، بزرگانی مانند ابوذرغفاری وعمار ویاسر حال به چگونگی پیدایش وهابیت در (سرزمین حجاز)اززبان تاریخ می پردازیم تا حجاب از افکار پنهان اینان کنار زنیم محمد عبدالوهاب، (محمد بن عبد الوهاب التمیمی) (1082-1170 هجری خورشیدی، 1115-1206 هجری قمری، 1703-1791 میلادی) درشهرعُـیینه از توابع نجد دیده به جهان گشود. پدر وی، عبدالوهاب از قضات آن شهر به شمار میرفت. محمد، فقه را در زادگاه خود آموخت. سپس برای تکمیل معلومات رهسپار مدینه? منوره شد و در آنجا به تحصیل حدیث و فقه پرداخت. در دوران تحصیل گهگاه مطالبی بر زبانش جاری می شد که از عقایدی خاص حکایت داشت، چندان که اساتید وی نسبت به آینده اش نگران شده و می گفتند: اگر این فرد به تبلیغ بپردازد گروهی را گمراه خواهد کرد. تا زمانی که پدرش در قید حیات بود وی کمتر سخن می گفت. تنها گاه میان او و پدرش نزاعی در می گرفت. ولی پس از درگذشت پدر به سال 1153 ق، پرده از روی عقاید خود برداشت. تبلیغات محمد بن عبدالوهاب در شهر حریمله افکار عمومی را برآشفت، به گونه ای که ناچار شد آنجا را به عزم اقامت در عُیینه (زادگاهش) ترک کند. در عُیینه با حاکم وقت، (عثمان بن مُعَمَر)، تماس گرفت و دعوت جدید خود را با او در میان نهاد و قرار شد که او با پشتیبانی حاکم، آیین خود را تبلیغ کند. ولی طولی نکشید فرمانروای احساء،شیخ سلیمان بن مُحَمَّد آل حمید ، که مقامی برتر از حاکم عُیینه داشت عمل عثمان را ناروا شمرد و دستور داد هرچه زودتر محمد بن عبدالوهاب را از شهر عُیینه بیرون کند. بنابراین وی ناچار شد نقطه? سومی را به نام (درعیه)را که محمدبن سعود (جدآل سعود)بر آن حکومت می کرد رابرای اقامت برگزیند. او دعوت خود را با حاکم درعیه در میان نهاد و هردو پیمان بستند که رشته? دعوت از آنِ محمد بن عبدالوهاب و زمام حکومت در دست محمد بن سعود باشد. برای استحکام این روابط، ازدواجی نیز بین دو خانواده صورت گرفت. محمد بن عبدالوهاب تبلیغ خود را در پرتو قدرت حاکم آغاز کرد. به زودی هجوم به قبایل اطراف و شهرهای نزدیک شروع شد و سیل غنایم از اطراف و اکناف به شهر درعیه که شهر فقیر و بدبختی بود، سرازیر گشت. این غنایم چیزی جز اموال مسلمانان منطقه? نجد نبود که با متهم شدن به شرک و بت پرستی، اموال و ثروتشان بر سپاه محمد بن عبدالوهاب حلال شده بود تا آنجا که آلوسی که خود تمایلات وهابی گری دارد، از مورخی به نام ابن بُشر نجدی چنین نقل می کند:(من در آغاز کار، شاهد فقر و تنگدستی مردم درعیه بودم ولی بعداً این شهر در زمان سعود (نوه? محمد بن سعود) به صورت شهری ثروتمند درآمد، تا آنجا که سلاحهای مردم آن، با زر و سیم زینت یافته بود. بر اسبان اصیل و نجیب سوار می شدند و جامه های فاخر در بر می کردند و از تمام لوازم ثروت بهره مند بودند، به حدی که زبان از شرح آن قاصر است) دو چیز به انتشار دعوت محمد بن عبدالوهاب در میان اعراب بادیه نشین نجد کمک کرد: 1. حمایت سیاسی و نظامی آل سعود. 2. دوری مردم نجد از تمدن و معارف و حقایق اسلامی. جنگ هایی که وهابیان در نجد و خارج از نجد (همچون حجاز و یمن و شام و عراق) می کردند، جاذبه های دل فریب داشت، ثروت هر شهری که با قهر و غلبه بر آن دست می یافتند بر مهاجمین حلال بودواگر می توانستند آن را جزو متصرفات و املاک خود قرار می دادند و در غیر این صورت به غنایمی که به دست آورده بودند، اکتفا می کردند. کشتار وهابیان در عتبات عالیات به راستی صفحه ای سیاه در تاریخ اسلام است صلاح الدین مختار که خود از نویسندگان وهابی است چنین نوشته : در سال 1216 ق. امیرمحمدبن سعود با قشون بسیار متشکل از مردم نجد و عشایر جنوب وحجاز وتهامه و دیگر نقاط، به قصد عراق حرکت کرد. وی در ماه ذی القعده به شهرکربلا رسید و آنجا را محاصره کرد. سپاهش برج و باروی شهر را خراب کرده، به زور وارد شهر شدند و بیشتر مردم را که در کوچه و بازار و خانه ها بودند به قتل رساندند. سپس نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شدند