الف - دزفول
بسمه تعالی واقعه ی جمعه ی سیاه هفدهم شهریور تنها چندروز پس از واقعه? آتشسوزی سینما رکس آبادان در 28 مرداد 1357، دولت جمشید آموزگار که با شعار دولت فضای باز سیاسی روی کار آمدهبود، مجبور به استعفا گردید و در روز 4 شهریور، محمدرضا پهلوی از جعفر شریف امامی که فرزند روحانی و رئیس مجلس سنا بود و به برخی مخالفتها با دولت هویدا مشهور بود، دستور داد تا دولتی با شعار آشتی ملی تشکیل دهد. اندکی بعد و در روز سیزدهم شهریور، راهپیمایی بزرگ عید فطر در تپههای قیطریه تهران، تبدیل به تظاهرات بر ضد حکومت شاهنشاهی شد. به دنبال این تظاهرات، ناآرامیهای دیگری نیز تا روز شانزدهم شهریور به وقوع پیوست.[6] تظاهرات 16 شهریور ماه در تهران با حضور بیش از نیم میلیون نفر انجام گرفت که بزرگترین گردهمایی انجامگرفته در ایران تا آن زمان بود. تظاهرکنندگان شعارهای شدیداللحنی سر می دادند نظیر: «مرگ بر سلطنت پهلوی»، «شاه حرامزاده است» و برای اولین بار نیز معترضان خواستار تشکیل «جمهوری اسلامی» شدند. همان شب، شاه برای آنکه کنترل امور را از دست ندهد دولت را مجبور کرد تا در تهران و یازده شهر دیگر -کرج، قم، تبریز، مشهد، اصفهان، شیراز، آبادان، اهواز، قزوین، جهرم و کازرون- حکومت نظامی اعلام کند و فرماندهی نظامی پایتخت را نیز به اویسی که در جریان قیام 1342 به «قصاب ایران» مشهور شده بود سپرد و در نهایت نیز دستور بازداشت سنجابی، بازرگان، فروهر، معینیان، لاهیجی، بهآذین، متین دفتری و مقدم مراغهای را صادر کرد. دعوت کننده? اصلی راهپیمایی روز هفده شهریور روحانیای به نام علامه یحیی نوری بود. این فرد از مبارزین برضد نظام شاهنشاهی بود که به صورت انفرادی عمل مینمود و ساکن اطراف میدان ژاله بود. از اولین ساعات صبح روز جمعه، مردم برای شرکت در راهپیمایی و نماز جمعه به امامت علامه یحیی نوری راهی میدان ژاله گردیدند. غافل از آنکه از ساعت 6 صبح، حکومت نظامی توسط فرماندار تهران ارتشبد غلامعلی اویسی اعلام و درحال اجراست و اجتماع بیش از سه نفر ممنوع است. اعلام دیرهنگام حکومت نظامی (ساعت 6 صبح همان روز) از دلایل شلوغی این تظاهرات بود. فرماندهان نظامی ابتدا چندبار با بلندگو از مردم خواستند که متفرق شوند و وقتی با بیتفاوتی مردم روبهرو شدند، به سوی آنان آتش گشودند. گلولهباران توسّط نظامیان، برای چند دقیقه بیشتر به طول نینجامید. بهگونهای که خبرنگارانی که ساعتی بعد از حادثه به محل رسیدند، فقط با ماشینهای آبپاشی روبهرو شدند که مشغول شستوشوی خیابانها بودند. در مناطق جنوبی تهران برای متفرق کردن جمعیت از بالگردهای نظامی استفاده شد. یک روزنامه? اروپایی در این رابطه نوشت: این بالگردها «کوهی از اجساد متلاشی شده» را بر جای گذاردند. در میدان ژاله، تانکها که مردم را محاصره کرده بودند و از پراکنده کردنشان ناتوان بودند شروع به شلیک به سمت مردم کردند. بنا بر نوشته? یک خبرنگار اروپایی، این صحنه به جوخه? آتش شبیه بود که در آن افراد مسلح به انقلابیون بیحرکت شلیک میکردند. این روز و این واقعه در میان وقایع سال آخر حکومت پهلوی از اهمیت فوقالعادهای برخوردار بود. در حقیقت با این کشتار، راه مخالفین و مبارزین برای همیشه از حکومت جدا شد و امکان هرگونه آشتی میان حاکمیت و مردم سلب گردید.[13]. احساسات عمومی نسبت به شاه بیش از پیش تحریک شد و موقعیت میانهروهایی که به دنبال نوعی مصالحه و سازش بین انقلابیون و سلطنتطلبان بودند، تضعیف شد؛ به گونهای که عملاً مردم به دو گروه تقسیم شدند: یک انقلاب بنیادی یا یک ضد انقلاب نظامی.[14] از سوی دیگر حمایتهای بعدی آمریکا از شاه، سیاست دوگانه? آمریکا در قبال ایران را که با تبلیغات سیاسی فشار آمریکا بر شاه برای گسترش فضای باز سیاسی به کلّی منافات داشت، نشان داد.[15] مشاور امنیت ملی آمریکا، زبیگنیف برژینسکی، درباره? این رویداد گفت: «واقعه میدان ژاله چنان خونین و مرگبار بود که کشمکشهای گذشته میان دولت و مخالفان را از یاد برد. این واقعه، پایان شورشهای پراکنده و مقطعی و آغاز انقلاب واقعی بود.»[16] فرمانداری نظامی تهران آمار 87 کشته و 205 مجروح را تأیید نمود. اما مخالفان حکومت، اعلان داشتند که در این روز بیش از 4?000 نفر کشته شدهاند و تعداد کسانی که تنها در میدان ژاله جان باختهاند 500 نفر است.[17] میشل فوکو فیلسوف فرانسوی که برای پوشش دادن وقایع انقلاب در یک روزنامه ایتالیایی به محل حوادث رفته بود مدعی شد که 4?000 تن در این روز هدف گلوله قرار گرفتهاند. اما سالها بعد عماد الدین باقی طی تحقیقی با توجه به دسترسیاش به آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی و منابع دیگر تعداد کشته شدگان 17 شهریور را 88 نفر ذکر میکند که 64 نفر آنها در میدان ژاله کشته شدند.[18][19]دکتر محمد باهری که در آن زمان عهده دار سمت وزارت دادگستری بوده است می گوید بنابر گزارش سازمان پزشکی قانونی و سازمان بهشت زهرا مجموع کشته شدگان روز هفدهم شهریور و زخمی هایی که تا روز بیست وششم شهریور فوت کرده اند 126 نفر بوده است. یادشان گرامی وراهشان پررهرو یاعلی بسمه تعالی پشت لب زیبایی من ازاین آمدن ورفتن بیهوده ازاین فصل چرا ازتن آویختن و گفتن آه دل سپردن به حباب من ازاین شانه ی عشقی که پُـراست ازدشنام وبه هر شاخه ای صد رازو خیال ازپس چند ذره بین عمق یه قاب به یه جایی که پراست از دیوار من از این شیشه ی مترو، اتوبوس واحد من از این سرعت شیطانی در تاریکی که نماییم نگاتیو پس از عکاسی رفتن نورمثه برق کپی، عکسیو تاریکی من از اینها خستم گوییا گم شده ام راه را می خواهم عمر ،هستی ،همه ارزشمندند من به ژرفای کلامی دیرین پاک وشیرین پرازپروانه نفس وعطرنسیم فردا وهمان جا که شباش مهتابه گـُـل لبخند تورا میخواهم وبهشت پشت لبِ ، زیباییست ....! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به امید کوشش تلاش وبدست آوردن موفّـقـیـت یاعلی بسمه تعالی بسم الله الرحمن الرحیم خطبه ی بیست وسوّم- (در باب بینوایان ) (تناسب نعمتها و تعاون با ارحام) اما بعد، تقدیر الهى همانند قطره هاى باران براى هر کس که مقدر شده، خواه اندک و خواه بسیار از آسمان به زمین مى آید. پس اگر کسى مال و منال برادر خود را بیش از خود یابد، نباید که بر او رشک برد. زیرا مسلمان تا زمانى که آلوده ى فرومایگى نشده-به گونه اى که چون از آن یاد شود اظهار حقارت و فروتنى کند و زبان طاعنان پست در حق او دراز گردد ((بمثابه قمارکننده ى تردستى است که چشم به راه نخستین پیروزى خود در تیرهاى قمار دارد)) که براى او مالى در پى فراهم مى کند و باختهاى او را نیز جبران مى کند، بدینگونه مسلمان بیزار از خیانت، از خداى تعالى تمّناى یکى از این دو خوبى را دارد. یکى آنکه دعوت حق را اجابت کرده به لقاء او رسد، که هر چه در نزد خداست خیر اوست. دیگر آنکه در این جهان روزیش عطا کرده و صاحب زن و فرزند و مال و منال بود. و در عین حال، دین و حیثیت و شرف او هم درامان مانده است. مال و فرزندان بهره ى این جهان و عمل صالح نصیب انسان در آخرت است و گاه خداوند این دو نعمت را با هم جمع مى کند. پس برحذر باشید از آن چیزها که خدا شما را از آنها بیم داده است. و بترسید نه آنگونه که عذرخواه گناهانتان باشد. کارهاى نیک به جاى آورید ولى نه به قصد خودنمایى که مردم ببینند یا از دیگرى بشنوند. زیرا کسى که عملى را براى غیر خدا انجام دهد، خدا سزاى عملش را به کسى واگذار کند که به خاطر او عمل کرده است. از خدا مقام و مرتبت شهیدان و همزیستى با نیکبختان و همراهى با پیامبران را تمنا دارم. اى مردم، آدمى هر چند توانگر بود از عشیره ى خویش و دفاع آنان از او، به دست و زبان بى نیاز نیست، زیرا آنان بزرگترین پشتیبان اویند که از هر سو وى را جانبدارى مى کنند و بیش از دیگر مردم اوضاع پراکنده او را به سامان مى آورند و چون حادثه اى بر او فرود آید از دیگران بدو مهربانترند و نام نیکى که خدا براى آدمى در میان مردم مى گذارد از مالى که دیگران براى او به ارث مى گذارند نیک ترست. هم از این خطبه مباد یکى از شما از خویشاوندى که گرفتار فقر و بینوایى است روى برتابد. بایدبه مالى که اگر انفاقش نکند، بر داراییش نیفزاید و اگر انفاقش کند، سبب نقصان در مال او نگردد-وى را یارى کند. هر که از جود و کرم به عشیره ى خود بخل نماید، یک دست یارى او از آنان کاسته شده، ولى او از یارى دستهاى بسیارى خود را محروم داشته. هر کس که با اطرافیان خود به مدارا رفتار کند همواره دوستى آنان را نصیب خود ساخته است. در متن خطبه (غفیره) به معنى کثیر است و به جاى (الجمع الکثیر) مى گویند (الجم الغفیر) یا (الجماء الغفیر). در روایتى هم به جاى (غفیره)، (عفوه) آمده است. و (عفوه) چیز نیکو را گویند. (اکلت عفوه الطعام) یعنى (گل غذا) را خوردم. هر کس دست یارى از عشیره ى خود... بدین معنى است که کسى که یارى خود را از عشیره اش دریغ مى دارد یارى یک تن را از آنان دریغ داشته و اگر به یارى آنان نیازش افتد و بخواهد که یاریش کنند، بمساعدت وى برنخیزند. پس، از یارى دستهاى بسیارى بى نصیب گشته و گروه زیادى را از یارى خود بازداشته است. خطبه ی بیست وچهارم-(برانگیختن مردم به پیکار ) به جان خودم سوگند، در نبرد با کسى که مخالفت حق کند و طریق گمراهى سپرد، نه چرب زبانى مى کنم و نه سستى. اى بندگان خدا، از او بترسید و از خشمش در پناه رحمتش بگریزید. و در همان راه روشنى که پیش پاى شما قرار داده گام نهید و به آنچه شما را بدان ملزم دانسته قیام کنید، که على-علیه السلام-ضامن پیروزى شماست در آن جهان، اگر چه در این جهان پیروز نشوید. یاعلی بسمه تعالی قصه ی یک امــــدادگــــــــــــر در آتش رفتن به جبهـه می سوختم هر روز یک فـُرم به دست و جار وجنجال با مادر ونهایتاً پاره شدن فرم توسط مادر وقهر کردن من وپناه آوردن به دامان مادر بزرگ که همیشه قرآن بزرگی جلویشان باز وبه تلاوت مشغول بود ند وتا می آمدم حرف بزنم با دستشان علامت می دادند یعنی کراهت دارد حرف نزن صبر کن تا قرآن تمام شود این را بارها وقتی که قرآن نمی خواندند ومن برایشان حرف می زدم به من تذکر می دادند یا معمولاً در قالب قصه های مختلف که از گذشته برایم تعریف می کردند جا ی می دادند وبلاخره می رسید یم به تک پسر بودن منو قصه ی تکراری دق کردن مادرو توعصای پیری پدرت هستی ومابقی ماجرا که حتماً خودتان حدث می زنید این قصه هر هفته چند بار تکرار می شد بطوری که دیگر مساجد محل به من فـُرم نمی دادند ومن مجبور بودم به مساجد دورتر از منزل ومحل بروم که کسی مرا نشناسد وبد سابقه هم از نظر گرفتن فرمهای متعدد بی بازگشت نباشم خلاصه ..... این