سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الف - دزفول

بسمه تعالی

بسم الله الرحمن الرحیم

خطبه ی هفدهم- (داوران ناشایست)

در وصف کسانى که داورى میان مردم را بر عهده مى گیرند و صلاحیت ندارند.

دشمنترین مردم در نزد خدا، دو تن مى باشند: یکى آنکه خدا وى را به حال خود رها کرده و از راه راست منحرف گشته و به سخنان بدعت آمیز دلبسته است و مردم را به ضلالت فرامى

خواند. وى بلا و آزمایشى است براى کسى که بدو فریفته شود. از راه هدایتى که گذشتگان به

پیش پایش گذاشته اند، رخ برمى تابد و کسانى را که در روزهاى زندگانى یا پس از مرگش به او اقتدا مى کنند، گمراه مى سازد. بار خطاهاى دیگران بر دوش کشد و در گرو خطاى خود باشد.

دیگرى کسى است که کوله بار نادانى بر پشت گرفته و در میان جماعت نادانان امت در تکاپوست. در تاریکى فتنه و فساد فروغلتیده و چون کوران، راه اصلاح و آشتى را نمى بیند.

جمعى که به ظاهر آدمى اند، او را دانشمند خوانند و حال آنکه در او دانشى نیست. چیزى را که اندکش از بسیارش بهتر است آغازیده و گردآورده، خویشتن را از گندآب سیراب کرده و بسا

چیزهاى بى فایدت که در گنجینه ى خاطر خود نهان دارد. در میان مردم به قضاوت نشست و بر عهده گرفت تا آنچه را که دیگران در شناختش درمانده اند برایشان آشکار سازد. اگر با

مسئله ى مبهمى مواجه گردد، براى گشودن آن سخنانى بیهوده از راى خویش مهیا کند و آن را کلامى قاطع پندارد و بر قامت آن جامه اى عنکبوت آسا و سست مى بافد و نداند رایى که داده صواب است یا خطا.

اگر صواب باشد، بیمناک است که مبادا خطا باشد. و اگر خطا باشد، امید بندد که آنچه گفته صواب باشد. نادانى است، در عین نادانى، دستخوش خبط و خطا و با این حال، بر اشترى سوار

است که آن هم پیش پاى خود نبیند. هرگز در علمى حکم قطعى نراند. روایات را بر باد مى دهد آنسان که گیاه خشک را بر باد دهند. به خدا سوگند، توانایى آن ندارد که درباره ى آنچه بر

او وارد مى شود حکمى صادر کند. شایسته مسندى که بر آن نشسته نیست. و نمى پندارد که دیگران را در چیزى که خود بدان نادان است دانشى باشد و نمى بیند که فراسوى آنچه او

بدان دست یافته دیگرى را راى و نظرى بود. اگر مطلبى براى او مبهم مانده باشد آنرا مکتوم دارد زیرا از جهل خود آگاه است.

خونهاى به ناحق ریخته، از جور او فریاد مى آورند. میراثهاى بناحق تقسیم شده از ستم او مى نالند. به خداوند شکوه مى کنم از مردمى که در ستم زیستند و در گمراهى مردند. در نظر

آنان هیچ کالائى بى رونق تر از کتاب خدا نیست آنگاه که به شیوه صحیح معنى شود. و هیچ متاعى رائج تر و گرانبهاتر از آن نیست اگر تحریف شده و بر اساس هوى و هوس از معنى

واقعى خود برگردانده شده باشد. هیچ چیز را زشت تر از کار نیک نمى دانند و هیچ چیز را نیکوتر از زشتکارى نمى شمارند.

خطبه ی هیجدهم -(نکوهش اختلاف عالمان)

در حکمى از احکام، به نزد یکى از ایشان مسئله اى مى آید، به راى خود حکمى مى دهد. سپس، آن مسئله را عینا نزد دیگرى مى برند، به خلاف راى پیشین، رایى مى دهد. سپس

داوران آن مسئله را به نزد امامى که آنها را به شغل قضا برگماشته مى برند و او آراء همه ى ایشان را صحیح مى شمارد، در حالى که خدا و پیامبر و کتابشان یکى است. آیا خدا آنان را به

اختلاف فرمان داده و از او فرمان مى برند؟ یا آنان را از اختلاف نهى کرده و آنان سرکشى مى ورزند؟ آیا خدا دینى ناقص فرستاده و از آنها براى کامل کردنش یارى خواسته؟ یا در آوردن دین

با خدا شریک بوده اند و اکنون بر آنهاست که راى دهند و بر خداست که به رایشان خشنود شود؟ یا خداى پاک، دینى کامل فرستاده، ولى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در ابلاغ آن کوتاهى ورزیده؟ و حال آنکه مى گوید:

(ما هیچ چیزى را در کتاب (لوح محفوظ) فروگذار نکرده ایم)

[سوره ى انعام، آیه 38.]

یا: (این کتاب که روشنگر هر چیزى است)

[سوره ى نحل، آیه 89.]

و نیز بعضى از قرآن بعض دیگر را تصدیق مى کند و در آن هیچ اختلافى نیست، که،

(اگر از جانب غیر خدا بود قطعا در آن اختلاف بسیارى مى یافتند)

[سوره ى نساء، آیه 82.]

قرآن ظاهرش زیباست و باطنش ژرف است. شگفتى هاى آن پایان پذیر نیست و موارد تاریک جز بدان زائل نشود.