و در نقطه ای به نام (ابیض)گـرد آمدند. خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقیه، به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم، بین مهاجمین تقسیم شد. ابن بشرمورخ نجدی درباره? حملات وهابیان به نجف می نویسد: در سال 1220 سعود با سپاهی انبوه از نجد و اطراف آن، به بیرون مشهد معروف در عراق (مقصود، نجف اشرف است) فرود آمد و سپاه خود را در اطراف شهر پراکنده ساخت. وی دستور داد باروی شهر را خراب کنند ولی سپاه او زمانی که به شهر نزدیک شدند به خندق عریض و عمیقی برخوردند که امکان عبور از روی آن وجود نداشت. در جنگی که بین طرفین رخ داد، بر اثر تیراندازی از باروهای شهر، جمعی از سپاهیان سعود کشته شدند و بقیه? آنها از گرد شهر عقب نشسته به غارت روستاهای اطراف پرداختند. ممکن است تصور شود که وهابیان تنها بلاد شیعه نشین را مورد تاخت و تاز خود قرار می دادند. ولی این تصور به هیچ وجه درست نیست و باید گفت کلیه? مناطق مسلمان نشین حجاز و عراق و شام، آماج حملات آنها قرار داشت و تاریخ در این مورد، از هجوم های وحشیانه ای گزارش می دهد که مجال شرح همه? آنها در این مختصر نیست. نمونه وار به یک مورد اشاره می کنیم، جمیل صدقی زهاوی در خصوص فتح طائف به دست وهابیان می نویسد: از زشت ترین کارهای وهابیان، قتل عام مردم است که بر صغیر و کبیر رحم نکردند. طفل شیرخوار را بر روی سینه? مادرش سر می بریدند. جمعی را که مشغول فراگرفتن قرآن بودند همه را کشتند. چون در خانه ها کسی باقی نماند به دکانها و مساجد رفتند و هر که رایافتند به قتل رساندند حتی گروهی که در حال رکوع و سجود بودند. کتابها را که در میان آنها تعدادی مصحف شریف (قرآن )و نسخه هایی از صحیح بخاری و مسلم (از معتبرترین کتابهای حدیثی در نزد اهل سنت) و دیگر کتب حدیث و فقه بود در کوچه و بازار افکندند و آنها را پایمال کردند. این واقعه در سال 1217 اتفاق افتاد. وهابیان پس از قتل عام طائف ، نامه ای به علمای مکه نوشته و آنان را به آیین خویش دعوت کردند. سپس صبر کردند تا ایام حج منقضی شد و حاجیان از مکه بیرون رفتند، آنگاه قصد مکه نمودند. به نوشته? شاه فضل رسول قادری (هندی)، علمای مکه در کنار کعبه گرد آمدند تا به نامه? وهابیان نجد پاسخ گویند، در حین گفتگو و مشاوره? آنان، ناگهان جمعی از ستمدیدگان طائف داخل مسجدالحرام شدند و آنچه را بر آنان گذشته بود، بیان داشتند و در میان مردم شایع شد که وهابیان به مکه آمده و کشتار خواهند کرد. مردم مکه سخت در وحشت و اضطراب افتادند، چندان که گویی قیامت برپا شده است. علما اطراف منبر (در مسجدالحرام) جمع شدند. ابوحامد خطیب به منبر رفت و نامه? وهابیان و جواب علما در رد عقاید آنان را قرائت کرد. آنگاه خطاب به علما وقضات و ارباب فتوا گفت: گفتار نجدیان را شنیدید و عقایدشان را دانستید. درباره? آنان چه می گویید؟ همه? علما و مفتیان مذاهب اربعه? اهل سنت، از مکه? مشرفه و سایر بلاد اسلامی که برای ادای مناسک حج آمده بودند، به کفر وهابیان حکم کردند و بر امیر مکه واجب دانستند به مقابله? با آنان بشتابد و افزودند که بر مسلمین واجب است او را یاری کنند و با وی درجهاد شرکت نمایند و هرکس بدون عذر، تخلف کند، گنهکار بوده و هرکس در این راه شرکت کند مجاهد و در صورت کشته شدن شهید خواهد بود. در این امر، اتفاق نظر بود و فتوای مزبور را نوشتند و همه مُهر کردند.....