الف - دزفول
شکسته وار و خمیده با آنه ای زامید امّا محال تلخاوه ی زهری بعید در عمق جان وکام بس ناتمام وبریده چونان داغ هجر ان راهی که مانده ناتمام ردی زاشک بر چهرهای براق پنج شنبه در مسجد ولی عصر (عج تهران مراسم یادبود سردار دلاور سپاه اسلام در طول هشت سال دفاع مقدس برگزار می گردد زمان ساعت چهار تا شش بعدازظهر زمزمه های بارانی به یاد سردار احمد سیاف زاده احمد جان سلام. می خواهم اینبار هم بسیار صادقانه بنویسم بسیار صادقانه .... این چه روزی بود که هوای رفتن کردی؟ امروز چقدر هوای شهر دلگیر است . قدرت نفس کشیدن ندارم . دیوارهای شهر چقدر به قلب بیمارم فشار می آورند . تو دیگر کجایی شدی ؟ امروز صبح سحر بود که بعد از خواندن دوگانه صبح قصد داشتم سری به آموزشگاه بزنم . داشتم آماده می شدم که رسول گفت من میروم و فکر رفتن را نکن ، برو استراحت کن . هنوز تا روشن شدن هوا فاصله زیادی مانده بود . او اولاد خوبیست و من همیشه شکرانه اش را بجای می آورم ، دوباره برگشتم ، دراز کشیدم تا قدری استراحت کنم ، خوابم برد. دنیای عجیبی مقابلم ظاهر شد . عده ای مشغول کسب و کار دنیا بودند و عده ای مشغول حرف زدن و عده ای گوشه و کنار می لولیدند و دادوستد می کردند ، جمعی را دیدم مات و متحیر منظره مقابلم را می نگرند . خوب که دقت کردم دیدم جمعیتی حدود هشت تا ده نفر تابوتی را روی شانه هایشان می برند و لااله الا الله گویان جنازه ای را بدرقه قبر و آخرت می کنند . چشم از تابوت چوبی برنداشتم . چه تابوتی ؟ تکه تخته ای که جنازه روی آن خوابیده بود وپاهای جنازه از آن بیرون بود. آن قدر تخته تابوت به قد جنازه نمی رسید ، کوچک بود . ( به ادامه مطلب مراجعه شود ) زمزمه های بارانی به یاد سردار احمد سیاف زاده احمد جان سلام. می خواهم اینبار هم بسیار صادقانه بنویسم بسیار صادقانه .... این چه روزی بود که هوای رفتن کردی؟ امروز چقدر هوای شهر دلگیر است . قدرت نفس کشیدن ندارم . دیوارهای شهر چقدر به قلب بیمارم فشار می آورند . تو دیگر کجایی شدی ؟ امروز صبح سحر بود که بعد از خواندن دوگانه صبح قصد داشتم سری به آموزشگاه بزنم . داشتم آماده می شدم که رسول گفت من میروم و فکر رفتن را نکن ، برو استراحت کن . هنوز تا روشن شدن هوا فاصله زیادی مانده بود . او اولاد خوبیست و من همیشه شکرانه اش را بجای می آورم ، دوباره برگشتم ، دراز کشیدم تا قدری استراحت کنم ، خوابم برد. دنیای عجیبی مقابلم ظاهر شد . عده ای مشغول کسب و کار دنیا بودند و عده ای مشغول حرف زدن و عده ای گوشه و کنار می لولیدند و دادوستد می کردند ، جمعی را دیدم مات و متحیر منظره مقابلم را می نگرند . خوب که دقت کردم دیدم جمعیتی حدود هشت تا ده نفر تابوتی را روی شانه هایشان می برند و لااله الا الله گویان جنازه ای را بدرقه قبر و آخرت می کنند . چشم از تابوت چوبی برنداشتم . چه تابوتی ؟ تکه تخته ای که جنازه روی آن خوابیده بود وپاهای جنازه از آن بیرون بود. آن قدر تخته تابوت به قد جنازه نمی رسید ، کوچک بود . تشییع کنندگان جمعیت کمی بودند که در اوج غربت داشتند با تابوت قدم بر میداشتند . صدای یکی از آنها می آمد که می گفت : به شرف لا اله الا الله بلند بگو لا اله الا الله . من هم همراه جمعیت از دور می گفتم لا اله الا الله ولی صادقانه بگویم که نزدیک نمی رفتم. آن جنازه مظهر چه بود که داشتند در غربت و غریبی تشییع اش می کردند؟ . چرا هیچکس کمک نمی کند ؟ مگر جنازه مسلمان حرمت ندارد ؟ احمد جان ! باز هم صادقانه می گویم نمی دانم چرا ولی من هم هیچ کمکی نکردم . چرایش را نمی دانم. برتمام بدنم عرق سردی نشسته بود . در حالی که حالم حال دیگری بود از خواب بیدار شدم . به دیوار تکیه دادم وخیره از گوشه اطاق آسمان را می پایید م. با خودم گفتم یعنی چه ؟ جنازه ، غربت و کوتاهی یعنی چه ؟ هرچه کردم تعبیری پیدا کنم ذهنم به جایی نرفت . تنها کاری که از دستم بر می آمد به کتاب خدا پناه بردم و آرام آرام گریه می کردم . اصلا نمی دانم چرا داشتم گریه می کردم . بچه ها که متوجه شدند آمدند و کنارم نشستند و گفتند احمد چه شده ؟ بغض می کنی ؟ تو که حالت خوب بود پس چرا اینجوری شده ای ؟ جوابی نداشتم فقط گفتم امروز چه روزی است ؟ و او با تعجب گفت خب معلومه 28 صفر، روز عزای رسول خدا و سبط اکبر او امام حسن مجتبی . طبق معمول هر وقت خوابی میدیدم از دوست طلبه ام حجت الاسلام بهداروند کمک می گرفتم و سوال می کردم و او تا می شنید که می گویم تعبیر این خوابم چیه می گفت احمد تو که خودت تعبیر خوابی . این بار دست و دلم نمی رفت به او زنگ بزنم و سوال کنم . وقت مناسبی هم نبود . درون دلم غوغایی بود . دلشوره عجیبی داشتم . آرامش ظاهری ام گوئی آرامش قبل از مرگ بود . می گویند خواندن دعای صفر خیلی آدم را آرام می کند . تند و تند شروع کردم به خواندن دعای معروف یا شدید المحال و یا شدید القوی ، یا عزیز یا عزیز یا عزیز ... هنوز دعا به آخر نرسیده بود که پیامکی برایم رسید دلم گواهی میداد این پیامک قاصد خبری است . تا پیام را دیدم بند دلم پاره شد انا لله و انا الیه راجعون سردار احمد سیاف در اثر عارضه قلبی به یاران شهیدش پیوست . ای وای احمد نکند آن جنازه غریب تو بودی ؟ احمد نکند آن مسافر خاک تو بودی که درغربت راهی ات می کردند ؟ صدای هق هق گریه ام زمین گیرم کرد . هیچکس غیر از من و بچه ها در خانه نبود . بی خجالت بلند گریه کردم و می گفتم احمد احمد احمد . احمد امروز داغ تمامی شهدا برایم زنده شد و بی کسی و غریب بودن را با تمام وجودم حس کردم نمیدانم غلامپور ، محرابی و سایر کربلائیان چه احساسی دارند ، اما می دانم که اینان تورا بیشتر از من درک کرده بودند . احمد امروز تمام خاطرات گلف ، قرارگاه کربلا ، شهید بقایی یک مرتبه جلوی چشمهایم رژه رفتند اما دریغ که این قصه ها دیگر افسانه است . و این هم از بی وفائی روزگار است . اما اصلا غصه نخور ، دیگر تمام شد . برو و هرچه دل تنگت می خواهد بگو ! به امام حسین ، به حضرت ابوالفضل العباس به حضرت مسلم به قیس به هانی و به امام بگو ، اما . . . یادت نرود لبخند و تبسمت را از یاد نبری و دلشان را نرنجانی همانند همان روز باش !!! یادت هست در عقب نشینی عملیات بدر به آرامی و تبسم گفتی دستور عقب نشینی از ساحل دجله ، آن روز با خود گفتم که احمد چه بی خیال است به این راحتی می گوید عقب نشینی و تو بی آنکه بدانی چه در دل گفتم برگشتی و گفتی بی خیال نیستم باید نیروهایمان را حفظ کنیم اینها امانتند بچه های مردمند که به ما اعتماد کردند . الان هم همانطور بگو . . . . احمد حتما می دانی و درک کرده ای که غربت از سقف خانه هایمان چکه می کند .نمی شد نروی ؟؟. احمد تو خوب می دانی که اهل رفیق بازی نبوده و نیستم ولی میدانی چقدر اسیر محبت های تو بودم . احمد تو شهادت می دهی از دست دادن رشته دوستی یعنی چه؟ احمد یادم آمد آن پاهای بیرون از تابوت خود پاهای تو بودند که من بارها و بارها موقع وضو گرفتن ومسح پاهایت دیده بودم . نه باورم نمی شود . حالا وقت رفتن تو نبود . ورد زبان قیصر همسایه مان بود که می گفت چه زود دیر می شود . . وقتی دوست دوران تنهایی ام خبر رفتن تو را برایم فرستاد جواب دادم نگویید احمد در اثر عارضه قلبی رفت بگویید احمد از غصه ایام و بیوفائی روزگار به دیار باقی شتافت . تو رفتی همان طور که احمد کاظمی ، حسن مقدم و خیلی دیگر که رفته و می روند ، بی سرو صدا تو هم یکمرتبه رفتی . ، محرابی ، غلامپور ، صرامی ، و همه آنهائی که با زمزمه های وجودت نفس می کشیدند شوکه شده اند که آخر این چه وقت رفتنت بود . راستی احمد بیا و این بار همه چیز را یک جا برای این دل وامانده باز ماندگانت بگو . بگو علی هاشمی با آن خنده های همیشگی اش چه گفت ؟ بگو احمد آیاعلی بوی عطر هور می داد ؟ یا عطرنور یا عطر بهشت . ؟ از حمید رمضانی چه خبر ؟ هنوز مثل همیشه ساکت است ؟ حمید سید نور ، جویلی ، فرجوانی ، حسن درویش ، آه از حسین امامی یار دلنوازت خبری گرفتی ؟؟؟ حتما که جمعتان جمع است . احمد به اندازه تمام آخرت خوش به حالت . احمد با آنها فقط از خوشی های اینجا بگو . از ناراحتی ، غربت و بی مهری لب تر نکن . گو اینکه آنها همه چیز را می دانند ( ولا تحسبن الذین ...... ) احمد سکوت نکن ریشخند هم نزن . یادت هست در قرارگاه چه طور با غلام محرابی و محمد باقری وقت عملیات کلنجار میرفتی و سکوت نمی کردی ،. یادش به خیر احمد، یاد ت هست عملیات والفجر مقدماتی با هم به پشت پاسگاه صفریه رفتیم ؟ آن روز تنها محور موفق همین محور بود که از کانال ذوجی گذشتیم و به نزد بچه های احمد کاظمی رفتیم . باران گلوله از هرطرف می بارید . هوا خیلی پس بود . با هم و غلام محرابی و مهدی کیانی به محل خط حمله رفتیم دشمن داشت پاتک خود را شروع می کرد . با تمام وجود حس کردم که خیلی وضعیت بحرانی است . سریعا خود را به فرمانده گردان 8 نجف رساندم وبه فرمانده گردان لشکر 8 نجف گفتم سریع عقب نشینی کنید . و او هم در حالی که بر و بر مرا نگاه می کرد با لهجه اصفهانی گفت تا احمد نگه تکون نمی خوریم . چقدر من از این حرف او عصبانی شدم . گفتم خوب با احمد تماس بگیر بگو اینطوری شده و فلانی این را می گوید و داشتم با دعوا و تشر با او حرف می زدم ، در حالی که تو آرام کنارم ایستاده بودی گفتی احمد دعوا نکن صبر کن همه چیز درست میشه . من با تندی گفتم چی چی درست می شه وقتی همه اسیر و شهید شدند ؟ متانت تو مرا می کشت وخونسردیت بیشتر ، سرم را پائین انداختم و به طرف ماشین جیپ آمدم و غر غر کنان می گفتم بروید هرکاری می خواهید بکنید و تو با بیسیم با احمد کاظمی حرف زدی و موضوع را توضیح دادی . لحظاتی بعد احمد کاظمی دستور عقب نشینی را به فرمانده گردانش داد ولی کمی دیر شده بود و مشقت زیادی کشیدیم تا نیروها از نیمه محاصره خارج شدند و حتی نزدیک بود تو هم اسیر یا شهید شوی و با دویدن خودت را به ما رساندی و آویزان ماشین شدی وچند قدم هم کشان کشان آمدی . چه آتش سنگینی بود ولی تو آنچنان آرام و مطمئن ایستاده بودی که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است . من این آرامش و صلابت تورا در حالی که در ماشین نشسته بودم و از دور تو را نظاره می کردم و می دیدم . چقدر در برابرت احساس حقارت می کردم ، استادی به تمام معنا بودی چقدر برای مهربانیهایت دلتنگم ، در آن لحظه هم برای همین مهربانیهایت بغض کرده بودم . حق بود همان روز شهید می شدی چرا نشدی را نمی دانم . شاید حکمت حضرت حق بود که به یاران هم رزمت کمک می کردی . تا دفاع به سرانجام برسد . عملیات خیبر ، بدر ، من هیچوقت والفجر هشت ، کنار جاده البحار زیر پل ، وقتی قرارگاه کربلا مورد گلوله باران عراق قرار گرفت را یادم نمی رود . تو انگار نه انگار صدای بمباران و گلوله توپ که به گوشت نمی رسید. آرام ولی بی قرار به هرسو برای هماهنگیهای یگانها و رسیدگی به عملیات می دویدی . چه شد که رفتی ؟؟؟ نکند ما ماندگان راه ، با چشم پر نیاز، همه چیز را باخته ایم . که اکنون به صف دیدار مولایمان هم راهمان نمیدهند ، بخدا ما صفی نبودیم و اگر هم بودیم اول صف به زیارت می رسیدیم !!! انبوه خاطرات شیرین و با صفای با هم بودنمان تمام وجودم را احاطه کرده است در آنها گم شده ام و در لابلای آنها یادم آمد روزی را که با هزارسختی برای به دیدار اماممان راهی کوچه های جماران شده بودیم و پس از زیارت انرژی خدائی گرفتیم ، وهمین دیروز بود که گفتی امروز در صف دیدار مولایمان به صف نیز راهمان نمیدهند ، احمد جان در میان این همه خاطرات گم شده ام چه کنم؟ کربلای 5 چه دغدغه ای که وجودت را پرکرده بود و نگرانی و اضطراب تکرار کربلای 4 امانت را بریده بود ، اما نم پس نمی دادی .تمام وجود خود را هدیه نموده بودی . تا خسارتی پیش نیاید . احمد جان دنیا خیلی کوچک شده این قصه ها دیگر افسانه است ، قصه پترس پسر شجاع و دهقان فداکار شنیدنی تر وسینمای اوشین و جیمونگ دیدنی تر از قصه های دلچسب من و توست . و این هم از بی وفائی روزگار است . اصلا غصه نخور ، دیگر تمام شد . من تحمل و صبوری تو را بارها دیده ام ، احمد غلامپور و غلام محرابی هم حرف مرا می زنند . چقدر رنج بردی و تحمل کردی . اصلا چرا دم نمی زدی ؟ این صبوری و از دست دوست رنج کشیدن را از کدام صندوقچه ی عرفان یافته بودی؟ میدانم غلام محرابی ، احمد غلامپور ، حاج عباس هواشمی ، سعید خزائلی ، محسن نوذریان و صرامی ، همه و همه اکنون در گردابی از غصه گرفتارند و خود را با آیه شریفه من المومنین رجال صدقو و . . . . . منهم من ینتظر ......... آرام کرده اند . خسته ات نکنم . آخرین باری که با هم دیدار داشتیم گفتم اگر صلاح میدانی بیا دراین جهاد جدید یاریم کن تو طبق معمول با خنده ای گفتی احمد هر چه تو بگویی حاضرم ولی جنس من تحمل و صبوری تو را ندارد . تو فقط به آرمانهایت می اندیشی و از زخم زبانها و تهمت ها نمی هراسی من می دانم چه بر تو گذشته است و الان هم مثل همیشه با تو و دل بیمارت هستم اما ازم نخواه که شانه هایم را نردبان دیگران کنم ، من فقط به غربت و تنهائی مولایمان می اندیشم خیلی ها هستند که جمعیتمان را برای روز مبادا دوست دارند ولی یکی یکیمان را دوست ندارند ، خیلی ها هستند که به ظاهر نوازشمان می کنند اما سیلی می زنندمان و خیلی ها هستند که می خواهند موعظه و راهنمائی مان کنند اما گمراهیمان آرزویشان است و این خیلیها آن روزها بود و نبودند و اکنون که نیست هستند گفتم که همیشه در خدمت گذاری هستم اما ازم نخواه . . . . . من فقط راهنمائی کاروانها و گروه ها را به مناطق عملیاتی می پذیرم ، و هیچ توقعی هم ندارم ....... و تا آخر نیز در عهد و پیمانت ماندی ....... البته این ها همه ترجمان کارها و فداکاریهای توست . توئی که نمی شناختنت و اکنون نیز ! تو دلت حقیقت مطلق بود و شدی آن چنان که می بایست می شد .. ختم کلام عزیز دلم رفتی و داغ به دل بچه ها گذاشتی . تو بارها می گفتی احمد بدان انتهای این مسیر کجاست . سفرت خوش به سلامت . سلام مرا به همه برسان و به همه برسان و بگو رفتن عاشقانه، رسم جوانمردان و رهنوردان طریق عاشقی است در شط حادثات ، برون آی از لباس کاول برهنگی است که شرط شناوری است احمد سوداگر این دل نوشته از ژرفای هزار توی مهر های لاک ومهر شده ی کسی است که جز عشق به ولایت هیچ چیز در وجود او یافت نمی شد وتمامی قابلیت وظرفیت خود واطرافیان ونظام را به کار گرفت تا یکی از دغدغه های حضرت آقا را علی رغم تمامی مشکلات وبه دوراز هیچ حاشیه وجار وجنجالی عملی کند او دو واحد درس دفاع مقدس را به اختیار در دانشگاه های سراسر کشور جاودانه ساخت وعرصه ی علم ودانش را در کشور جمهوری اسلامی ایران با دفاع مقدس وارزشهایش پیوند زد یادش گرامی وراهش پر رهرو باد امروز ساعت سه بعد ازظهر در خیابان قائم مقام فراهانی (وزرا)مسجد حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مجلس یادبود این عزیز بزرگوار است آقای دکتر حاج احمد سوداگر حضور شما باعث دلگرمی است .....
ای اَشـک بـیـا کــــه راحـَـت جــــان مَــنــی آگــــه زِ رُمـــــوز عــشـــقِ پــنــهــان مـَـنـــی چـــون اَبــر زِ روی کـــوه غـــم مــی آیــی