امام همیشه ودر هر فرصتی امت را به قرآن رهنمود می ساختند ودر وصیتهای پند گونه شان می فرمایند از قرآن غافل نشوید یا در جایی دیگر می فرمایند خدا را، خدا را ،مبادا دیگران با عمل به آن برشما پیشی گیرند وباز می فرمایند کسی که به خواندن وتلاوت قرآن انس گیرد ، جدایی برادران ودوستان او را به وحشت نیندازد اینها همه نشان از توجه مولود کعبه واوّلین مسلمان که به اسلام بعد از نبی گرامی صلوات الله علیه به رعایت اصول با هدایت قرآن می باشد خداوندا همه ی ما را با قرآن اُنس والفت دائمی عطا بفرمایند. آمین یا رب العالمین

 


نوشته شده در سه شنبه 91/5/31ساعت 5:12 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

بسمه تعالی

 

آیا امام علی و امام حسن و امام حسین همراه با عمر به ایران

 

حمله کردند؟

 

 

 

در اسلام جنگ به منظور کشور گشایی و قدرت گرایی جایز نیست. امام علی علیه السلام در این جنگ حضور نداشته اند و دلیلی وجود ندارد که ایشان اساسا با آغاز این جنگ ها موافق باشد. البته در حین جنگ ها و یا بعد از آن شرایط به گونه ای فراهم می شد که بدان جهت امام با خلفا همکاری می نمود. ( مشورت و راهنمایی )

 

همکاری امام در راستای مصالح جهان اسلام بود ،نه به معنای تایید حکومت خلفا و تایید مشروعیت جنگ. امام نه به طور مطلق موافق جنگ ها بود و نه به طور مطلق مخالف: امام با بعضی از امور موافق و با بعضی از امور مخالف بود که می توان از آن به عنوان سیاست بی طرفانه یاد کرد. جنگ ها هم آثار مفید و سازنده داشت و هم آثار منفی و زیانبار. از آن جهت که برخی آثار مفید را در پی داشت، مورد تایید امام بود اما از سوی دیگر به دلیل این که جنگ ها برخی از شرایط جهاد و دفاع مورد نظر اسلام را نداشت و برخی پیامد های منفی داشت، امام مخالف بود.
با توجه به محتوای دین اسلام (که مشتمل بر جهاد، دفاع، امر به معروف، نهی از منکر، دادخواهی و کمک به مظلومان و استضعاف زدایی و... است) و سیره پیامبر و امامان(ع)، می‏توان به این نتیجه رسید که جهاد و دفاع و شیوه جنگی برای زدودن موانعی که در مسیر گسترش اسلام وجود دارد، تا حدودی، آن هم با وجود ضوابط و شرایط پذیرفته است.
جنگ هایی که مورد تأیید اسلام است، جنگ‏های کشور گشایی و فتوحات پادشاهان با انگیزه مادی نیست، بلکه مبارزات رهایی بخش است. شعار پیامبر رستگاری، آزادی و آزادگی بشر بود (قولوا لا اله الاّ اللَّه تفلحوا) . می‏کوشید با اقدامات فرهنگی مردم را به راه رستگاری رهنمون سازد. جنگ‏های پیامبر تنها برای رفع موانع بود، چون که دشمنان در مسیر فعالیت‏های سازنده حضرت موانع ایجاد می‏کردند، حال اگر پیامبر موانع را از مسیر راه بر نمی‏داشت، نمی‏توانست به هدف‏های والای خویش که هدایت و رستگاری بشر بود، نایل گردد؛ به ناچار از استراتژی جهاد و دفاع بهره می‏گرفت تا مانع‏های مسیر رشد زدوده شده و راه برای سعادت و رستگاری هموار گردد.
اسلام استفاده از قدرت نظامی را تنها در سه مورد روا می‏داند:
1. برای نابودی آثار شرک و بت پرستی. چون از نظر اسلام شرک و بت پرستی، انحراف و بیماری و خرافه است. از این رو پیامبر اوّل بت پرستان را از راه تبلیغ به سوی توحید دعوت می‏کرد، آن گاه که مقاومت کردند، به زور متوسّل شد.
2. برای نابودی نقشه‏های دشمنان، کسانی که نقشه نابودی و حمله به مسلمانان را می‏کشند، اسلام دستور جهاد و توسل به قدرت نظامی بر ضد اینان را صادر کرده است.
3. برای آزادی در تبلیغ، زیرا هر آیینی حق دارد آزادانه و به صورت منطقی خود را معرفی کند . اگر کسانی مانع این کار شوند، می‏توان با توسل به زور این حق را به دست آورد.(1)
می‏توان همه این موارد سه گانه را در دایره دفاع از رشد و تعالی و کمال انسان‏ها قرار داد. دفاع یکی از ضروریات در زندگی بشر است.
دفاع در زندگی بشر همانند غرایز است که از درون انسان می‏جوشد، اسلام این ویژگی را هدایت نموده و با برنامه خاصی، به آن جهت داده است.
هر کس دین اسلام را بپذیرد ، بر اساس آن، برنامه دفاعی خود را تنظیم می‏کند. این برنامه دفاعی خردمندانه است و با منطق و برهان می‏توان از آن دفاع نمود.
در مورد حمله اعراب به ایران امام علی(ع) موضع محتاطانه ای داشت . آن جا که اعراب به دفاع مشروع می پرداختند، حضرت موافق بود، اما وقتی که عرب ها به ظلم رو آوردند، امام مخالف این کار بود.
اما در مورد حضور امام حسن و امام حسین در نبرد مذکور، از منابع معتبر استفاده می‌شود که در فتح ایران شرکت نکرده‌اند.
بنابر نقل ابن اثیر، ابن خلدون، سید هاشم معروف الحسنی و همچنین باقر شریف قرشی، حسن و حسین(ع) بعد از پیامبر در هیچ فتحی شرکت نداشتند...
بیشتر مطالبی که مورخان در باره جنگ‌های صدر اسلام نوشته‌اند، از تاریخ طبری می‌باشد، که پذیرش هر کدام نیاز به بررسی دقیق دارد.
طبری مطالب تاریخی را از راویان مختلف نقل می‌کند که برخی دروغگو و غیر موثق بوده‌اند، از جمله سیف بن عمر که خیلی از مطالب مربوط به جنگ‌های ایران و عرب‌ها و مطالبی را که از علی و فرزندان وی در این باره نقل شده، از طریق وی است.
جواد علی (از مورخان) معتبر می‌گوید: طبری در استفاده از مآخذ، اصول اهل حدیث را در نظر نگرفته و از چهره‌های ضعیف هم روایت کرده است.
او روایات سیف بن عمر را که متهم به زندقه است و خود طبری هم نظر مساعدی نسبت به وی ندارد، نقل می‌کند( 3)بر این اساس اگر در برخی از منابع سخن از شرکت امام حسن و امام حسین (ع) در جنگ ایران و مسلمانان آمده است، واقعیت ندارد .
افزون براین مسلمانان مردم ایران را قتل عام نکردند واین مطلب از دروغ هائی است که دشمنان اسلام مطرح کرده اند.
پی‌نوشت‌ها:
1. تفسیر نمونه، ج 2، ص 206 و 207.
2. احمد زمانی، حقایق پنهان، ص 117.
3. رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا(ص)، ص 124.