اینها قسمتی کوتاه از تاریخ است که می باید جنایات خوارج در زمان صدر اسلام را نیز بدان افزود تاقسمت بعدومباحث جدّی تر خدانگهدار یاعلی بسمه تعالی وصف خاتم النبیین صلوات الله علیه فیـض بــَرَد گـُـل زِ خـُلـق و خـــوی مـُحـمّـد(ص) شمس و قـَمر شرمگـین زِ روی مـُحَـمـّد (ص) بـهـر تـمـا شــا دوصـَدچـــو یــوسـف مـصـری سـَـر بـِـنـَـهَــنـد جـُملـگی بـه کوی مُـحَـمّـد (ص) عــــالـم و امـکـان زِ جـِــن و اِنـس و مـَــلـا ئـک مَـحـو جـمـــــال رُخِ نِـــــــکـــوی مـُحَـمّـد (ص) ایــن هـمـه عـُشـاق دیـن و مـَــذهـب و قـــــرآن جـُرعـه کشانـند جمله از سَـبـوی مـُحَـمّـد (ص) خـِضـر پـیـُمـبـَر کـــــه هـست زنـــده و جـاویـد خــورده یـکـی قـطره از وضـوی مـُحَـمّـد (ص) کـَس نـشنـا سـد مـقـام و ذات نــَبـی را بـعـد خــدا جـز پـِسـر عـمـوی مـُحـَمـّد (ص) خـلـق مسلـمـان هـر آنـچـه هـست بـه عـالم بـستـه هـمه دل بـه تــار مــوی مـُحـَمـّد (ص) مـُشـک خـتـایـی اگـر چـه شـامـه نـواز است بــُرده یـکـــی ذّره او زِ بــوی مـُحـَمـّد (ص) آتـــش دوزخ بـــه پــــاست روز قـیـامـت کَـــس نـگـــدازد مـگـــر عــدوی مـُحـَمـّد (ص) شـعـر تــــو (راثی) دگـر بـــه وصـف نـگـُنـجـد چونکه خــدا هست وصف گوی مـُحَـمـّد (ص) یاعلی بسمه تعالی فریب (قسمت دوّم) ماهیت روباه پیر برما معلوم است وشهره ی آفاق استعمار واستعمار واستعمار حرف دیگری ندارد ودراین راه از هیچ جنایتی دریغ نمی کند وتاکنون نکرده بی اخلاقی واعمال خارج از شئون انسانی جای خود دارد که اگر چنین رفتاری نکند جای تعجب دارد!وامّا فرزند خلف استعمار دولت صهیونیستی ایالات متحده دولت ایالات متحده ی آمریکا باید به عنوان استعمارگر جوان از اسلاف وپدارانشان به عنوان الگویی مناسب در راه جنایت واستعمار بهره مندمی شدند وبرای بدست آوردن ثروتهای خاورمیانه وشمال آفریقا از کسانی که دویست سال قبل از آنان منابع همان منطقه ی مورد نظر را به تاراج برده بودند بایدتبعیت وازتجارب آنها استفاده می کردندبعد از دهه ی شصت میلادی این موضوع به وضوح نمود پیدا کرد مدارک واسناد منتشر شده توسط خودآمریکاییها پشتوانه ی محکمی براین مدعاست صهیونیستها آوردن نامشان کافی است فرزند نامشروعی از پیوند بریتانیا وخلف برحقشان یانکی های آمریکا یا همان غاصبان آمریکا واین فرزند نامشروع از زنای با محارمشان بدست آمده وهمان قدر پلید ند که در قرآن به کرات از ظلم وجوری که برپیامبران روا داشتند داد سخن برآمده ونفرین کبریایی در حقشان معلوم ما در این مبحث به هیچ عنوان با مومنین به دین یهود وپیروان مکتب حضرت موسی علیه السلام روی بحثمان نیست که صهیونیستها مقوله ای جدایند ومفسده ای جرثومه آورده شده که حضرت موسی علیه السلام گریبان چاک کرده وبرادرش هارون را از جفای این مردمان بد سیرت به باد کتک گرفته وپیامبر دیگر حضرت عیسی علیه السلام را بدانگونه که تاریخ گواهی می دهد سیزده بار به جنایتکاران وقت فروختند وپیامبر گرامی اسلام را صلوات الله علیه آنگونه خون به دل مبارکشان کردند ، بهترین گواه کلام مبارک قرآن در این موارد است حسادت یکی از ریشه های دین گریزی است و می توان آن را از شعبه های دنیادوستی به شمار آورد، تا جایی که امام صادق(ع) آن را ریشه کفر دانسته و فرموده است :(وَ اِیَّاکُمْ اَنْ یَحْسُدَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً فَاِنَّ الْکُفْرَ اَصْلُهُ الْحَسَد) مبادا برخی از شما نسبت به دیگری حسودی کند؛ زیرا ریشه کفر حسادت است. وحسد یکی از مشخصه های اخلاقی صهیونیست قبل از بعثت پیامبر اسلام(ص)، یهود، در انتظار ظهور پیامبری بود که آنها سیادت اجتماعی آینده خود را در سایه وی مطرح کنند از اینرو به کفار میگفتند که در آینده نزدیک ما با قبول پیامبری خاتم بر شما پیروز خواهیم شد ولی همین که پیامبر(ص) مبعوث شدند از پذیرش دعوت آن حضرت امتناع کردند و به بهانه جویی پرداختند؛ چنانچه قرآن کریم در این زمینه فرموده : ((وَ لَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ کاَنُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلىَ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلىَ الْکَفِرِین)) ((و هنگامى که از طرف خداوند، کتابى براى آنها آمد که موافق نشانه هایى بود که با خود داشتند، و پیش از این، به خود نوید پیروزى بر کافران مى دادند که با کمک آن، بر دشمنان پیروز گردند. با این همه، هنگامى که این کتاب، و پیامبرى را که از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او