ماجرا ادامه داشت تا اینکه عملیات فتح الفتوح فتح المبین شروع شد ومن با هزار خواهش وتمنّا و گرفتن رضایت نامه از خانواده به عنوان امدادگر از طرف مسجد محل خودمان به عنوان امدادگر به بیمارستان راه آهن (شهیدبهشتی) اندیمشک اعزام شدم وبعضی از دوستان را به بیمارستان نیمه صحرایی شهید کلانتری بردند من چون خیلی ضعیف بودم وتوان بلند کردن برانکاردرانداشتم آقای پورجلالی مسئولمان را می گویم ایشان می گفتند شما بیایید کنار برانکار دمجروح سـِرُم را نگهدارید وبه مجروح روی برانکارروحیه بده یعنی باهاشون حرف بزن وشوخی کن وخلاصه کاری کن که از تنهایی بیرون بیایند ودرد را هر چند برای لحظه ای فراموش کننداین کار مهمّی است ،امّا من می دانستم که کارم مهمّ نیست ولی چاره ای نداشتم باید کاری می کردم سیزده سالم تمام نشده بود لاغراندام بودم واستخوانی ، آقای دکتر گنجعلی (روحش شاد) رئیس وقت بیمارستان بودند چقدراین مرد زحمت می کشید پا به پای جوانها می دوید شبانه روز نداشت به محض شنیدن صدای آژیر آمبولانس داد می کشید امدادگر واتفاقاً چون صدای نازکی داشت خودش تبدیل به یک سوژه شده بود ،امّا اوّلین کسی که می رسید همیشه من بودم زمان هم نداشت شب ،روز هروقت اصلاً امکان نداشت بگذارم کسی زودتر از من خودش را به درب بیمارستان که درب اورژانس هم کنا رش بود برساند امّا دقیقاًمثل یک ماشین تمام خودکارآقای دکتر دستم را می گرفت وبا تـَـغـیُّـریر می گفت بچه زیر ماشین نری واین قصه که هر روز چندین بار تکرار می شد مگر وقتی که دیگر اورژانس شلوغ می بود ومن باید به عنوان پایه سرُم سیار کنار یکی ازمجروحین روی برانکارد به رادیولوژی می رفتم ، دیگه واقعاً خسته شده بودم دلم می خواست کاری بکنم واز این پست ارتقا درجه بگیرم امّا با وجود آقای دکتر مگر چنین چیزی امکان پذیر بود هربارکه آقای دکتر گنجعلی دستم را می فشردارواین عبارت (بچه زیر ماشین نری) را بکار می برد آرزو می کردم واقعاً یکبار ماشین به من بر خورد می کرد تا بقیه هم مرا می دیدند ویک کار دیگری به این امدادگر کوچک محوّل می کردند ، وقتی که خیلی تحویلم می گرفتند مرا می فرستادند آزمایشگاه دنبال خون ویا نتیجه ی آزمایش واگر بخت یارم بود باید تُـنگـها ولَـگنها را به کمک مسئول نظافت بخش می شـُستم ، آه که وقتی می دیدم بچه هایی که فقط دوسال از من بزرگترند برانکاردی را که مجروحی بر روی آن دراز کشیده وبدنش غرقه به خون است ویا پر از آتل شده را به طرف یکی از بخشها می بـَرند چه حالی می شدم وهرآن آرزو می کردم ای کاش بجای یکی از آن امدادگرها بودم ومن هم می توانستم ، دیگرانی هم که از نظر سـِنی به من نزدیک بودند ومتوجه ضعف من، با نگاهشان به من فخرمی فروختند که ما می توانیم وتو نمی توانی ،دلم می خواست کاری بکنم امّا نمی شد چون اصلاً من توانش را نداشتم وتازه من آمده بودم که به این وسیله خودم را به خط مقدم برسانم حالا از پس بلند کردن یک بـرانکار دهم بر نمی آمدم خیلی درآن روزها غصه خوردم برای من واقعاً وضع غم انگیزی پیش آمده بود آخرین بار که تو راهروی پشت اورژانس برانکاردهای مجروحین ردیف در صف رادیولوژی بودندومن مسئول مواظبت از سـِرُم ها ، بلندکردن براتکارد را امتحان کردم، اوّل از بالای برانکارد خواستم بلند کنم ولی حتی از روی زمین نتوانستم جدایش کنم نشد،از طرف پاهای مجروح امتحان کردم توانستم از زمین برانکارد را جدا کنم ولی چند ثانیه هم دوام نیاوردم وبرانکارد از دستم رها شد وداد اون برادر مجروحمان به آسمان رفت ومن کـُلی دلجویی کردم تا بلاخره وقتی چشمانش را باز کرد ومرا دید در آن حالت درد وخون ریزی دلش به حال چهره ی مضطرب من سوخت وگفت تو بودی اشکالی ندارد ولی از درد به خودش می پیچد وبه سختی خودش را کنترل کرده بود واقعاً وازته دل خجالت کشیدم ، هنوز هم وقتی یاد آن اتفاق می افتم شرمنده می شوم! امّا من می خواستم برانکار دببرم وباید اینکار را می کردم تازه مثلاً ورزشکار بودم وآنروزها در وزن بیست وهشت کیلوگرم کشتی آزاد قهرمان استان که در خیال قهرمان جهان شده بودم وکسی جلودارم نبود ،بهر حال باید کاری می کردم ولی واقعیت چیزدیگری بود وخود من باید تغییر پیدا می کردم آنهم در کوتاه ترین زمان ممکن وسودای رفتن به خط مقدم هنوز درسـَـرَم هر گاه با برادر مجروحی راجب به نحوه وچگونگی مجروحیتش حرف می زدم درپایان ماجرا خودم را جایگزین مجروح ویک تصویر ذهنی از عملیات وخط مقدم می ساختم، تمام دغدغه ام این بود که کاری بکنم تا مثمرثمربشوم ونهایتاً فکری به خاطرم رسید! ادمه ی ماجرا را حتماً پیگیری کنید اتفاقات جالبی در پیش است یاعلی بسمه تعالی سبد سبد بغض می تــــرکید بی صــدا آنـــگــاه کــه کــوچــه می ســوخت بــی صــدا کــاسه ای جــاری بــر روی دست لهیب ها ی در اوج چشمان بی قرار می سوخت کوچه وامّاتو رفتی بی صدا امــروز همین الان می سوزد نگاه در قاب کوچه ی خالی ، بی صدا شــاید نــــدانــی ولی بـــدان باز هــم هــزار باره سوختیم از نیامدنت بی صدا ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تقدیم به همه ی جاویدالاثر هایمان یاعلی بسمه تعالی بسمه تعالی اولین روز علی با خواهرش در اتاق مشغول بگو مگو سر قلم دفترها بودند که چه رنگی مال چه کسی باشه مادر با قیافه ای جدّی وارد اتاق شد وپیراهنی رابه