 

 

 

جهت آگاهی بیش تر به گفتار زیر توجه نمائید:

 

پیامبر در سال یازدهم هجری وفات کرد و این جنگ ها پس از وفات پیامبر اکرم راه اندازی شد. پس از پایان گرفتن مشکلات اولیه نصب خلیفه، دستگاه خلافت به فکر حمله به ایران و روم افتاد. حمله نیروهای دستگاه خلافت، از سال دوازدهم هجری شروع شد و ابوبکر در سال سیزدهم هجری درگذشت و پس از او عمر بن خطاب دنباله این حمله ها را گرفت
متاسفانه در این مساله مانور های بسیاری دشمنان ما داده اند که نابودی تمدن ایران به دست مسلمانان صورت پذیرفته است در صورتی که در هیچ مأخذ و منبع تاریخی نیامده که تمدن ایران در آن عصر نابود شد و همچنین در هیچ مأخذ و منبعی نیامده که مسلمانان تمدن ایران را نابود کردند.
به عنوان مثال،
نماینده نیروهای جنگی مسلمانان به یزدگرد سوم گفت: «ما آمدیم تا مردم را از عبادت انسان ها به عبادت خداوند و از ظلم به عدالت اجتماعی دعوت کنیم» این جمله نشانگر فهم بالای مسلمانان بود، ولی خسرو پرویز که پادشاه و شاهنشاه ایران بود، وقتی نامه پیامبر را خواند ،خشمگین شد . از اینکه در نامه نام پیامبر مقدم بر نام او آمده بود برآشفت . دستور جلب پیامبر را صادر و نامه را با خشم پاره کرد . این در زمانی بود که حاکم روم با احترام نامه پیامبر را خواند .به روحانی بزرگ روم داد و یا حاکم مصر نامه را با احترام خواند و با هدایا جواب آن را داد.
وضع ایران پیش از اسلام چنین بود
در کتاب «تاریخ ایرانیان و عرب ها در زمان ساسانیان» ترجمه دکتر عباس زریاب و نوشته تئودور نولدکه آمده است:

 

مملکت ایران در زمان یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی روی به ناتوانی گذاشت . دشمنان از هر سو به آن دلیر شدند . از کناره های آن یکی پس از دیگری بگرفتند و ویران کردند. پس از آنکه از پادشاهی او دو سال یا چهار سال گذشت، عرب به خاک او حمله کردند. (ص 418)

 

این جمله می رساند که کشور ایران در اواخر دوره ساسانی در حال ویرانی بود . کشورهای قدرتمند آن زمان به این کشور حمله می کردند . حکومت ساسانی نمی توانست از خود دفاع کند . چون تشکیلات سیاسی و نظامی از درون ویران شده بود، به طور طبیعی نمی توانستند در برابر مسلمانان مهاجم از خود دفاع کنند.

 

در لغتنامه دهخدا آمده است:

 

دولت هخامنشی در سال 330 قبل از میلاد به دست اسکندر مقدونی منقرض شد . تخت جمشید در آتش بسوخت . ایران جزو امپراطوری مقدونی شد. (لغتنامه، کلمه ایران) مقدونیان تخت جمشید را آتش زدند، در حالی که مسلمانان دست به این بنای باستانی حیرت آور نزدند و آن را حفظ کردند.

 

دکتر عبدالحسین زرین کوب می گوید:

 

سقوط دولت ساسانی به دست عرب انجام شد، ولی نه به خاطر قدرت زرهی عرب بلکه ضعف و فساد بر دولت ساسانی غلبه کرده بود. اصلا مقارن هجوم عرب، ایران از پای درآمده بود. دولت ساسانی در آن روزگار مانند مرده حضرت سلیمان علیه السلام بود که بر عصایی تکیه داشت و موریانه عصا را خورد و آن پیامبر به زمین افتاد. ضعف و فساد در همه ارکان کشور راه یافته و دولت ساسانی روی به نکبت و ذلت نهاده بود. (تاریخ ایران بعد از اسلام، چاپ دوم، ص 157)

 

این جمله می فهماند که حکومت ساسانی در عصر ظهور اسلام، در حال نابودی بود . دیگر نمی توانست به دست ساسانیان حیات تازه بگیرد.

 

یکی از خصوصیات دولت ساسانی، مخالفت با گسترش علم بود. آنان مردم را به طبقات مختلف تقسیم کردند . برای هر طبقه ای وظیفه ای خاص تعیین کردند .هیچ طبقه ای حق نداشت از امتیازاتی که طبقات دیگر داشته بهره مند شود. به عنوان مثال طبقه دبیران حق داشتند درس بخوانند و با سواد شوند در حالی که طبقات پایین حق نداشتند. دکتر عبدالحسین زرین کوب در تاریخ ایران بعد از اسلام به داستان کفشگری اشاره می کند که آرزو داشت پسرش درس بخواند چون در پسر خود هوش زیاد و استعداد فراوان می دید . او حاضر شد برای این کار، خرج زیادی هم بکند ،ولی وقتی به نوشیروان گفتند که فلان کفشگر حاضر است علوفه فراوانی برای لشگر ایران تهیه کند به شرط اینکه پسرش بتواند درس بخواند، نوشیروان قبول نکرد و علوفه ها را پس دادند. (162) کشوری که در آن علم در اختیار گروه خاصی باشد، کشور ماندگار نخواهد شد و شکست می خورد در حالی که دین اسلام و مسلمانان علم را برای همه می خواستند .در زمان ساسانیان به خاطر طبقاتی بودن علم، به علم توجه زیادی نشد حتی در آن زمان، کتاب کم نوشته شد.