کافر شدند. لعنت خدا بر کافران باد!)) کند که آنها بر اساس بشارتهای تورات، منتظر ظهور پیامبر بودند و حتی به همدیگر نوید پیروزی می دادند و یکی از دلایل اقامت آنها در مدینه این بود که آنهامی دانستند آن شهر، محلّ هجرت پیامبر است و به همین سبب از پیش در آنجا سکنا گزیده بودند ولی بعد از ظهور پیامبر اسلام صلوات الله علیه با آنکه نشانه های وی را موافق با آنچه در تورات بود یافتند، کفر ورزیدند. ((بِئْسَمَا اشْترَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن یَکْفُرُواْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ بَغْیًا أَن یُنزَّلَ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ عَلىَ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُو بِغَضَبٍ عَلىَ غَضَبٍ وَ لِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ مُّهِین)) (( ولى آنها در مقابل بهاى بدى خود را فروختند که به ناروا به آیاتى که خدا فرستاده بود کافر شدند. و معترض بودند چرا خداوند به فضل خویش بر هر کس از بندگانش بخواهد، آیات خود را نازل مى کند، از این رو به خشمى بعد از خشمى از سوى خدا گرفتار شدند. و براى کافران مجازاتى خوارکننده است.)) حضرت محمَّد مصطفی صلوات الله علیه نازل شد. تا قسمت بعدی وبقیه ی ماجرا خدا نگهدار یاعلی بسمه تعالی فــــــریــب از یازده سپتامبر تا یازده ستامبر واز صهیونیست تا آل سعود واز بریتانیا تا کاخ سفید واز کاخ سفید تا القاعده هرگاه صهیونیستها دست به کاری می زنند تا ساحت کبریایی را به عقل ناقصشان خدشه کار کنند صاحب آن ساحت مقدس چنان درسی به آنها می دهد که تا مدتها از هضمش در تقلا وتکاپووکلافگی به این در وآن در می زنند چون کسی که در باتلاق فرو رفته و دائم در حال فرو رفتن بیشترمی باشند امّا اینبار بد جوری به طرف عمق در حرکتند وچیزی به ناپدید شدن آخرین نشانه های این جرثومه ی فساد بر روی زمین نمانده واین را خودشان بهتر از هرکس دیگری می فهمند ودرک می کنند وقتی عقرب را دورتا دورش را به آتش بکشی نیشش را در سر خود فرود می آورد وامروز همان روز است ، انشاألله واقعاً داستان چیست ؟ این خباست ها از کجا سرچشمه می گیرد پارادایم این رفتار مبنا وشاکله اش در کجاست ،کدام اتاق فکر ، کدام فوکو ویا کدام اتاق جنگ ! روباه پیر(انگلیس)،دولت ایالات متحده ی آمریکا،صهیونیستها ،(سلفیهای وهابی) ، ویا آل سعود، کدام یک منشأ این بی اخلاقیها وایجاد تضاد دربین مذاهب وتمدنها هستند وکدامیک تخم تفرقه می پاشند وکدام یک بهره ی بیشتری ازاین اختلافات دینی وقومی ومنطقه ای می برند ؟ بعدازتحولات منطقه ای وبیداری اسلامی ومتعاقب آن اجلاس سران غیرمتعهدهادرتهران ، بحران اقتصادی در اروپا بیکاری وریاضت اقتصادی وهمچنین جنبش وال استریت ،نهضت مردمی نود ونه درصد وبالا رفتن سطح ناریاضتی عمومی در آمریکا، چه کسانی احساس خطر می کنند؟ یازدهم سپتامبر سال دوهزارو یک را فراموش نکنیم بزرگترین دروغ به ملتهادر قرن های اخیر ونهایتاً امروز ودر ایران فرمایشات مقام معظم رهبری درآغاز اجلاس سران غیر متعهدها درتهران، نقشه ی راهی برای تمام بشریت . آیا با فیلمی موهن وسراسر توهین ونام نحس سام باسیل یک دلال املاک پنجاه ودو ساله ی صهیونیست ودشمن قسم خورده ی اسلام ومسلمین وپنجاه میلیون دلار رشوه می توان افکار عمومی را که حالا همه بیدارشده اند درعصربیداری منحرف کرد ؟ اینها سئولاتی است که در قسمت بعدی مفصلاً به آنها خواهیم پرداخت انشاألله یاعلی بسم الله الرحمن الرحیم ششمین اختر تابناک آسمان امامت حضرت امام جعفرصادق علیه السلام درروز جمعه 17 ربیع الاول سال 83 هجری در مدینه و در زمان عبدالملک بن مروان بن حکم دیده به جهان گشود. مادر آن حضرت (ام فروه) دختر قاسم بن محمد بن ابوبکر میباشد. ایشان درسال 148 هجری به دستور منصور عباسی به وسیله انگور زهرآلود مسموم و به شهادت رسید. مدفن مطهر آن حضرت در قبرستان بقیع و در جوار ائمه بقیع قرار دارد.