علی داد - :چند دفعه بگوم سربه سر ای خواهرت نذار اصلاً ادب سرت نمیشه او خواهر بزرگته اینو هم نمی فهمی چهره ی علی با شیطنت خاص خودش بشاش وشاداب تر شد واز زیر چشم مادر یواشکی ادای رقیه را در آورد رقیه باجیغی بلند واکنش نشان داد بطوری که مادر به هوا پرید - :مرض دختر پـَه چته مگه مار زَدِت وبعد رو به علی کرد وگفت :مو خو میدونوم همه ای آتیشا اَ گور تو بلند میشه دِ بپوش ببینوم اندازته یا نه علی برگشت تا لباس را پروکند امّا نگاهش هنوز دنبال رقیه می دوید رقیه با حالتی که حسادت درآن موج می زد وتوأم با بغض رو به علی کرد وگفت:خوبه که رنگشم اصلاً بهت نمیاد مادر مشغول اندازه گرفتن قد پیراهن برتن علی بود که پدر از راه رسید خسته ولی خندان وبا چهره ای سوخته که لبریز از عشق بود وزندگی پلکهایش از گرما وعرقی که از بین خطوط شکسته ی پیشانی وابروها به داخل چشمانش خزیده نیمه بازبودند امّا بهمنشیر در چشمانش جاری بود او هر روز رود خانه ای ازعشق وصفا با خود به خانه می آورد کار در بین وَلو ها ولوله های داغ پالایشگاه سخت بود و طاقت فرسا امّا قامت ایستاده اش استواری نخلهای سر برافراشته ی نخلستانهای لب شط را تداعی می کرد مردی حدود چهل وپنج سال با چندنان ویک کاسه ی ماست وارد هال شد غلام غبیشاوی پدر خانواده به محض واردشدن مرضیه را با لهجه ی غلیظ جنوبی صدا کرد مرضیه یا همان مادرعلی ورقیه سوزن نخ در دست با عجله وارد هال شده ونان ها را ازدست مرد ش گرفت وباصدای همیشه مهربانش گفت نه خسته نون آور خوب خونم آقا غلام بالبخندی برلب گفت چیه باز چه نقشه ای برام کشیدی وهردو به طرف آشپزخانه رفتند ،صدای خنده ی مرضیه خانم از داخل آشپزخانه به گوش می رسید آفتاب به وسط آسمان رسیده بود،صداهایی که تا آن روز گاه به گاه به گوش می رسید حالا زیاد شده بود و آهسته آهسته بر غرششان افزوده می شود صدا ها زشت وغریب ،و با گوشها نا مأنوس ولی جدّی شده اند بچه ها از ترس با هم مهربانترند وبی اراده آمده بودند جلو درب آشپزخانه منتظر مادر وپدر اینطوری از ترسشان هم کاسته می شد صدای آقا غلام کاملاْ واضح می آمد که بدون توجه به سرو صداها دارد با مرضیه خانم بلندبلند حرف می زد بابا تو که خوب می دونی ای تموم دسترنج بیست سال جون کندنه ،با کَس وناکَس ساختنه آخه مو چطوری میتونوم اَ ای محله بزنوم بیرون با کدوم پول ... با کدوم پول !بریم کـُفـیشه ،اصلاً مگه ای محل چشه ،همه ما رو اینجا میشناسن با همه ی لین خونه یکی هستیم ، کاسبا احترام مونو دارن، اصلاْ هیچ شده تا حالا در بمونیم بخدا بهترین همسایه ها رو داریم حالا گیریم هم که پولومون جوره تا بیایم بریم او مخله همسایه ها ی جدیدُ بشناسیم تا باشون جوربشیم و ببینیم کی به کیه بازنشسته شدیم و هیچی به هیچی لا اقل بذار یه دفعه جابجا بشیم تا ای بچه ها هم اَ آب وگِـل دربیان ،مرضیه بخدا شبا که اَ او دور به ای خونه شرکتیا ی خودومون نیگا میکـُنوم انگار کاخ شیخ خزعلو وسط آبادان خدا بمون داده تا حالا تو نیگا کردی ،شبو میگوم ،امشب بیا باهم بریم بالا پشت بوم نیگا کن خیلی قشنگه ای بو ی مورتا ،سقف خونه ها همه یه شکلن مثه اینه که هیچ کدوممون با اون دیگه ای فرقی نداریم همَمونم خو یه جا کار می کنیم ،دیدن شما تو ای محله به مو آرامش میده بذار بچه هامون بزرگ شن ،یه کم دیگه تحمل کن،درضمن موهم که از بهتر شدن خونه وزندگی بــَدُم نمیاد قبوله ها در همین بین بود که ..... صدای چند گُـپ گــُپ از دور به گوش رسیـد وچند لحظه بعد صدای سوت ممتدی غریب! وناگهان .... خانه و تمام محل لرزیــد ،! صدای جندین انفجار پی درپی وتوأمان دود وغبار وآتش وشکستن شیشه های در وپنجره ،فریاد جیغ وداد همسایه ها آسمان تیره شده بود چشمها هیچ جا را درست نمی دید این دیگر چه بلایی بود خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا !!!!!!!! ،شیروانی های روی سقف به آسمان پرتاب می شدند تکه تکه های آجر وسنگ وشیشه وخاک بود که به آسمان میرفت صدای زجه وآه وشیون وفریاد در صدای انفجار های ممتد گم می شد و همه چیز به هم ریخته بود دنیای کوچک آقا غلام ومرضیه خانم هم ، درهم وبرهم شد ، شده بود روز قیامت آنهمه خوبی ،صفا ،عشق ومهربانی جایش را به آتش وخون ودود و .....داد مرضیه خانم با سر وصورت خونی ودو بچه ای که ازبس خاک وخون وغبار بر سر ورویشان ریخته معلوم نیست پسرند یا دخترو فقط آدمیتشان معلوم است با زحمت از درب خانه خود را به وسط کوچه کشاند وکنار جوب وسط کوچه به همراه دو فرزندش زانو زد چیزی زیر لب می گفت امّا گنگ ونا مفهوم ،یک دفعه از جا برخواست و مثل اینکه چیز مهمّی را فراموش کرده به طرف خانه اش دوید ،همین که وارد حیاط شد همه جا دوباره وبرای چندمین مرتبه تاریک وغرق دود وآتش شد ، مادر دیگر پیدا نبود مرضیه خانم برنگشت فقط صدای خفیف شیون ومویه از همه جا بلند بود، هر کس را که می دیدی در کوچه وخیابان تمنای کمک داشت ودائم می نشستند ویا می دویدند وبعضی هم با صدای سوت خمپاره بر روی زمین شیرجه می زدند در وسط خیابان ماشینها روشن به حال خود رها شده بودند، توکوچه ی ما جوب پر از خون شده بود هر کس چیزی می گفت اما گنگ ونامفهوم وکسی هم نبود تا به حرف کسی دیگر گوش بدهد چون حالا دیگر تقریباْ همه ی شهر همین وضع را پیدا کرده زنی از چند متری ما از زمین بلند شد وبه طرف روبروی ما براه افتاد همینطور می رفت که بعد از چند متر دوباره به زمین افتاد با نا امیدی سرش را برگرداند و به ما نگاه کرد ولی علی ورقیه در آغوش همدیگر وکبود ودر شوک و من هم که نیمه جان ودر میان جوب بچه ها ی زیادی آنروز مثل ما بودند !