 

 

یاعلی


نوشته شده در سه شنبه 91/5/31ساعت 3:46 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

بسمه تعالی

 


نوشته شده در سه شنبه 91/5/31ساعت 3:37 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

بسمه تعالی

 


نوشته شده در سه شنبه 91/5/31ساعت 3:28 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

بسمه تعالی

 


نوشته شده در سه شنبه 91/5/31ساعت 3:26 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

بسمه تعالی

جمله‌ ها ی به‌یادماندنی سال 1390

1

من همین جا به این مناسبت، این جمله را عرض بکنم: حکام بحرین ادعا کردند که ایران در قضایاى بحرین دخالت میکند. این دروغ است. نه، ما دخالت نمیکنیم. ما آنجائى که دخالت کنیم، صریح میگوئیم. ما در قضایاى ضدیت با اسرائیل دخالت کردیم؛ نتیجه‌اش هم پیروزى جنگ سى و سه روزه و پیروزى جنگ بیست و دو روزه بود. بعد از این هم هر جا هر ملتى، هر گروهى با رژیم صهیونیستى مبارزه کند، مقابله کند، ما پشت سرش هستیم و کمکش میکنیم و هیچ ابائى هم از گفتن این حرف نداریم. این حقیقت و واقعیت است. اما اینکه حالا حاکم جزیره‌ى بحرین بیاید بگوید ایران در قضایاى بحرین دخالت میکند، نه، این حرف درستى نیست؛ حرف خلاف واقعى است. ما اگر در بحرین دخالت میکردیم، اوضاع در بحرین جور دیگرى میشد!
1390/11/14خطبه‌های نماز جمعه تهران

2

ما امروز در شرائط شِعب ابى‌طالب نیستیم؛ ما در شرائط بدر و خیبریم.
1390/10/19بیانات در دیدار مردم قم به مناسبت سالروز 19 دی

3

هم آمریکا بداند، هم دست‌نشاندگانش بدانند، هم سگ نگهبانش رژیم صهیونیستى در این منطقه بداند؛ پاسخ ملت ایران به هرگونه تعرضى، هرگونه تجاوزى، بلکه هر گونه تهدیدى، پاسخى خواهد بود که از درون، آنها را از هم خواهد پاشید و متلاشى خواهد کرد.
1390/08/19بیانات در دانشگاه افسرى امام على (علیه‌السّلام)

4

میلیونها رسانه را به کار انداختند، براى اینکه مردم را دلسرد کنند. گاهى گفتند مردم در انتخابات (مجلس نهم) شرکت نمیکنند... در روز جمعه‌اى که مى‌آید، یک سیلى سخت‌تر به چهره‌ى استکبار خواهد زد.
1390/12/10بیانات در دیدار اقشار مردم و خانواده شهدا و ایثارگران

5

تاریخ بشریت، بر سر یک پیچ بزرگ تاریخى است. دوران جدیدى در همه‌ى عالم دارد آغاز میشود.
1390/11/10بیانات در دیدار شرکت‌کنندگان در اجلاس جهانی «جوانان و بیدارى اسلامى»

6

یک جمله هم راجع به این تهدیدهاى آمریکا عرض بکنیم. مرتباً تهدید میکنند؛ تهدید به این زبان: همه‌ى گزینه‌ها روى میز است! یعنى حتّى گزینه‌ى جنگ. این، تهدید به جنگ است با این زبان. خب، این تهدید به جنگ، به ضرر آمریکاست؛ خود جنگ، ده برابر به ضرر آمریکاست.
1390/11/14خطبه‌های نماز جمعه تهران

7

فلسطین، فلسطینِ «از نهر تا بحر» است، نه حتّى یک وجب کمتر.
1390/07/09 بیانات در کنفرانس حمایت از انتفاضه فلسطین‌

8

حقیقتاً انتخابات، سیلى به چهره‌ى دشمنان این ملت است... حساسیتش از دفعات قبل هم شاید بیشتر است؛ به خاطر اینکه تیرهاى موجود در ترکش استکبار علیه شما مردم تمام شده. هرچه میتوانستند، ضربه زدند.
1390/12/10بیانات در دیدار اقشار مردم و خانواده شهدا و ایثارگران

9

این سال را «سال جهاد اقتصادی» نامگذاری میکنم و از مسئولان کشور، چه در دولت، چه در مجلس، چه در بخشهای دیگری که مربوط به مسائل اقتصادی میشوند و همچنین از ملت عزیزمان انتظار دارم که در عرصه‌ی اقتصادی با حرکتِ جهادگونه کار کنند، مجاهدت کنند. حرکت طبیعی کافی نیست؛ باید در این میدان، حرکت جهشی و مجاهدانه داشته باشیم.
1390/1/1 پیام نوروزی

10

تا من زنده هستم، تا من مسئولیت دارم، به حول و قوه‌ى الهى نخواهم گذاشت این حرکت عظیم ملت به سوى آرمانها ذره‌اى منحرف شود.
1390/02/03بیانات در دیدار هزاران نفر از مردم استان فارس


در این نظرسنجی بیش از 1900 پیامک و کامنت به سایت ارسال شد.


نوشته شده در سه شنبه 91/5/31ساعت 3:21 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

بسمه تعالی

 

 

 

سـَــرگــَـشتــگــی

 

سلام /امروز بعد ازنماز صبح داشتم فکر می کردم که اگر این به خود آمدنهایمان نبود وتوسط استاد کریم مهربان در ماه نزول قرآن تــدّبر نمی شد وهمه ی سال وماهمون یک شکل بود وصد البتّه این آمدن ورفتن ها ی روز وشب ،هفته ها ،ماه ها ، فصلها وسالها اصلاً همین خود مون منظورم ما آدم هاست ،همه فقط می آمدیم ونمی زفتیم هیچ فکر کرده اید زندگی چه رنگ وشکلی پیدا می کرد ؟فکر کردنش هم سخت است !نه

 

وآیاهمه ی اینها تأثیری در نوع زندگی وشرح صدرمان یعنی طاقت وتحملمان ، اخلاقمان رفتارمان برخوردمان با همشهریها یمان ،حتی نوع رانندگی کردنمان نگاه هایمان ،از فردا در اداره ویا محل کارمان به همکاران گـُـل لبخند هدیه می دهیم اصلاً به رفتگر محله مان عید را تبریک گفته ایم ،به آبدارچی محل کارمان تبریک خواهیم گفت خودمانی تر بگم وجداناً با ماه گذشته فرقی کرده ایم !یا بازهم از فردا آدم ها را از روی شانه با گردن برگشته به عقب نگاه خواهیم کرد !