بعضی ولادت ایشان را روز سه شنبه هفتم رمضان و سال ولادت ایشان را نیز برخی سال 80 هجری ذکر کردهاند. (4) درباره زمان شهادت نیزگروهی ماه شوال و دسته ای دیگر 25 رجب را بیان کردند. امام جعفر صادق علیه السلام مدت 12 تا 15 سال بنابر اختلاف با امام سجاد علیه السلام و بعد از شهادت جد بزرگوارش مدت 19 سال با امام باقرعلیه السلام زندگی کرد و توانست به مقدار لازم از خرمن دانش این دوبزرگوار، خوشه چینی نماید. مدت امامت ایشان 34 سال به طول انجامید که 18 سال در دوره اموی و 16 سال در دوره عباسی بوده است. خلفای اموی معاصرامام جعفر صادق علیه السلام به ترتیب عبارتند از: هشام بن عبدالملک (114-125) ولید بن یزید بن عبدالملک (125-126) یزید بن ولید بن عبدالملک (126) ابراهیم بن ولیدبن عبدالملک (2 ماه و 10 روز از سال 126) و مروان بن محمد معروف به مروان حمار(132-126). خلفای عباسی معاصرامام علیه السلام عبارتند از: ابوالعباس عبدالله بن محمد(132-137) و ابوجعفر منصور دوانیقی (137- 148). ازامام جعفرصادق علیه السلام هفت پسر و سه دختر برجای ماند که عبارتند از: «اسماعیل »«عبدالله» و (ام فروه) که مادرشان فاطمه بنت الحسین بن علی بن حسینعلیه السلام است. (امام موسی کاظم ) اسحاق و محّمد که مادرشان حمیده خاتون میباشد. و عباس ،علی ، اَسماء و فاطمه که هریک از مادری به دنیا آمدهاند. شیعه جعفری کیست؟ از شیعیان ما نیست کسی که به زبان شیعه بودن را اظهار کند و در رفتار مخالف ما و رفتار ما باشد. شیعه کسی است که با زبان و قلبش موافق ما باشد و از آثار ما پیروی نماید و طبق رفتار ما رفتار کند. آنها شیعیان ما هستند. لذا ضرورت دارد که اوصاف شیعیان حقیقی و راستین را در گفتار امام ناطق، حضرت صادق علیه السلام ـ که بر اصلاح و سازندگی شیعیان ـ سخت حساسیت و تأکید داشته است، بازخوانی کنیم تا بتوانیم خود و جامعه امروزی را با آن اوصاف مقایسه نموده و محک زنیم.
همیشه این گونه بوده و هست که مدعیان شیعه بودن و ولایت مداری فراوان، ولی شیعه راستین و امامت پذیر واقعی اندک است. امام صادق علیه السلام با تبیین علائم هر یک، صفوف شیعیان راستین را از مدعیان تشیّع جدا می سازد. در یک جا می فرماید: «شیعه سه دسته اند؛ گروهی به وسیله ما زینت می یابند [و ما را وسیله عزت و آبروی خویش قرار می دهند] و گروهی به وسیله ما می خورند [و ما را وسیله درآمد زندگی دنیایی خویش قرار می دهند] و گروهی از ما و به سوی ما هستند، با امنیّت ما آرامش می یابند و با ترس ما ترسانند، بذر (های کاشته شده اسرار را) پخش نمی کنند و در برابر جفاکاران خودنمایی ندارند، اگر پنهان باشند کسی سراغ آنها را نمی گیرد و اگر آشکار باشند به آنها اعتنا نمی شود ]یعنی شهرت گریز و بی نام و نشانند[ آنها چراغهای هدایتند.»(2) معروف است که می گویند «الناسُ عَلی دینِ مُلوکِهم» و رعیت همیشه رنگ و بوی شاهان و رهبران خود را دارا بوده اند، شیعه نیز باید چنین باشد و رنگ و بوی امامان خویش را دارا باشند؛ به گونه ای که هر کس آنها را مشاهده کند، بر امامان و مربیان آنها تحسین گوید.