امروز می خواستم از قول راوی قرارگاه خاتم الانبیا صلوات الله علیه وآله درعملیات والفجر هشت برایتان مطالب جالبی که تا به حال نشنیده اید را بنویسم امّا اتفاقی غیر قابل باور وتکان دهنده افتاد که مرا از این کار حداقل تا چند روز آینده باز داشت حتماً در روزهای آینده مطالب را به نظرتان خواهم رساند انشاألله قابل توجه فرماندهی کل سپاه پاسداران در دوران هشت سال دفاع مقدس برادر بزرگوار جناب آقای دکتر محسن رضایی قابل توجه تمام بچه های اطلاعات عملیات در طول هشت سال دفاع مقدس قابل توجه بچه های تیپ هفت حضرت ولیعصر (عج) در عملیاتهای فتح المبین وبیت المقدس یادتان می آید فرمانده اطلاعات عملیات تیپ چه بزرگواری بودندو قابل توجه بچه های قرارگاه کربلا درعملیات های رمضان ومحرم والفجر مقدماتی خیبر بدر والفجر هشت کربلای چهار کربلای پنج والفجر ده بیت المقدس هفت قابل توجه بچه های بیست وپنج کربلا بعد از قطعنامه قابل توجه بچه های بیست وهفت محمد رسول الله تهران وحومه قابل توجه آقا ی محّمد علی جعفری قابل توجه آقارشید ، آقای شمخانی ،آقای غلامپور قابل توجه آقایحیی صفوی وتمام کسانی که در طول هشت سال دفاع مقدس به طور مستقیم وغیر مستقیم با برادرمان آقای دکترحاج احمد سوداگر کار کرده اند امروز درمیان بهت وناباوری او ازبین ما رفت وبه یاران شهیدش پیوست حاج احمد سوداگر که یکی از طراحان وفرماندهان اطلاعات عملیات سپاه درطول هشت سال دفاع مقدس بودند واوج مهارت ونبوغشان در عملیات والفجر هشت به منصه ی ظهور رسید امروز روز میلاد پیامبر اکرم صلوات الله علیه وامام جعفرصادق علیه السلام ودر آستانه ی یوم الله بیست ودوّم بهمن ودرست در سالروز عملیات غرور آفرین والفجر هشت درمیان رزمندگان وفاتحین فاو (بچه های لشکربیست وپنج کربلا به فرماندهی برادرمان آقای سردار مرتضی قربانی) که امروز میزبان ایشان بودند در استان مازندران دعوت حق را لبیک گفتند واز بین ما رفت جایش همیشه در بین یارانش خالی خواهد بود آخرین سنگر خدمت ایشان مسئولیت سنگین پژوهشگاه علوم ومعارف دفاع مقدس می بود ویکی دیگر از یادگارهای همیشه ماندنی آن بزرگوار دو واحد درس دفاع مقدس در میان دانشگاهیان می باشد یادش گرامی وراهش پر رهرو باد اِنا لله و اِنا اِلیه راجعون
بِسمِ الله الرَحمن الرَحیم خواهران وبرادران گرامی وعزیز نه با زور کسی دیگر آدم پهلوان می شود نه با ذوق کسی دیگر آدم هنرمند از خدا بترسید ولا اقل به یاد آقا امام حسین علیه السلام آزاده باشید نشوید چون کسانی که امروز راجب به مسائلی اظهارفضل می کنند که اصلاً سنشان به آن ایاّم قد نمی دهد این حق الناس است وخدا نمی گذرد خودم وشما را به تقوا توصیه می کنم موفق وپیروز باشید انشاألله مه تابان همیشـه چــون مـَـه تــابــان گشاده رو می بـاش بــــرای تـشـنــه لبـان جـــام یــا سـَبـو مـی بـاش چـو کــردسـجــده بـــر آدم فــرشـتـه روز نخست در ایـن زمـــانـه تــو آدم فرشـتـه خــو می بـاش مــزن بــه قلب کسی نـیـش از طــریق سخـن بـــیــــا اجـــابـت دلـــهـــــا زِ آرزو مــــی بـــاش زحــرف کِــذب نبرده است کـَـس بـه دوران ســـود بــســان آیـیـنـه هـــمـواره راستـگـــو مــی بـاش مــَبـر بــه نــَـزد خـــلایـق تـــو آبـــــروی کـــسی دَمـی بـــه فـکــر خــود و حفـظ آبــرو مــی بــاش مـَـشـو زِ راه جــَهـالـت دلــیــل گــُمــراهــــان بــرای گـُـمـشدگــان خـِـضــر راه جـــو مـی بـاش وضــو و غـُسل فــقـط نـیـست از بــرای نــمـــاز همیـشه در همـه جا پـاک و بــا وضـو می بـاش تــو بـنـده ای بـنـما بـنـده گـی بـــه درگـَـه حــق خـــدا نـمـی شــوی امّـــا نــشان او مــی بـاش تـو عـیــب هــای کــه گفتی ز خــود بگو ((راثی)) در ایـن اواخـر عُـمـــرت بـیــا نــکــو مــی بــاش بسمه تعالی چشم انتظار زِ دل مـُـشــتــاقِ آن یــارم کـه بـاشـد اعـتبار مـن بــود نــامِ گِــــرامِ او بـــه روز و شب شـعــارِ مـن ندارم در همه عالم به کس چشمی به غیر از او زِ هـجرانش فـغان دارد ، دلِ چـشم انتــظارِ مـن کـجــایــی یـک دمــی جانـا بیا در محـفلِ یـاران زِ بنــدِ غـم رهـا کـن قـلــب زارِ بــی قـــرار مـن بسوزاند، آتشَ عشقت دل و جسم و ، روانـم را فنا در عشق گـشتم چون تـویـی آمـوزگـار مـن بــــه دل یـک آرزو دارم ، بــیایـی آن دمِ آخــــر که راحت جان سپارم چون تو بـاشی درکنارمـن بـه سختی جان دهم آنگـه نیایی گـر بـه با لینم چـنـین بـاشد اگـر جـانــا فـغــان اَز ،روزگـار مـن خـوش آن ساعت که در تـابـوتـم و این آرزو دارم بـــرای شــادیِ روحـم بــیـا ، در ، رهـگـذار مـن دو چشمـم بـاز مـی مانـد بدیدار لـقای تـو بـه ســوی گـور چـون بــردنـد این جسم نزار مـن به چشم دل کنم سِیرَت گـر از من دیده بر بندند چـو پــیـچـد در کـفن غسـال جسـمِ داغدار مـن زِ قـبرستان پـس از مرگـم بیـایـد ســـوزِ آوازم هـر آنــکـس بگـذرد فـهمـد صـدای یـار یـارِ مـن کنـارقـبـر مـن روزی زِ، احـسان گـر گـذر کردی خـوش آمــد گـویـمت آنــگـه نـگـار گُـلعــذار مـن سـر آرم از لـَحــد بـیــرون و گـویـم مرحبا جـانـا پس از صــد سال چـون آیــی سرخاک مـزار مـن نـــدارم قـدرتــی دیـگـر کـه بـیـنـم آن جـمالت را چو بر رُخسـارِ تـو اُفتـد نگـاهِ شرمـسـار مـن اگـر نا ئـِل نگـشتم بــا چنین حالـت بـــدیـدارت بـســوزانـیـد مـــردم ایـن تـنِ بــی اقــتــدار مــن چه شد خاکستر این جسمم، بدست باد بسپارید بَــرد ، اَن در نـجف شاید صـبا خـاک و غبـار مـن زِ لـطـف گـر او نـظر سازد بــه خاکِ تیره ی (راثی) هـمین بس باشدم دیگـر نگـاهش افتخار مـن التماس دعا بسم الله الرحمن الرحیم شب عبور شب هایی که آسمان بغضش می ترکــد وبی پروا اشکهایش را بر گـونه های خشکیده اش جاری می سازد کسی از دل آسمان خبر ندارد ،ازنعره های غول آسایش می شود فهمید که دردی نگفتنی گلویش را می فشارد!چه دیده آسمان که اینگونه همه را از اشک سیراب می کند؟،چوپانی دامش بی آب مانده ،کشاورزی چشم درچشم آسمان باآرزوی باران به خواب رفته ، جگر زمین از رفتار من خراشیده ویا حتی دستان اموات از بین سله ها بیرون زده !شاید هم شیرمردانی که زمین وزمان زیر گامهایشان به صدا درمی آمد درخود خزیده انـد یااصلاًکسی درآرزوی فریاد نایش تنگ شده وصدایش به حنجره نمی رسد با وجودش تولید آه می کند امّا آن شب من دیدم که ماه رو پوشانده وگردانی راه گـُم کـرده بود نــد آنشب لباس بچه ها چون پولک ماهی بـر روی آب برق می زد وهرآینه امکان شکارشان توسط دشمن به آسانترین نحوه مُـتصّور بود،مادران تاسوعایی را درانتظار عاشورایی کربلایی سپری می کردند، آه از آنــدم که خانم زینب کبری سلام الله علیه ازپشت پرده ی خیمه صدای برادر را شنید کلام آقایمان بــوی جدایی وفراق می داد، هزاران ابراهیم در قربانگاه عشق برای رسیدن به مسلخ گوی سبقت ازهم می ربودنــد، عباس دوباره به اردوی دشمن زده لبخند برلبان مبارک آقایمان نقش بسته به به ازاین دلاوری مرگ تحقیر شده به گوشه ای خزیده ،اروند شرمنده ی شیربچه هایی که برای عطش خون به پیشکش آورده انــد ، جگرفرات از بوی خوش ره پویان علمدار کربلا خنکایی بس مطبوع به خود گرفته بودغافل از اینکه اینبار هم بعد از هزارو چهارصدسال درانتظار خواهدماند اسم رمز نام مبارک مادر همه ی سادات است پهلو شکسته ی مدینه به یاری آمده هزاران هزار مادر از او مدد جسته اند، ابر وباد وباران ،موج برموج سواربه اذن پروردگار با وسطاتت بی بی فاطمه ی زهرا سلام الله علیه به یاری فرزندانش آمدند امّـابازهم لحظه ی جدایی وفراق به روال عادت چرخ فلک ازراه رسید ،گروهی از بهترین