 

شده تو این دو روز درب اتاقمان را به روی خودمان اصلاً خود خودت را می گویم ببندی و کمی به دوماه پیش فکر کنی !یا به قول امروزی ها خودت رو آنالیز کنی ؟شده واقعاً !

 

یا بازهم نشسته ای ودیگران را آنالیز می کنی اون چه کرد واین چه می کند وآن چه خواهد کرد !به عبارتی یعنی گناه به همین سادگی

 

آدما وقتی مقصد ومبداء را گم می کنند سرگشته می شوند این سرگشتگی خیلی بـَـده مثل گم شدن ،تا حالا شده برید مسافرت ویه جاده رو اشتباهی بروید وکسی هم نباشه که از او ن راه درستو بپرسید نه علامتی نه تابلویی همه جا تاریک تاریک !دیدید چقدر آدم حیرون میشه چقدر پریشان میشه بخصوص وقتی که این اتفّاق در شب بیفته وخانواده هم همراه آدم باشند خیلی بده نه تصوّر کن همه به امید تو وحالا خود تو درمانده ومستأصل ، واین همان رفتن به سراشیبی گناه است !

 

وامّا از فردا همه منتظر تو هستند همه میخواهند تو را ببینند تمام هم شهریها ، هم استانیها هموطنان وهم زیستان تو بر روی این کره ی خاکی، فکر کن همه وهمه میخواهند قهرمانشان راببینند کسی که از ملاقات با خدا می آید پس خدای نکرده سرگشته وحیران نباشی که تو خودت یک ماه است کانون عرشیان بوده ای وهمه به دور تو می گشته اند تو امروز بوی بهشت می دهی تو از آسمانها می آیی پس دیگر به زمین فکر نکن به زمان فکر کن که چگونه آنه هایش را برای هم نوعانت خوش وخوشترکنی تو بوی بهشت می دهی حالا برای اینکه خسته نشده باشی به این دل نوشته کمی بپردازیم که از سرگشتگی می گوید

 

 

این سعی میان صفا ومروه عجب کلافه می کند آدم را یک سر برت می گرداند به هزار وچهارصدسال پیش به ده هزارسال پیش با هروله اش

 

(که لی لی کردن نیست ،بلکه تنها تند راه رفتن است)

 

وبا زمزمه ی بلند وبی اختیار ش ،وبازیر دست وپا رفتن هایش وبی ""خود""ی مردم ، ونعلین های رهاشده ، که اگر یک لحظه دنبالش بگردی زیر دست وپا له می شوی وبا چشم های دو دو زنان جماعت که دسته دسته به هم زنجیر شده اند ودر حالتی نه چندان دور از مجذوبی می دوند وچرخ هایی که پیرها را می برد ، وکجاوه هایی که دونفر ازپس وپیش به دوش گرفته اند وبا این گم شدن عظیم فرد در جمع ،یعنی آخرین هدف این اجتماع؟ واین سفر؟

 

شاید ده هزار نفر،شاید بیست هزار نفر در یک آن یک عمل را می کردند ومگر می توانی میان چنان بی خودی عظمایی به سی خودت باشی ؟وفرادا عمل کنی؟

 

فشار جمعیت می راندت . شده است که میان جمعیتی وحشت زده ،ودر گریز ازیک چیزی گیر کرده باشی؟ به جای وحشت ((بی خودی)) را بگذار وبه جای گریز ((سرگردانی)) را ،وپناه جستن را .در میان چنان جمعی اصلاً بی اختیاربی اختیاری واصلاً ((نفر)) کدام است ؟ وفرق دو هزار وده هزار چیست؟

 

یمنی ها چرک وآشفته موی وبا چشم های گود نشسته ، وطنابی به کمر بسته هرکدام درست یک یوحنّای تعمیدی از گور برخاسته .........نهایت این بی خودی را در دو انتهای مسعا

 

می بینی ، که اندکی سر بالاست وباید دور بزنی وبرگردی و یمنی ها هر بار که می رسند جستی می زنند وچرخی ، وسلامی به خانه ی ،وازنو ..... که دیدم نمی توانم ، گریه ام گرفت

 

و گریختم ، ودیدم چه اشتباه کرده است آن زندیق میهنه ای یا بسطامی که نیامده است تا خود را زیر پای چنین جماعتی بیفکند ،یا دست کم خود خواهی خودرا.... حتّی طواف ،چنین

 

حالی را نمی انگیزد ، در طواف به دور خانه ،دوش به دوش دیگران به یک سمت می روی وبه دور یک چیزی می گردی ومی گردید، یعنی هدفی هست ونظمی وتو ذرهّ ای از شعاعی

 

هستی به دور مرکز ی ،پس متّصلی ونه رها شده ومهمتر اینکه در آنجا مواجهه ای درکارنیست دوش به دوش دیگرانی نه روبرو و بی خودی را تنها در رفتار تند تنه های

 

آدمی می بینی یا از آن چه بر زبانشان می آید می شنوی ، امّا در سعی می روی وبر می گردی به همان سرگردانی که .............