ابی اُسامة بن زید می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: سلام مرا به هر کس که پیرو ماست و به گفته های ما گوش می کند، ابلاغ کن و از طرف من بگو: من شما را به تقوای الهی و پرهیزکاری در دینتان، و تلاش و کوشش در راه خدا، و راستگویی و امانت داری، و سجده های طولانی و نیکو همسایه داری و... سفارش می کنم؛ زیرا هر گاه کسی از شما در دینش ورع داشته باشد و راست بگوید و امانت را رد کند و اخلاقش را با مردم نیکو گرداند، مردم می گویند: این (جعفری مذهب) است و این مرا شادمان می سازد و از بابت آن شادمان می شوم و می گویند: این است روش ادب و تربیت امام صادق علیه السلام ، ولی اگر برخلاف این باشد، گرفتاری آن به من می رسد و گفته می شود که این هم اثر تربیتی امام صادق علیه السلام. شیعه باید منشأ خیرات و خوبیها باشد به همین جهت حضرت جعفر بن محمد علیهماالسلام می فرماید: شیعه ما اهل هدایت و اهل تقواو اهل نیکی و اهل ایمان و اهل پیروزی و موفقیت اند.
امام صادق علیه السلام فرمود: «شیعیان ما را در سه (وقت) امتحان کنید؛ در وقت نماز که چگونه بر آن محافظت می کنند، در نزد اسرار آنها که چگونه آن را از دشمنان ما حفظ می کنند و در نزد اموالشان که چگونه با آن با برادران خویش همدردی می کنند.»
از مشکلات جامعه امروزی ما، رواج بی حیایی و بی عفّتی، ربا و حرام خواری است. حضرت صادق علیه السلام در این زمینه فرمود: «همانا شیعه علی کسی است که عفت شکم و دامن دارد، تلاشش زیاد، و عملش برای خدا باشد، و امید ثواب از او داشته باشد و از عقابش بترسد. پس اگر چنین افرادی را دیدی آنها شیعیان جعفر (امام صادق علیه السلام) می باشند. در روایت دیگر فرمود: وَاللّهِ ما شیعَةُ عَلیّ إلاّ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ به خدا سوگند شیعه علی نیست مگر کسی که عفت شکم دارد. برخی افراد در بعضی از عبادات مثل نماز و دعا نمره قابل قبولی دارند، ولی در مسائل مالی و انفاق به دیگران، رفت و آمد و... نقص دارند. این افراد قطعا بدانند که در شیعه بودن آنان نقص است. شیعه مانند امامان خود اهل انفاق و همدردی با دیگران است، امام صادق علیه السلام در این زمینه می فرماید: ای پسر جُندب! به راستی شیعیان ما با ویژگیهایی شناخته می شوند: با بذل و بخشش به برادران و با گزاردن پنجاه رکعت نماز [واجب و مستحب] در شبانه روز؛ شیعیان ما چون سگ زوزه نمی کشند، و چون کلاغ طمع کار نباشند، با دشمن ما همجوار و همراه نشوند، درخواست کمک از کسی که کینه ما را در دل دارد نکنند، گرچه از گرسنگی بمیرند. در روایت دیگری می خوانیم که وقتی یکی از شیعیان، از گروهی از شیعیان در نزد امام صادق علیه السلام تعریف و تمجید نمود و آنها را پاک و پاکیزه خواند، حضرت فرمود: عیادت ثروتمندانشان از فقرایشان چگونه است؟ عرض کرد: کم است. فرمود: دیدن (و سر زدن) ثروتمندانشان از فقرای آنها چگونه است؟ عرض کرد: اندک است. فرمود: کمک نمودن ثروتمندانشان نسبت به فقرای آنها چگونه است؟ عرض کرد: شما اخلاقی را بیان می کنید که نزد ما کم است. فرمود: پس چگونه آنها خود را شیعه می پندارند. اوصاف راستین شیعه بیش از آن است که در یک مقاله بگنجد. آنچه بیان شد، مهم ترین اوصاف و ویژگیهای شیعیان بود. جامعه امروزی تشیّع با خواسته امامان و آنچه از اوصاف شیعیان در کلام آن امامان بزرگوار مخصوصا رئیس مکتب جعفری، حضرت صادق علیه السلام آمده است، فاصله زیادی دارد. یاعلی بسمه تعالی بسمه رب الصابرین یاعلی بسمه تعالی بسمه تعالی نگاهی به اروند در شهریور بیست هوا هنوز گرگ ومیش بود