یاران تاریخ سرسپرده وبی تاب آمده بودند و آمده بودنـد که بمانند ،اروند قطره قطره اش برسر می زد،بادنوحه خوان آن شب بود نخلها برسروسینه می زدند عشق هزاران بار پوست انداخت واژه حقیر در کتابت لحظه لحظه های آن جاودانه هزارشب که آنه ای ولحظه ای ازآن عبور خود هزاران هزار شب وروز وماه وسال بودبسیجیان حسینی ،بچه شیعه های ایران اسلامی تحت رهبری فرزند فاطمه ی زهــرا سلام الله علیه امام خمینی رحمت الله علیه کاری کردند کارستان ، هنوز بزرگترین سئوال دانشکده های نظامی شرق وغرب،دوست ودشمن چگونگی عبور رزمندگان جمهوری اسلامی ایران از اروند با آن امکانات محدود است ،اروند به خود می بالـد شط العرب هم که روزی چنین مردانی به عطر تنشان اروند را شستشو دادند واین مدال افتخار تا ابد برسینه ی اروند وشط العرب خواهدماند فرازی از دست نوشته های دوتن از این مردان را به جان بسپارید: خدای من!مولای من!عشق تو وعشق حسینِ تو ما را به اینجا کشانده ،یا اباعبدالله یاحسین ابن علی ای سرورشهیدان مولاجان عشق تورا شیعه هزاران سال درسینه نگاه داشته هزاران سال شیعه آب رابایادتونوشیده هرصبح وهرشام تورایادکرده ،در کودکی شیرمادررا بااشک مادر که درسوگ تو می ریخته خورده ایم مولاجان در قیامت این عاشق وسرباز خسته دلت را فراموش نکن که سخت به تو محتاجم مولاجان آرزو دارم درهنگام شهادت خاک پایت را به همراه خون بدنم سرمه ی چشمم کنم (سفیران نور،ج 1 ص371 ) ای خدای من ای معبود من تورا چگونه شکر کنم که درآخر عمر مارا دربین یاران حسین زمان قرار دادی ،یارانی که دراین شب آخر ،شب آخراباعبدالله ویارانش را در ذهن تداعی میکنند، یارانی که با عطر مناجات های عاشقانه یاران رسول الله صلوات الله علیه را به یادمان می آورندخدایاشکرت که عشق حسین را دردلمان زنده گرداندی تا دگربارحماسه های عاشورا درابعادی دیگر ازتاریخ زنده گردد ای خـداشکرت که ولایت مولایم علی علیه السلام را درقلب هایمان جاری کردی وفرزند پاک واَطهررسول الله یعنی امام امّت رابرما قراردادی تا دگر بار قلب های خشکیده ومنجمدمان رابراه تو و به عشق تو زنده گردانید. (سفیران نور ،ج2ص1005) این هم گزیده ای از زمزمه های عاشقانه ی این بچه ها سرشار ازعشق حسین وکربلا من قــهرمان کربـلای این زمانم ذکـر خـدا ونـام مـهدی بـرزبـانم عــزم سفردارنـد انصارحسینی دست دعابردار مولاجان خمینی نـدای هل مـن ناصـر حسینی لبیک یا خمینی لبیک یا خمینی پیش به سوی حرم حسینی لبیک یا خمینی لبیک یا خمینی نام عملیات :والفجرهشت رمز عملیات :یافاطمةالزهـرا علیه السلام منطقه ی عملیات :جبهه ی جنوبی فاو زمان عملیات:20/11/1364تا9/2/1365 هدف عملیات:تصرف فاو وتهدیدبصره از جنوب وقطع ارتباط عراق با خلیج فارس نوع عملیات :گسترده سازمان رزم عملیات :سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فرماندهی عملیات:سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرماندهی برادر محسن رضایی استعدادنیروهای درگیر خودی:یکصدو چهل گردان پیاده شانزده گردان توپخانه استعدادنیروهای درگیر دشمن: یکصدوبیست وشش گردان پیاده ،سی وسه گردان زرهی،بیست وسه گردان مکانیزه،بیست ونه گردان کماندو ،بیست گردان گارد ریاست جمهوری حزب بعث تلفات دشمن بعثی : پنجاه هزار کشته وزخمی خسارات دشمن بعثی : انهدام سی ونه فروند هواپیما ،پنج فروند بالگرد ،پانصد وچهل دستگاه تانک ونفربر، یکصدوپنجاه قبضه توپ صحرایی ،پنجاه وپنج قبضه توپ پدافند هوایی ،پنج دستگاه مهندسی، دویست وپنجاه دستگاه خودرو ودو فروند ناوچه ی موشک انداز غنائم بدست آمده از دشمن بعثی:نود وپنج دستگاه تانک ونفربر بیست قبضه توپ ،یکصدو بیست قبضه توپ پدافند هوایی ،سی دستگاه مهندسی، یکصدو هشتاد دستگاه انواع خودرو نتایج عملیات: آزاد سازی و تصرف