 

اگر خوشتان آمده وکنجکاوید که بقیه ی ماجرا چه می شود سری به خـَسی در میقات جلال آل احمد بزنید وقتتان را تلف نکرده اید مطمئن باشید

 

خدانگهدار و

 

یاعلی


نوشته شده در دوشنبه 91/5/30ساعت 1:59 عصر توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

بسمه تعالی

 

هموطنانمان فراموش نشوند

 

تسلیت به بازماندگان زلزله اندوهبار آذربایجان شرقی


نوشته شده در یکشنبه 91/5/29ساعت 5:15 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

بسمه تعالی

 

به نام او که شب قدر را به ما هدیه داد وبه نام او که عید را به ما هدیه کرد

درحال مطالعه بودم ناگهان خبر دادند عــید شـده !منتظر استهلال ماه بودم ولی نه امروز، فردا یا حداقل چندساعت دیگر امّـاکاری نمی شود کرد زمان در حال گذر است وهمینطور شبانه روز از پی یکدیگر دوانند یعنی ماه مبارک رمضان تمام شد شبهای مناجات نمازهای پر از شور وچشمان خیس دلهای ترک برداشته همه وهمه رفتند تا یکسال بعد درحقیقت زندگی جریان دارد وتکامل نیز که اگر این تدبر وحکمت خالق یکتا در آفرینش نبود شاید همه چیزخیلی زود رنگ وبوی کهنگی می گرفت امّا چه کنیم که شب قدر شبی که معادل هزار شب دیگر است شبی که قدرش را باید همه جوره دانست شبی که آدم احساس می کند پرده ها کنار رفته وخدا در همین یک قدمی است شبی که اگر دستت را دراز کنی ستاره ها را به آسانی در مشتت می گیری شبی که هر قطره از جویبار دلت به اندازه ی همه ی اقیانوسهای عالم ارزش وخاطرخواه دارد شبی که معنای اشرف مخلوقات بودن را با تمام وجود احساس می کنی دلتنگیش آدم را آزار می دهد

 

معمولاً وقتی معشوق انسان مادی از او دور می شود آدم شاعر می شود خیلی زود هر چه کدورت بوده فراموش می گردد وفقط خوبی می ماند وخوبی وخوبی دقیقه دقیقه های خیلی عادی که کنار هم بوده اند تبدیل به شاعرانه ترین دقایق می شوند عکسها از روی زمین جمع نمی شود طاقچه های اتاق پر از گلهای خشکیده ای می گردد که لیلی یا مجنون آنها را بوییده اند فضا بد طوری تنگ می شود هر چند یقین داری که برمی گردد امّــا...دل است دیگر کاری نمی شود کرد حالا فکر کن معبودی که همه چیز به تو داده بی هیچ مِـنـَـتـّی نازت رو کشیده حرفاتو گوش داده هر وقت دلت تنگ بوده سرت رو بر آستان کبریائیش گذاشتی وزار زار اشکاتو روان کردی هزار بار قهر کردی بازهم با آغوش باز گفت بیا بیا استجب لکم عزیز دلم بیا این درگه ما درگه نومیدی نیست ، صدبار اگر توبه شکستی باز آی باز آی وبازآی حالابازهم میگی چرا دلت تنگ میشه بخدا دلم تنگ میشه اصلاً تنگ شده همین الان بغض دوری با خیس کردن چشمام داره آبرو ریزی میکنه حالا دیگه ،

 

ماهم اینجوری عشق بازی میکنیم البته خودم میدونم که خیلی خیلی کوچکتراز این حرفها هستم ودر حد واندازه های شما بزرگواران نیستم ولی میخوام با این مقدمه بریم به سراغ یه کسی که شب قدر و برامون طور دیگه ای بگه

 

ومصطفی چمران در یکی از شبهای قدر زندگانیش اینچنین نوشته :

 

بالاخره آخرین دقایق روز بیست وششم مردادماه سال یکهزارو سیصدو پنجاه وهشت در گردابی از مصیبت های سخت وطوفانی از حمله های همه جانبه ی هزاران مسلح خونخوار به پایان رسید وبا غروب آفتاب استعمار وضدانقلاب منتظر غروب انقلاب اسلامی ایران بود ، جنگ سختی از هرطرف آغاز شد وهجوم دشمن مثل سیل می آمد که آخرین بقایای مقاومت را ریشه کن کند وباقیمانده های پاسدار را در خون غرق نماید تا در خطه ی کردستان دیگر کسی نتواند از امام امت پشتیبانی کند ویا به اسلام وانقلاب اسلامی ایران معتقد وملتزم باشد .

 

از شب تا به صبح رگبار گلوله های سبک وسنگین وخمپاره ها وراکت می بارید ودشمن که سرمست پیروزی خود بود مغرورانه رجز می خواند وبی مهابا پیش می آمد وهر چه را در مسیر خود می یافت می سوزاند وریشه کن می کرد در این شب مخوف فقط تعدادکمی پاسدار مجروح ودل شکسته در میان محاصره ی هزاران مسلح ضد انقلاب ، در میان گردابی از بلا ومصیبت غوطه میخوردند وفقط راه پر افتخار شهادت باقی مانده بود پرچم داران انقلاب با حقانیت ومظلومیت خاصی در خون خود می غلطیدند ونوکران اجنبی وخونخواران ضد انقلاب پیروزی منحوث خود را جشن گرفته بودند ورقصان وپایکوبان همراه با غرش خمپاره ها ورگبار مسلسلها پیش می رفتند و مغرورانه اطمینان داشتند که درآن شب سیاه آخرین ندای حق وانقلاب را در گلوی آخرین رزمنده ی شهید برای همیشه خفه می کنند و خبر شوم شکست انقلاب را همراه با سقوط جمهوری اسلامی ایران به طاغوت ها وارباب ها وابرقدرت ها بشارت می دهند طاغوتیان نیز با بی صبری تمام منتظر اخبار شاد وشوم خود بودند وآخرین لحظات پیروزی را با لذت وحرص و ولع نوش می کردند....

 

چه شبی بود ، این شب قــدر ، این شب مقاومت، این شب تعیین کننده ی سرنوشت .....

 

من هیچ امیدی به صبح نداشتم دل به شهادت بسته بودم با زمین وآسمان وداع کرده بودم و فقط تصمیم داشتم که در آخرین معرکه ی زندگی آنچنان ضرب شستی به دشمن نشان دهم که هر وقت اصحاب کفر ونفاق آنرا به یاد بیاورند برخود بلرزند . برای من جنگهای پاوه ومصیبت های آن امری عادی بود من با طنین رگبار مسلسلها و غرش خمپاره ها از سالها پیش عادت داشتم . در لبنان سالهای دراز شب وروز خود را در سنگرهای سخت زیر آتش توپخانه وبمب باران هواپیما های اسرائیل ورگبار مسلسل کتائب بسر آورده بودم خطر وشهادت برای من امری طبیعی بود من با فقر ومحرومیت ومصیبت خو کرده بودم وهر روز برادر شهیدی را به دوش کشیده برده بودم آنقدر مصیبت دیده ودرد کشیده بودم که گویی سراسر وجودم را با رنج ودرد عجین کرده اند ! همیشه به آغوش مرگ فرو می رفتم ومرگ سراسیمه از برابرم می گریخت! زندگی من در لبنان دائماً در خطرهای سخت ومشکلات لاینحل ونبردهای خونین می گذشت وراستی هرشب من درآنجا یک پاوه بود!

 

بنابراین شب هولناک پاوه مرا به یاد لبنان می انداخت و احساسی از شوق شهادت و وارستگی از دنیا ومعراج به آسمانها بر وجودم مستولی شده بود با خدای خود راز ونیاز می کردم و از همهئ ی وابستگیها حتی زیبایی آسمان با ستارگان جذابش بریده بودم خاطرات تلخ وشیرین گذشــته در نظرم رژه می رفتند ومن با همه ی آنها وبا همه ی عالم وجود وداع می کردم وآماده ی شهادت می شدم.....

 

عجب شب قدری بود

 

 

هم درد مهربانم در مقا بل روح پاک وسوزانت تعظیم می کنم

 

وخدا را شکر می کنم که در دنیای پستی ها وستم ها و وحشی گریها

 

چنین روحهای بزرگی آفریده است وراستی که جهان بدون چنین

 

روحهایی تاریک وپوچ می شد و هدف خلقت که کمال مطلق است

 

ازبین می رفت دیشب درآن خلوص وطیران روح آن هم در ماه مبارک

 

رمضان حالتی ملکوتی داشتم که گویی برفراز آسمانها پرواز می کردم

 

در آتش شوق وشور وذوق می سوختم واز عمیق ترین لذت روحی برخوردار می شدم خوش داشتم این لحظات مقدس برای همیشه ادامه یابد

 

روحش شاد وراهش پر رهــرو و یادش گرامی باد

 

عیدتان مبارک باد

 

یاعلی


نوشته شده در یکشنبه 91/5/29ساعت 4:56 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

بسمه تعالی

 

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

یک دست نوشته

 

خدا بود و دیگر هیچ نبود،‌ خلقت هنوز قبای هستی بر عالم نیاراسته بود، ظلمت بود، جهل بود،

 

عدم بود، سرد و وحشتناک، و در دایره امکان‌ هنوز تکیه‌گاهی وجود نداشت. خدا کلمه بود،

 

کلمه‌ای که هنوز القاء‌ نشده بود. خدا خالق بود، خالقی که هنوز خلاقیتش مخفی بود.خدا

 

رحمان و رحیم بود، ولی هنوز ابر رحمتش نباریده بود. خدا زیبا بود، ولی هنوز زیبایی‌اش تجلی

 

نکرده بود. خدا عادل بود، ولی عدلش هنوز بروز ننموده بود. خدا قادر و توانا بود. ولی قدرتش

 

هنوز قدم به حوزه عمل نگذاشته بود. در عدم چگونه کمال و جلال و جمال خود را بنمایاند؟ در سکوت چگونه کلمه زاییده شود؟ در جمود چگونه خلاقیت و قدرت تظاهر کند؟ عدم بود، ظلمت

 

بود، سکوت و جمود و وحشت بود. اراده خدا تجلی کرد، کوه‌ها، ‌دریاها، آسمان‌ها و کهکشان‌ها را آفرید. چه انفجارها، چه طوفان‌ها، چه سیلاب‌ها،‌ چه غوغاها که حرکت اساس خلقت شده

 

بود و زندگی با شور و هیجان زائدالوصفش به هر سو می‌تاخت. درخت‌ها،‌ حیوان‌ها و پرنده‌ها به حرکت درآمدند. جلال، بر عالم وجود خیمه زد و جمال، صورت زیبایش را نمایان ساخت.‌

 

وکمال، اداره این نظام عجیب را به عهده گرفت. حیوانات به جنب و جوش و پرندگان به آواز درآمدند، و وجود نغمه شادی آغازکرد و فرشتگان سرود پرستش سردادند.

 

آن‌گاه،‌ خدا انسان را از «حماء‌ مسنون» - گل تیره رنگ - آفرید و او را بر صورت خویش ساخت، و روح خود را در او دمید و این خلقت عجیب را در میان غوغای وجود رها ساخت.

 

انسان،‌ غریب و ناآشنا، از این همه رنگ‌ها ، شکل‌ها، حرکت‌ها و غوغاها وحشت کرد، و از هر گوشه به گوشه‌ای دیگر می‌گریخت، و پناه‌گاهی می جست که در آن با یکی از مخلوقات هم

 

رنگ شود و در سایه جمع استقرار بیابد و از ترس تنهایی و شرم بیگانگی و غیر عادی بودن به درآید. به سراغ فرشتگان رفت و تقاضای دوستی و مصاحبت کرد، همه با سردی از او گذشتند و او را تنها گذاشتند و در جواب الحاح پر شورش سکوت کردند.

 

انسان وحشت زده و دل شکسته با خود نومیدانه می‌گفت: مرا ببین، یک لجن خاکی می‌خواهد انیس فرشتگان آسمان شود! و آن‌گاه با عتاب به خود می‌گفت: ای لجن! چطور می خواهی استحقاق هم‌نشینی فرشتگان را داشته باشی؟ و سرشکسته وخجل، گریخته در گوشه‌ای پنهان شد،‌ تا کم‌کم توانست بر اعصاب خود مسلط شود و از زاویه خجلت، بیرون آید

 

و برای یافتن دوست به مخلوقی دیگر مراجعه کند.

 

پرنده‌ای یافت در پرواز، که بال‌های بلندش را باز می‌کرد و به آرامی در آسمان‌ها سیر می‌نمود، خوشش آمد و از این‌که این پرنده توانسته خود را از قید زمین خاکی آزاد کند، شیفته شد.