بوی نَم شرجی وبوی زُخم ماهی سرتاسر بندر را فرا گرفته بود هوای فشرده ی شرجی گازهای سوخته از مشعلهای پالایشگاه را قاطی نخلهای لب شط کرده بود ،زمینهاخیس خیس بودند انگار درختهای بِرم وبوارده گریه کرده بودند ویا می خواستند گریه کنند یا قراربود گریه کنند و آنروز ،روز گریه بود ،رُطب های نخلستان طعم خون گرفتند آتش غیرتشان شده بود هُرم شرجی کُـشنده ،در پیش چشمانشان به مام وطن تعرض می شد! همانطوری که در خیابان اصلی احمد آباد عبا از سر مادرانمان پاسبانهای قزاق می کشیدند !بازهم اعتقاداتمان ،غیرتمان را نشانه رفتند ایــــران وایــــرانی بـــایــد گــریــه می کـــردند !!! آن روز لعنتی یکی از شومترین روزهای این مرز وبوم را در تاریخ معاصر رقم زد !!! فقط چندساعت از آغازروزسیاه بیست وپنجم اوت هزارونهصد وچهل ویک گذشته بود که دل هرایرانی آزاده ای به درد آمد سوّم شهریور سال یکهزاروسیصدوبیست ازراه رسید! رزمناوانگلیسی (شورهام)وارداروندرود(شط العرب)شدودرنقطه ای بین خرمشهر وآبادان درمجاورت پالایشگاه موضع گرفت وکشتی جنگی کوچک ایران به نام (پلنگ) را که دراسکله ی شماره ی یازده درست روبروی پالایشگاه آبادان در خاک کشور خودمان لنگر انداخته بود بدون هیچ اعلانی به توپ بست ودرعرض پنج دقیقه کشتی جنگی ایرانی متلاشی وبه زیرآب رفت! همزمان کشتی کوچک جنگی دیگرایران بانام(ببر)که دربندر خرمشهرپهلو گرفته بود در کشور خودمان ایران عزیز ،توسط رزمناو انگلیسی(یارا)به،سرنوشت(پلنگ)دچارشدوبه زیرآب رفت! بلافاصله یک واحدویژه ی هندی با پشتیبانی رزمناوهای انگلیسی به تصور درگیری بانازیها (که چنین چیزی در کل خاک ایران وجود خارجی نداشت)تحت فرمان افسران انگلیسی دربندرآبادان پیاده شدند سربازان ایرانی که منظره ی غرق شدن کشتی جنگی کشورشان را دیده بودند به طرف آنها آتش گشودندودردَم سه افسر انگلیسی که یکی ازآنهادرجه ی سرهنگی داشت به درک واصل شدند،(اصلاً انتظار مقابله را از طرف ایرانی نداشتندودر ذهن هندی های استثمار شده فقط نازی پرورش داده بودند ) آنهاکه تیراندازی سربازان ایرانی برایشان غیرمنتظره بودتمام منطقه را زیرآتش گرفتندوبه طرف هرجنبنده ای آتش گشودند حتی هشت نفرازمأموران نامه رسانی پست وراننده ی آمبولانسهاراهم کشتندوحتی (دونفرازکارکنان انگلیسی هم که به همراه رئیسشان قصدمتوقف کردن درگیری را داشتنددراین آتش بازی کشته شدند ) وسربازان ایرانی هم که فاقدهرگونه پشتیبانی بودندبه طرف اهواز عقب نشینی کردند که به دلیل شتابزدگی ودستپاچگی دربین راه آبادان به اهوازدر عمق خاک کشورمان پنجاه وهفت سرباز ایرانی ازگرما وبی آبی کشته می شوند این گزارش توسط چهار تن ازمقامات انگلیسی که توسط سربازان ایرانی دستگیر وبه همراه آنان تااهوازبه عنوان اسیر بوده اندنیزثبت گردیده ،این شمه ای ازوضعیت کـُلی نیروهای نظامی ایران درجنگ جهانی دوّم بوده است! که مشت نشانه ی خروار است!!! حال جوانان عزیزمان آن دوره را که سلطنت شاهنشاهی در ایران حکم فرما بوده وامروز را در زیر پرچم اسلام وحکومت جمهوری اسلامی بدون هیچ گونه غرضی مقایسه کنند ونتیجه بگیرند ! امام خمینی رحمت الله علیه در جواب یکی از خبرنگاران غربی بعد از پیروزی انقلاب فرمودند همین که از امروز به بعد برای مسائل ایران در تهران تصمیم گیری می شود بالاترین ارزش است وهمین ما رابس است اگر هیچ چیز دیگر نصیبمان نشود! یاعلی بسمه تعالی ز ابــتــدا گــــَــر دل مـــــا والـــه ودیــوانــه نــبــود جــای مـا سوخــتگان گــوشــه ی مـیـخــانــه نـبــود پــرتــــو شـَمـع رُخــَت اَر کـــه نـمـی