شهر مهّم وبندری فاو ، آزادسازی وتصرف نهصدو چهل کیلومتر مربع از خاک ایران وعراق ، انهدام وسیع نیرو وتجهیزات دشمن ،انسدادراه عراق به خلیج فارس ،تسلط بر اروند رود ،هم مرز شدن با کویت اگر مجالی بود بحثهای قبل از عملیات میان فرماندهان را به سمع ونظر شما عزیزان خواهم رساندباشد که در انجام تکلیف و در جریان گذاردن واقعیتهای آن دوران طلایی وپر افتخار کشور ونظام مقدسمان با شما بزرگواران مفید فایده واقع شویم انشاألله یادشان گرامی وراهشان پر رهروباد التماس دعا یوسف هور مـن چـه گـویم از صفاتِ حاج عـلیِّ هــاشـمی آسمان هرگـز نشاید از،زبان هرخسِ بی دانشی یوسفِ هـورَش لـَقب دادنـد در هورالـعـَظیم عارفی بـوده ولـی درجنگ برلشکــر زَعـیـم یک مَلک ، سَـردارنــور، ازخـیلِ یارانِ حسیـن دردلـَش شـوقُ بـه سَـر سـودای فـرمانِ حسیـن در میانِ هـور و مجنـون سنگـرش نی زار بـود زخـم هـا بر پیکـرش ازاین جهت بسیـار بـود لیک او درفکـر جـسم و جان خود هـرگز نبود در سَـرش غـیر ازصدای رهـبرش هرگز نبود زین سبب فرمانده ای چون شیربودهنگامِ جنگ در زمـانِ رَزم بر دشـمن نمی کـردی درنگ بر سپـاهِ شِشُـم از کُـلِ سِپـاه فــرمـانـده بـود روز، و، شب با عشقِ ایمان و، ولایت زنده بـود آن هـُجومِ آب و خاکـی را عـلـی طـراح بـود خیبرش گـفتند ولیکـن فاتح خیبر همان صیاح بـود در قرارگـاهی که سرّی ، بود و نُصرت نام داشت یک گُـلِ اندیشـه بـود ودر سرش صد ، راز داشـت شـیر در رَزم وشُجاعـت ، نزد او کـم رنگ بـود کـرخـه درخشم وصلابت ، در بَرَش بـی رنگ بود بـَس رشادت هـا زخود درجبهـه ها دادی نشان پیـش می بُـرد بـا عـمل در جبهـه ها رزمندگـان او کـه مجنـون وار بـر شَهـدِ شهادت گـشته بـود آخــریـن مرد شهـیـدِ ، جنگِ مجنـون گـشته بـود بـر سپاهِ دشـمنان مـی تـاخت چـون شـیـر ژیـان گــویـیـا دادنــد در فــردوس جـایـش را نشـان او هـمیشه بَــر خُــدا بــودش هـم فکــر و نـظر زیـن سَبب خـورده نشـانش مُهـرِ جـاویـد الاَثــر چـون گـذشـتـه از رهـایی نقطه ی بیسـت ودوسال حاج عـلی از بــَدر وخـیبر ، بـر وطـن بگـشود بـال آه نجـوای بـَلَم بـا هُور و نِی در هُـرم شرجیها چه شد کـو عـلی آن شاخـِصِ خـیبر بـلای جان بعثیها چه شد آنقدر نَستـوه وپـابَـرجـا بـه خط وجبهـه وسجاده مانـد تا که پژواکِ صدایش در جزیره تا ابـد پـاینـده مـانـد آمـَـدی ، در پیچـشِ سـوگِ زمان ، اُمِ اَبـیهـای نَبـی اشکِ داغِ فـاطمه ، بر پیکرت آمـد بصوت مـُنجلی نمیدانم چرا وقتی اسم هور را می شنوم دلم بدطوری می گیرد رفتم سری به وبلاگ یکی ازیاران زدم هور را آنجادیدم بازهم حاج علی جلو چشمانم مجسم شد درجاتشان متعالی شعر حسن راثی بسم الله الرحمن الرحیم فریاد محبت درنــمـازم خـَـم ابــروی تــو دریــادآمــد حالتی رفت که محراب بـه فریـاد آمــد امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند :هر که براستی به یاد خدا باشد، فرمانبرداری کند وهرکه از یادخداغافل باشد ،نافرمانی کند در حقیقت خداوند یاری خودبه بندگان را به اندازه ی نیت های آنان قرارداده است پس هرکه نیتش درست باشد،یاری خدا به او کامل می رسد و هرکه نیتش کاستی داشته باشد یاری خدا نیز به همان اندازه ی کاستی نیت او از وی کاسته می شود وپیامبربزرگوار اسلام صلوات الله علیه فرمودند : برای خدا کار کن تورا از همگان کفایت می کند وخداوند رحمان می فرمایند هرکس از یادخدا روی گرداند،شیطانی بر او می گماریم تا همدم او باشد (سوره زخرف آیه سی و شش) ویکی ازمردان خدا حجت الاسلام فاطمی نیا می فرمایند :راه کمال همیشه باز است والطاف خداوند وفیوضات او همیشه در حال ریزش می باشد وسنت های الهی عوض نشده است ماهستیم که عوض شده ایم وبهره نمی بریم. التماس دعــا
بسم الله الرحمن الرحیم