خود من ،خیلی ها شونو دیدم همه باهم جیغ می کشیدند ومادر مادر وگاهی هم یوبا یوبا می گفتند صداها همچنان ادامه داشت تا غروب که کمترشدند امّا پالایشگاه وتانک فارم همینطور می سوختند آسمان شهر نفت سیاه می بارید وخاکستر وقیر سرد شده همه سیاه شده بودند مرد وزن ........ حالا بیست وچهار سال از آن روزها گذشته ومن به قبرستان شهرمان آمده ام همان بهشت شهدا خیلی اینجا خلوت است هیچ کس نیست ،صدای باد بین سنگ قبرها می پیچد اولش آزار دهنده است چون با گوش تو نا آشناست وتو ذوق آدم میخوره ولی کم کم به آن عادت می کنی ودل نواز می شود چون صداهای خفتگان را در تو آواز می کند انگار همه می خواهند از خاطراتی که دارند برایت بگویند آخه هیچوقت وقت نشد تا.......کم کم دارند بوی کهنگی می گیرند با تو أم گوشت با منه خانم جوانی از دور با شاخه گـُـلی بر روی مزاری ایستاده بود، خوب که نگاه کردم چهره اش آشنا به نظر می رسید آهسته بر روی مزاری در نزدیکی من نشست من هم بلند شدم به طرفش رفتم عکس بالای قبر پسر جوانی است با یک اسلحه در دست بر روی سنگ مزار نوشته شده علی غبیشاوی اشک از چشمان دختر سرازیر شد وبا حرکت سرش دو سنگ مزار دیگر را به من نشان داد غلام غبیشاوی مرضیه ی شولی زاده پایان یاعلی بسمه تعالی بسمه تعالی بسم الله الرحمن الرحیم وامّا بعد از تأکیدات مقام معظم رهبری در بحث نگهداری وپردازش اسناد ونگارش تاریخ برای اولّین بار به دست مورّخین منصف ایرانی آنهم در مورد سوگلی ترین دقایقی که بر مردم این آب وخاک گذشته است البته با در نظر گرفتن این پنج قرنی که تاریخ به نام این مرز وبوم رقم زده وبا توجه به گذشت بیش از دودهه و اندی از پایان دفاع مقدس، ما درست عمل کرده ایم ویا به عبارتی شایسته عمل کرده ایم و کارنامه ی قابل قبولی جهت قضاوت برای آیندگان از خود بجا گذاشته ایم ؟ شما و مامی دانیم که چندین وچند موسسه ونهاد ومرکز ویا زیر گروه هایی از وزارتخانه های مختلف با صرف بودجه های آنچنانی از بیت المال با تیتر همین کار به کارهایی از قبیل برپایی همایش ها یابه نوعی میهمانی ها ودور هم جمع شدنهای بیهوده اقدام می کنند این حقیر چندمرتبه به چنین مراسم هایی دعوت شده ام که با عذر خواهی از حضور یافتن انتقاد رسمی خود را نیز اعلام کرده ام امّا دریغ از گوش شنوا ودریغ از کسی که به دور از ریا وغرض ومرض ویا تسویه حساب های وزارتی ومدیریتی به حرف آدم گوش دهند به هر جهت اینجا می نویسم تا حداقل در پیشگاه خدامندمتعال وهمچنین وجدان خودم آرامش داشته باشم که به رأی وقضاوت عموم دوستان وهمکاران این فضای مجازی مطالب گذارده می شود تا کِی وچه کسی در چه جایگاهی به کُنه ماجرا پی ببرد واقدامی درخور انجام دهـد ! چندی پیشتر به یکی از مراکز دینی واعتقادی یکی از شهرستانهای خوزستان مراجعه کردم استانی که خود به شهادت زمین وزمان میزبان دفاع مقدس وبیشترین آسیب جانی ومالی را نسبت به کل کشور در حادثه ی تاریخی یادشده به یادگار دارد از آقایان مسئول سئوالی کردم هیچکدام جواب سئوالم را نمی دانستند ! آقایان از مسئولین گذشته ومردان با تجربه ی حال می باشند به شهرستان دیگری سفر کردم وبه مرکز رسمی دفاع مقدس آنجا رفتم مجدداً همان سئوال را پرسیدم امّا باکمال تأسف آنجا هم نمی دانستند به مرکز مقاومت کشوررفتم آنجا هم کسی جوابم را نداد ! می دانید سئوالم چه بود ! پنج نفر از شهدای روزهای آغازین دفاع مقدس را به این حقیر معرفی کنید ؟ ! خیلی سخت است نه ترا بخدا هر کس این مطلب را می خواند در پیشگاه وجدانش کمی به آرامشی که درحال کنونی از آن برخوردار است وبه این کار مشغول است فکر کند ونام سه شهید را که درهفته ی ابتدایی دفاع مقدس بی نام ونشان وهیاهو در روزهایی که حتی رئیس جمهور وقت تجاوز دشمن بعثی را به خاک وطن باورنداشت وآنها در سکوت امّا استوار وثابت قدم برای دفاع از نظام نوپای جمهوری اسلامی وخاک کشور مقدسمان ایران عزیز وهمچنین جان ومال وناموس هموطنانمان پای به میدان جهاد گذاردند فقط نام سه تن را در ذهن خویش نام ببرد !اوّلین شهدای شهر شما چه بزرگوارانی بودند میدانید؟اوّلین مفقود شهر شما یا محل شما از چه خانواده ای بود ؟ اولّین کسی که از محل شما برای دفاع از نظام مقدس جمهوری اسلامی بند کفشهایش را محکم کرد ورفت چه کسی است ؟ سئوالهای سختی پرسیدم، نه ، درآن شرایط نه کارت شناسایی بود نه پلاکی بر گردنشان ونه حتی لباسی نظامی که اگر کسی در حین مجروحیت ویا بعد از شهادت ببیند متوجه رزمنده بودنشان بشود که در روزهای اوّل جنگ جلو بیمارستان جندی شاهپور (امام خمینی) اهواز خیلی هادیدند ونمی دانستند اینها تصادف کرده اند ویا......... بماند هر خانه ای وقتی قرار است در مقابل زلزله وسیل و طوفان وباران وصاعقه و هزار تهدید خارجی دیگر استقامت کند باید از پی وفنداسیون خوبی که ناشی از نقشه وطراحی اوّلیه است برخوردار باشد فـُونـدانسیون وپـِی این نظام خون شهدای ماست نقشه ی راه استراژی نظام همان استراژی رهبر وبنیان گذار نظام اسلامی حضرت امام خمینی رحمت الله علیه می باشد وبهترین وبرترین پدافند غیر عامل ترویج فرهنگ ایثار وشهادت ،اینها شعار نیست که دشمنان انقلاب و مردم وآب وخاک به خوبی این مطلب را درک کرده اند ودر جهت تخریب وکم رنگ کردن همین فرهنگ چه هزینه ها که متحمل نمی شوند وچه خطرها که نمی کنند هرچند بحمدالله خیلی جاها رسوا وآبرویشان را خدا می برد ولی در جاهایی هم موفقیت هایی نصیبشان هر چند موقتی شده است امّا گره کار ما کجاست به نظر اینجانب ،نوع و چگونگی ترویج فرهنگ ایثار وشهادت است که تا به امروز از نظر ونگاه این حقیر نه تنها خوب عمل نکرده ایم بلکه در جاهایی ندانسته ویا خدای ناکرده دانسته وبی محابا به تخریبش پرداخته ایم که مصداقهایی چند برای اثبات نظرم وجود دارد واگر لازم بود ارائه خواهم داد ممکن است همین الان خیلی ها با خواندن این سیاهه بگویند با با این بنده خدا چقدر عقب افتاده است ما پرچمدار جهان اسلامیم ،رهبر کشورهای غیر متعهد ها ،تنها هماورد آمریکا در کل جهان ویا به قول یکی از همین دوستان شهدا را خدا رحمت کند ول کن ترا بخدا ،ویا این بابا در چه فکرهایی است گذشته گذشت اگر شما هم جزو این افراد هستید تا مجالی دیگر به شرط حیات خدا نگهدار یاعلی
اهمیت
تعداد کشتهشدگان
به گزارش «تابناک»، رهبر معظم انقلاب اسلامی در سخنان بسیار مهمی در جمع 120 تن از سران و مقامات کشورهای پنج قاره جهان، با اشاره به شرایط حساس گیتی و گذر جهان از یک پیچ تاریخی بسیار مهم و نشانههای بروز نظام نوین چند وجهی در مقابل نظام یکجانبهگرایی سلطه، به تبیین فرصتهای نوید بخش پیش روی کشورهای مستقل و آرمانهای اصلی کشورهای غیر متعهد و همچنین نشانههای لبریز شدن پیمانه صبر مردم جهان، به ویژه ملتهای غرب از ساختارهای معیوب، منسوخ، ناعادلانه و غیر دمکراتیک هندسه نادرست بینالمللی موجود، پرداختند و تأکید کردند: جنبش عدم تعهد باید نقش جدیدی در شکلگیری نظم نوین جهانی داشته باشد و اعضای این جنبش میتوانند با همافزایی امکانات و ظرفیتهای گسترده? خود، برای نجات جهان از ناامنی و جنگ و سلطهگری، نقشی تاریخی و ماندگار بیافرینند.
متن کامل بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین و الصلوة و السلام علی الرسول الاعظم الأمین و علی آله الطاهرین و صحبه المنتجبین و علی جمیع الانبیاء والمرسلین
به شما میهمانان گرامی، سران و هیأتهای نمایندگی کشورهای جنبش عدم تعهد و نیز دیگر شرکتکنندگان در این اجلاس بزرگ بینالمللی خوشآمد میگویم.
ما در اینجا گرد آمدهایم تا به هدایت و کمک پروردگار، حرکت و جریانی را که در شش دهه? قبل با هوشمندی و موقعیتشناسی و شجاعت چند تن از رهبران سیاسی دلسوز و مسئولیتپذیر پایهگذاری شد، به اقتضای موقعیتها و نیازهای امروز جهان، ادامه دهیم و بلکه به آنجانی تازه و تحرکی دوباره ببخشیم.
من میخواهم حقیقت دیگری را مطرح کنم.
اسلام به ما آموخته است که انسانها با وجود ناهمگونیهای نژادی و زبانی و فرهنگی، فطرت همسانی دارند که آنها را به پاکی و عدالت و نیکوکاری و همدردی و همکاری فرا میخواند و همین سرشت همگانی است که اگر از انگیزههای گمراهکننده به سلامت عبور کند، انسانها را به توحید و معرفت ذات متعالی خداوند رهنمون میگردد.
این حقیقت تابناک دارای چنان ظرفیتی است که قادر است پایه و پشتوانه? تشکیل جوامع آزاد و سرافراز و برخوردار از پیشرفت و عدالت توأماً گردد و شعاع معنویت را بر همه? فعالیتهای مادّی و دنیایی انسانها نفوذ دهد و بهشتی دنیایی پیش از بهشت اخروی موعد ادیان الهی ـ برای آنان فراهم آورد. و نیز همین حقیقیت مشترک و همگانی است که میتواند شالوده ریز همکاریهای برادرانه? ملتهایی باشد که از نظر شکل ظاهری و سابقه? تاریخی و منطقه? جغرافیایی شباهتی به یکدیگر ندارند.
همکاریهای بینالمللی هر گاه برچنین شالودهای استوار باشد، دولتها ارتباطات میان خود را نه براساس ترس و تهدید یا افزونطلبی و منافع یکجانبه یا واسطهگریِ افراد خائن و خودفروش، بلکه بر پایه? منافع سالم و مشترک، و برتر از آن، منافع انسانیت بنا میکنند و وجدان بیدار خود و خاطر ملتهای خود را از دغدغهها آسوده میسازند.
این نظم آرمانی، در نقطه? مقابل نظام سلطه قرار دارد که در قرنهای اخیر، قدرتهای سلطهگر غربی ـ و امروز دولت زورگو و متجاوز آمریکا ـ مدعی و مبلّغ و پیشقراول آن بودهاند و هستند.
میهمانان عزیز!
امروز آرمانهای اصلی جنبش عدم تعهد با گذشت شش دهه همچنان زنده و پا برجاست؛ آرمانهایی مانند استعمارزدایی، استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، عدم تعهد به قطبهای قدرت و ارتقای همبستگی و همکاری میان کشورهای عضو. واقعیتهای امروز جهان با آن آرمانها دارای فاصله است، ولی اراده? جمعی و تلاش همهجانبه برای عبور از واقعیتها و دست یافتن به آرمانها، هر چند پُر چالش، لیک امیدآفرین و ثمربخش است.
ما در گذشته? نزدیک، شاهد شکست سیاستهای دوران جنگ سرد و نیز یکجانبهگراییِ پس از آن بودهایم. جهان با عبرتآموزی از این تجربه? تاریخی، در حال گذار به نظام بینالمللی جدیدی است و جنبش عدم تعهد میتواند و باید نقش نوینی ایفا نماید؛ این نظام باید بر پایه? مشارکت همگانی و برابری حقوق ملتها استوار باشد، و همبستگی ما کشورهای عضو این جنبش برای شکلگیری این نظم نوین، از ضرورتهای بارز عصر کنونی است.