 

اظهار محبت کرد و تقاضای دوستی نمود و گفت: آیا استحقاق دارم که هم پرواز تو باشم؟ اما پرنده جواب نداد و به آرامی از او گذشت و او را در تردید و ناراحتی گذاشت و او افسرده و

 

سرافکنده با خود گفت: مرا ببین که از لجن خاکی ساخته شده‌ام، ولی می خواهم از قید این زمین خاکی آزاد گردم، چه آرزوی خامی، چه انتظار بی‌جایی. به حیوانات نزدیک شد، هر یک بلاجواب از او گذشتند و اعتنایی نکردند، خود را به ابر عرضه کرد و خوش داشت همراه تکه های ابر بر فراز آسمان‌ها پرواز کند، اما ابر نیز جوابی نداد و به آرامی گذشت.

 

به دریا نزدیک شد و طلب دوستی کرد، اما دریا با سکوت خود طلب او را بلا‌جواب گذاشت. او دست به دامن موج شد و گفت: آیا استحقاق دارم که همراه تو بر سینه دریا بلغزم، از شادی بجوشم و از غضب بخروشم، و به چهره تخته سنگ‌های مغرور سیلی بزنم و بعد تا به ابدیت

 

خدا پیش بروم و در بی نهایت محو گردم؟ اما موج بی اعتنا از او گذشت و جوابی نداد.
انسان دل‌شکسته و ناراحت، روی از دریا گردانید و به سوی کوه رفت و ازجبروت عظمتش شیفته شد و تقاضای دوستی کرد . کوه، جبروت کبریایی خود را نشکست و غرور و جلالش

 

اجازه نداد که به او نگاهی کند،‌ انسان دل‌شکسته و ناامید سر به آسمان بلند کرد،‌ از وسعت بی‌پایانش خوشحال شد و با الحاح طلب دوستی کرد. اما سکوت اسرارآمیز آسمان به او فهماند که تو لجن خاکی استحقاق هم‌نشینی مرا نداری. به ستارگان رجوع کرد، ولی هریک

 

بی اعتنا گذشتند و جوابی ندادند. انسان به صحراهای دور رفت و خواست در کویری تنها زندگی کند و تنهایی خود را با تنهایی کویر هماهنگ نماید و از تنهایی مطلق به درآید، ولی کویر نیز با سکوت سرد و سوزان خود انسان آشفته و مضطرب را سر‌گردان باقی گذاشت. انسان،‌

 

خسته، روح‌مرده، پژمرده، دل شکسته، وحشت‌زده و مأیوس، ‌تنها،‌ سر به گربیان تفکر فرو برد، و احساس کرد که استحقاق دوستی با هیچ مخلوقی را ندارد، او از لجن است، لجن متعفن، از پست‌ترین مواد و هیچ‌کس او را به دوستی نمی پذیرد. آن‌گاه صبرش به پایان رسید،

 

ضجه کرد، اشک فرو ریخت،‌ و از ته دل فریاد برآورد: کیست که این لجن متفعن را بپذیرد؟
من استحقاق دوستی کسی را ندارم،‌ من پستم، من ناچیزم، من بدبختم، من گناهکارم، من روسیاهم، من از همه‌جا رانده شده‌ام،‌ من پناه‌گاهی ندارم، کیست که دست مرا بگیرد؟ کیست که ناله‌های مرا جواب بگوید؟ کیست که بدبختی مرا ملاحظه کند؟ کیست که مرا از

 

تنهایی به درآورد؟ کیست که به استغاثه من لبیک بگوید؟

 

ناگهان طوفانی به پا‌شد،‌ زمین به لرزه در‌آمد، آسمان غریدن گرفت، برق همچون تازیانه‌های آتشین،‌ برگرده آسمان کوفته می شد، گویی که انفجاری در قلب عالم به وقوع پیوسته است،‌ صدایی در زمین و آسمان طنین انداز شد که از هر گوشه و از دل هر ذره و از زبان هر موجود بلند گردید:

 

ای انسان، تو محبوب منی، دنیا را به خاطر تو خلق کرده‌ام، و تو را بر صورت خود آفریده‌ام، و از روح خود در تو دمیده‌ام، و اگر کسی به ندای تو لبیک نمی گوید،‌ به خاطر آنست که هم‌طراز تو نیست و جرأت برابری و هم نشینی با تو را ندارد، حتی جبرئیل، بزرگ‌ترین فرشتگان، ‌قادر

 

نیست که هم‌طراز تو شود، زیرا بالش می سوزد واز طیران به معراج باز می ماند.ای انسان ، تنها تویی که زیبای را درک می کنی، جمال و جلال و کمال، تو را جذب می کند. تنها تویی که خدای را با عشق ـ نه با جبر ـ پرستش می کنی. تنها تویی که در تنهایی نماینده خدا شده‌ای.

 

ای انسان تنها تویی که قدرت و خلاقیت خدا را درک می کنی.‌ تنها تویی که غرور می‌ورزی و عصیان می‌کنی و لجوجانه می جنگی وشکسته می‌شوی و رام می‌گردی و جلال وجبروت خدا را با بلندی طبع و صاحب نظری خود درک می کنی. تنها تویی که فاصله بین لجن و خدا راقادری بپیمایی و ثابت کنی که افضل مخلوقاتی. تنها تویی که باکمک بال‌های روح به معراج می روی.‌ تنها تویی که زیبایی غروب تو را مست می‌کند و از شوق می‌سوزی واشک می‌ریزی.

 

ای انسان، خلقت در تو به کمال رسید،‌ و کلمه در تو تجسد یافت، و زیبایی با دیدگان زیبابین تو ظهور کرد‌ و عشق با وجود تو مفهوم و معنی یافت و خدایی خود را در صورت تو تجلی کرد.

 

ای انسان، تو مرا دوست می‌داری و من نیز تو را دوست می دارم. تو از منی و به سمت من باز می گردی.

 

یاعلی

 

اگرلذّت بردی یک فاتحه برای شهید دکتر مصطفی چمران بخوان


نوشته شده در شنبه 91/5/28ساعت 8:9 عصر توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >

تبدیل تاریخ