بـــود عــیــان انــــدر ایـن مـَحـفـل مـــا ایــن هــمـه پــروانـه نـبـود چــــشــم مــا گــر کـــه نمی دیــد جـمالـت هــمه شـب تـــا سـَحــر از دل مـــا نـَعــره ی مــسـتـانــه نـبــود گــَر نَـبــُد نشـــأی عـشـق تـــو عـَجــیـن بــا گـِل مــا صـحـبـت از جــــام مِـی و ســاغـــر وپـیـمـانـه نـبـود شــور مـهــر تــو نـبـود اَر بــــه ســر مــــا هــرگــز دل مـــا را هــــوس دیــــدن ایــن خــانــه نـــبـــود ور خــرابــات نـَـــبـُــد رابــط عــاشــق بــه مــُراد هــمـه جــا صحـبت زلـف و رُخِ جــانــانــه نـبــود مـَـسـتـی مـــا ز وجــــود تــــو نـمـی بــــود اگـــر ذکـــــر نـامــت بــــه لـب عــاقــل و دیــوانــه نـبــود اَر نـــبــــودیــــم هــــمــه طـالـب دیـــــدار رُخـت راه مــــا صـــومـعــه وکــعــبـــه و بـــُتـخـانــه نــبــود خــانــــه ی دل نــشــــد ی مــَحــرم سـّـِـــر اَزلــی گــر کــه نــــــور تـــو در آن مــنــزل ویـرانـه نـبـود از بــدایـت هــمــه در دام تــــو بــــودیــــم اسـیــر وَرنــــه مــــا را طـَـمـع چــیــدن یـک دانــــه نــبــود رشـتـــه ای هــست از این راه بـه سـر مـنـزل دوسـت لـیـک ایــــن راه از اوّل رَه بــیــگــانــه نــبــود هــفــت شــهـری کــه بــود عــاقـبـتـش شــهــر وصــال طـــی نمــودنـــد و بــدیــدیــم کـــــه افــسـانــه نــبــود ارتــبــاطــی اسـت مــیــان دل و دلـــــدار بـــــه هـــم گـــَر نــه ایــن بــَزم پـُـــر از عـــاشــق فـَـرزانــه نــبــود نـُکــتـه هــایی اسـت در ایــن گــفــته کــه ســالـک دانــد صـحـبـت از زور و زَر و مـَســنـد و کــاشــانــه نـبــود عــشـقـبازان تـــو گــفـتـنــد بــه (راثی) ره عــشــق ورنــه شــعــر وسـُخــنـش ایــن هــمـه رنــدانــه نـبـود یاعلی
چندی بعد، محمدبن عبدالوهاب مدینه را به سوی نقاط دیگر ترک کرد و چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد و یکسال در کردستان و دو سال در همدان اقامت گزید. اندک زمانی نیز رحل اقامت در اصفهان و قم افکند و آنگاه از طریق بصره آهنگ احساء کرد و از آنجا به (حُرَیمله) اقامتگاه پدرش رفت.
در این آیه صحنه ای دیگر از لجاجتها و هواپرستیهای یهود را مطرح می
و در آیه ی بعدى علت کفر یهود را این گونه بیان می کند:
در این زمینه گزارشهایی نیز وجود دارد که ما به دو نمونه اشاره میکنیم:
الف) وقتی بحیرا راهب مسیحى رسول خدا(ص) را در کودکی شناخت ابوطالب را از ادامه سفر به شام منع کرد وبه آن حضرت گفت: او را از یهود برحذر دار! چون او عرب است و یهود می خواهد پیامبر موعود از بنی اسرائیل باشد و به او حسادت می کند.
ب) مورخان و مفسران به نقل از ابن عباس آورده اند که یهود پیش از اسلام به اوس و خزرج می گفتند به واسطه ی پیامبر خاتم یا موعود بر شما غلبه خواهیم کرد امّا پس از مبعوث شدن آن حضرت سخن خود را انکار کردند. (معاذ بن جبل) و (بشر بن براء) به آنان گفتند تقوا پیشه کنید و اسلام آورید، چون خود شما در زمانی که ما مشرک بودیم، محمدصلوات الله علیه را برای ما وصف می کردید و می گفتید که مبعوث خواهد شد و به واسطه ی او بر ما پیروز خواهید شد. (سلام بن مشکم) یهودی گفت کسی که از او سخن می گفتیم محمدصلوات الله علیه نیست و چیزی که برای ما شناخته شده باشد نیاورده است و در اینجا آیه ی مبارکه ی هشتادونه از سوره ی مبارک بقره برپیامبر گرامی اسلام
اصناف شیعیان
اوصاف شیعیان
امانتداری و صداقت
تقوا و نیکی
حفظ نماز و اسرار
عفت دامن و شکم
همدردی با دیگران