شرایط کنونی جهان، فرصتی شاید تکرار نشدنی برای جنبش عدم تعهد است. سخن ما آن است که اتاق فرمان جهان نباید با دیکتاتوری چند کشور غربی اداره شود. باید بتوان یک مشارکت دموکراتیک جهانی را در عرصه? مدیریت بینالمللی شکل داد و تضمین کرد. این است نیاز همه? کشورهایی که مستقیم یا غیرمستقیم از دستاندازی چند کشور زورگو و سلطهطلب زیان دیدهاند و میبینند.
آنها میگویند «حقوق بشر» و منافع غرب را اراده میکنند؛ میگویند «دمکراسی» و دخالت نظامی در کشورها را به جای آن مینشانند. میگویند: «مبارزه با تروریسم» و مردم بیدفاع روستاها و شهرها را آماج بمبها و سلاحهای خود میسازند؛ در نگاه آنها، بشریت به شهروندان درجه? یک و دو و سه تقسیم میشوند؛ جان انسان در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین ارزان و در آمریکا و غرب اروپا، گران قیمتگذاری میشود؛ امنیت آمریکا و اروپا مهم و امنیت بقیه? بشریت بیاهمیت دانسته میشود؛ شکنجه و ترور اگر به دست آمریکایی و صهیونیست و دستنشاندگان آنها صورت گیرد، مُجاز و کاملاً قابل چشمپوشی است؛ زندانهای مخفی آنها که در نقاط متعددی در قارههای گوناگون شاهد زشتترین و نفرتانگیزترین رفتارها با زندانیان بیدفاع و بیوکیل و بیمحاکمه است، وجدان آنان را نمیآزارد؛ بد و خوب کاملاً گزینشی و یکطرفه تعریف میشود؛ منافع خود را به نام «قوانین بینالمللی» و سخنان تحکمآمیز و غیرقانونی خود را به نام «جامعه? جهانی» بر ملتها تحمیل میکنند، و با شبکه? رسانهایِ انحصاری سازمانیافته، دروغهای خود را راست، و باطل خود را حق، و ظلم خود را عدالتطلبی وانمود میکنند و در مقابل، هر سخن حقی را که افشاگر فریب آنهاست، دروغ و هر مطالبه? بر حقّی را یاغیگری مینامند.
دوستان! این وضعیت معیوب و پر زیان، غیرقابل ادامه است. همه از این هندسه? غلط بینالمللی خسته شدهاند. جنبش 99 درصدی مردم در آمریکا بر ضدّ کانونهای ثروت و قدرت در آن کشور و اعتراض عمومی در کشورهای اروپای غربی به سیاستهای اقتصادی دولتهایشان نیز نشان لبریز شدن پیمانه? صبر و تحمل ملتها از این وضعیت است. باید این وضعیت نامعقول را علاج کرد.
پیوند مستحکم و منطقی و همهجانبه? کشورهای عضو جنبش عدمتعهد، میتواند در یافتن و پیمودن راه علاج، تأثیرات عمیقی بر جای بگذارد.
حضار محترم!
صلح و امنیت بینالمللی از جمله? مسائل حادّ جهان امروز ماست و خلع سلاحهای کشتارجمعی و فاجعهبار یک ضرورت فوری و یک مطالبه? همگانی است. در دنیای امروز، امنیت، پدیدهای مشترک و غیرقابل تبعیض است. آنها که سلاحهای ضد بشریت را در زرادخانههای خود انبار میکنند، حق ندارند خود را پرچمدار امنیت جهانی قلمداد کنند. این ـ بیشک ـ نخواهد توانست نیز امنیت را برای خود آنها به ارمغان آورد. امروز با تأسف فراوان دیده میشود که کشورهای دارنده? بیشترین تسلیحات هستهای، ارادهای جدّی و واقعی برای حذف این ابزارهای مرگبار از دکترین نظامی خود ندارند و آن را همچنان عامل رفع تهدید و شاخصی مهم در تعریف جایگاه سیاسی و بینالمللی خود میدانند. این تصور، به کلّی مردود و مطرود است.
جمهوری اسلامی ایران استفاده از سلاح هستهای و شیمیایی و نظایر آن را گناهی بزرگ و نابخشودنی میداند. ما شعار «خاورمیانه? عاری از سلاح هستهای» را مطرح کردهایم و به آن پایبندیم؛ این به معنی چشمپوشی از حق بهرهبرداری صلحآمیز از انرژی هستهای و تولید سوخت هستهای نیست. استفاده? صلحآمیز از این انرژی بر اساس قوانین بینالمللی حق همه? کشورهاست. همه باید بتوانند از این انرژی سالم در مصارف گوناگون حیاتی کشور و ملتشان استفاده کنند و در اِعمال این حق وابسته به دیگران نباشند. چند کشور غربی که خود دارنده? سلاح هستهای و مرتکب این کار غیرقانونیاند، مایلند توان تولید سوخت هستهای را نیز در انحصار خود نگه دارند. حرکتی مرموز در حال شکلگیری است تا انحصار تولید و فروش سوخت هستهای را در مراکزی با نام بینالمللی ولی در واقع در پنجه? چند کشور معدود غربی، تثبیت و دایمی کنند.
طنز تلخ روزگار ما آن است که دولت آمریکا که دارنده? بیشترین و مرگبارترین سلاحهای هستهای و دیگر سلاحهای کشتارجمعی و تنها مرتکب بهکارگیری آن است، امروز میخواهد پرچم مخالفت با اشاعه? هستهای را به دوش بگیرد. آنها و شرکای غربیشان رژیم صهیونیستی غاصب را به سلاحهای هستهای مجهز کرده و برای این منطقه? حساس، تهدیدی بزرگ فراهم کردهاند؛ اما همین مجموعه? فریبگر، استفاده? صلحآمیز از انرژی هستهای را برای کشورهای مستقل برنمیتابند و حتی با تولید سوخت هستهای برای رادیو داروها و دیگر مصارف صلحآمیز انسانی با هر چه در توان دارند، ستیزهگری میکنند. بهانه? دروغین آنان، بیم از تولید سلاح هستهای است. در مورد جمهوری اسلامی ایران، آنان خود میدانند که دروغ میگویند اما سیاستورزی، آنگاه که کمترین اثری از معنویت در آن نباشد، دروغ را هم مجاز میشمرد. آیا آنکه در قرن بیستویکم زبان به تهدید اتمی میگشاید و شرم نمیکند، از دروغگویی پرهیز و شرم خواهد کرد؟!
تجربه? سه دهه ایستادگی موفقتآمیز در برابر زورگوییها و فشارهای همهجانبه? آمریکا و متحدانش، جمهوری اسلامی را به این باور قطعی رسانده است که مقاومت یک ملت متحد و دارای عزم راسخ، قادر است بر همه? خصومتها و عنادها فایق آید و راه افتخارآمیز به سوی هدفهای بلند خود را بگشاید. پیشرفتهای همهجانبه? کشور ما در دو دهه? اخیر واقعیتی است که در برابر چشم همگان قرار دارد و رصدکنندگان رسمی بینالمللی مکرراً بدان اذعان کردهاند، و این همه در شرایط تحریمها و فشارهای اقتصادی و تهاجم تبیلغاتی شبکههای وابسته به آمریکا و صهیونیسم اتفاق افتاده است؛ تحریمهایی که یاوهگویان، آن را فلجکننده نامیدند، نه تنها ما را فلج نکرده است و نخواهد کرد، بلکه گامهای ما را محکمتر و همت ما را بلندتر و اطمینان ما را به درستی تحلیلهای خود و نیز به توانایی درونزای ملّتمان راسختر کرده است. ما یاری خداوند را در این چالشها بارها و بارها به چشم دیدهایم.
میهمانان گرامی!
لازم میدانم در اینجا از یک مسأله? بسیار مهم سخن بگویم که اگر چه مربوط به منطقه? ماست، ولی ابعاد گسترده? آن از این منطقه فراتر رفته و سیاستهای جهانی را در چندین دهه تحت تأثیر قرار داده و آن مسأله? دردآور فلسطین است. خلاصه? این ماجرا آن است که یک کشور مستقل و دارای شناسنامه? روشن تاریخی به نام فلسطین، بر اساس یک توطئه? وحشتناک غربی با سردمداری انگلیس در دهه? چهل قرن بیستم، از ملت آن، غصب و به زور سلاح و کشتار و فریب، به جماعتی که عمدتاً از کشورهای اروپائی مهاجرت داده شدهاند، واگذار گردیده است.
این غصب بزرگ که در آغاز با کشتارهای جمعی مردم بیدفاع در شهرها و روستاها و راندن مردم از خانه و کاشانه? خود به کشورهای هممرز همراه بود، در طول بیش از شش دهه همچنان با همین جنایتها ادامه یافته است و امروز هم ادامه دارد. این یکی از مهمترین مسائل جامعه? بشریت است. سران سیاسی و نظامی رژیم غاصب صهیونیست، در این مدت از هیچ جنایتی پرهیز نکردهاند؛ از کشتار مردم و ویران کردن خانهها و مزارع آنان و دستگیری و شکنجه? مردان و زنان و حتی کودکان آنان، تا تحقیر و توهین به کرامت این ملت و سعی در نابودی و هضم آن در معده? حرامخوار رژیم صهیونیستی، و تا با حمله به اردوگاههای آنان در خود فلسطین و در کشورهای همسایه که میلیونها آواره را در خود جای میداده است.
نامهای صبرا و شتیلا و قانا و دیریاسین و امثال اینها با خون مردم مظلوم فلسطین در تاریخ منطقه? ما ثبت شده است. اکنون نیز پس از شصت و پنج سال هنوز همچنان همین جنایتها در رفتار گرگان درنده? صهیونیست با باقیماندگان در سرزمینهای اشغالی ادامه دارد. آنها پی در پی جنایتهای جدیدی میآفرینند و منطقه را با بحران تازهای روبهرو میکنند. کمتر روزی است که خبری از قتل و جرح و زندانی کردن جوانهایی مخابره نشود که به دفاع از وطن و کرامت خود برخاسته و به ویرانگری مزارع و خانههای خود اعتراض کردهاند.
رژیم صهیونیستی که با به راه انداختن جنگهای فاجعهبار و کشتار مردم و اشغال سرزمینهای عربی و سازماندهی تروریسم دولتی در منطقه و جهان، دهها سال ترور و جنگ و شرارت به راه انداخته، ملت فلسطین را که برای احقاق حق خود به پا خاسته و مبارزه میکنند، تروریست مینامد و شبکه? رسانههای متعلق به صهیونیزم و بسیاری از رسانههای غربی و مزدور نیز با زیر پا گذاشتن تعهّد اخلاقی و رسانهای، این دروغ بزرگ را تکرار میکنند. سردمداران سیاسی مدّعی حقوق بشر نیز چشم بر این همه جنایت بسته و بدون شرم و پروا، از آن رژیم فاجعهآفرین حمایت کرده در نقش وکیل مدافع آن ظاهر میشوند.
در اینجا مایلم پندی خیرخواهانه به سیاستمداران آمریکایی که تاکنون همواره به عنوان مدافع و پشتیبان رژیم صهیونیستی در صحنه حاضر شدهاند بدهم: این رژیم تاکنون برای شما دردسرهای بیشمار داشته است؛ چهره? شما را در میان ملتهای منطقه، منفور و شما را در چشم آنان شریک جنایات صهیونیستهای غاصب معرفی کرده است؛ هزینههای مادی و معنوی که در طول سالهای متمادی از این رهگذر به دولت و ملت آمریکا تحمیل شده است سرسامآور است و احتمالاً در آینده اگر همین روش ادامه یابد هزینههای شما سنگینتر هم خواهد شد. بیایید به پیشنهاد جمهوری اسلامی درباره? همهپرسی بیندیشید، و با تصمیمی شجاعانه خود را از گره ناگشودنی کنونی نجات دهید. بیشک مردم منطقه و همه? آزاداندیشان گیتی از این اقدام، استقبال خواهند کرد.
میهمانان محترم!
اکنون به سخن آغازین بازمیگردم. شرایط گیتی حساس و جهان در حال گذار از یک پیچ تاریخی بسیار مهم است. انتظار میرود که نظمی نوین در حال تولد یافتن باشد. مجموعه? غیرمتعهدها حدود دو سوم اعضای جامعه? جهانی را در خود جای داده است و میتواند در شکلدهی آینده نقشی بزرگ ایفا کند. تشکیل این اجلاس بزرگ در تهران نیز خود حادثهای پرمعناست که باید در محاسبات به کار آید. ما اعضای این جنبش با همافزایی امکانات و ظرفیتهای گسترده? خود میتوانیم برای نجات جهان از ناامنی و جنگ و سلطهگری نقشی تاریخی و ماندگار بیافرینیم.
متشکرم
ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
ویرانهئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بینشانیم، ما را تو میشناسی
با هر کسی نگوئیم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو میشناسی
آئینهایم و هر چند لب بستهایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو میشناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو میشناسی
از ظن خویش هر کس، از ما فسانهها گفت
چون نای بیزبانیم ما را تو میشناسی
در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بیخزانیم ما را تو میشناسی
آئینهسان برابر گوئیم هر چه گوئیم
یکرو و یک زبانیم ما را تو میشناسی
خطّ نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو میشناسی
لب بسته چون حکیمان، سر خوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو میشناسی
با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو میشناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روز به، از آنیم ما را تو میشناسی
کس راز غیر، از ما نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو میشناسی