سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الف - دزفول

 

 قسمت دوّم :از ( شلمچه تا مسجدبلال) سال تحویل

در یکی از همین روزهای بهاری که درحال گذراست تصادفاً چند صحنه راجع به دفاع مقدس که ازشبکه های مختلف سیما پخش می گردید را ازنظر گذراندیم ، اشتباهات فاحشی ملاحظه شد که واقعاً تکان دهنده بود مطمئناً اهالی اندیشه هم سر تکان داده اند وبه حال برنامه سازان ما تاسف خورده اند که واقعاً جای تاسف هم داشت!

لحظه ی سال تحویل در شلمچه بودیم از ساعتها قبل ازدحام جمعیت فضا را مملو از عطر وبوی افلاکیان کرده بود منظره ی عجیبی بود تا دلتان بخواهد دوربین بود ودوربین به دست ولی دریغ از یک دقیقه ظبط با اندیشه ومداقه!

ساعت از دوصبح گذشته بود دختران جوانی که خانواده هایشان اجازه نمیدهندنیم ساعت بعد از تعطیلی اداره یا مرکز تحصیلی در خیابان وبازار تنها باشند ویا اجازه نمی دهند به تنهایی از منزل درآن ساعت بیرون بروند فوج فوج چون امواج خروشان دشمن شکن در بیابانهای پر از عطر شهدا وعزیزانمان در حال اجتماع وآماده شدن برای لحظه ی تحویل سال در آن فضای ملکوتی ،وقتی به مرکز آمار سری زدم رقم بالای پنجاه هزار نفر را نشان دادند ! هرگوشه در آن بیابان تاجایی که امکان داشت هر کسی سعی می کرد با خودش وخدای خودش خلوت کند شلمچه جای دیگری بود وفضا فضای دیگری ، فقط در اماکن متبرکه می توان چنین حال وهوایی را حس کرد ، این حقیر ازبالای یکی از خاک ریزها درحال تصویر گرفتن بودم نه برای جایی کاملاً شخصی یک لحظه با دیدن جمعیت ازدریچه ی لنز دوربین دلم لرزید! نکند خدای نکرده کسی پایش بلغزد چه اتفاقی خواهد افتاد ....امّا بلافاصله به خود وفکر حقیرم خنده ام گرفت که اگر نگهدارنده اوست.....

لحظه ی سال تحویل آمد ودرخلوص راز ونیاز وعشق بازی خالق ومخلوق از بین دلهایی ازجنس بلور صاف وبی پیرایه به احسن ترین حال گذشت و باصلوات شیرزنان ودلاور مردان این آب وخاک بدرقه شد ورفت تاسالی دیگر با شور ونشاط وقوّت ،جهادی آغاز گردد وهزاران هزار ایرانی دیگر به مناطق آمدند ورفتند وهمچون سالهای قبل به مدد ویاری ارواح پاک همان هایی که میزبان اُمتند به حمد الله هیچ اتفاق ناگواری نیفتاد ،

امّا لازم به یاد آوری است خیلی از آقایان مدیران آنجا تشریف داشتند واز این حماسه ی مردمی ازنزدیک درس گرفتند! ولی یک سئوال ؟آقایان بزرگواران آیا برنامه هایی که در طول مدّت تعطیلات از شبکه های تحت مدیریت شما پخش می شد درشأن این مردمی که ملاحظه کردیدبوده است؟آیا واقعاً ازعملکرد خود درقبال این مردم پیش رویتان احساس غرور کردید ودر دل لب به تحسین خود گشودید ؟به تواناییتان ماشاألله گفتید!!.....

ولی من بدون تعارف می گویم برنامه های پخش شده در ایّام تعطیلات نوروزی نه درشأن این مردم ونه در شأن نظام مقدس جمهوری اسلامیبود سازمانی به این عریض وطویلی ، آقایان ترا به خدا به بیت المال بیندیشید ، آن دنیایی هم هست روز حسابی هم وجود دارد ، انصافاً کدام برنامه ی تولیدی شما باعث شده که بیننده ای از تماشای کانال بیگانه پرهیز کند ، خدا وکیلی خانواده های خودتان ، بچه هایتان همین برنامه ها را می بینند ، که اگر می بینند خیلی بزرگوارند ، ما که مطالعه را درکنار زائرین شهدا ترجیح دادیم امّا همه چون حاج آقای قرائتی که می فرمایند از پیروزی انقلاب تا به حال یک فیلم ندیده اند ویا ما که گاهی تصادفی پای برنامه ای می نشینیم نیستند واین جامعه ی جوان نیاز به خوراک فرهنگی اسلامی ایرانی به روز دارند ،نسل نو باز به قول حجت الاسلام قرائتی بی طاقتند وهمه چیز را آماده می خواهند وآب پرتقال را به میوه ی کامل پرتقال ترجیح می دهند ،که دشمنان ما این را خوب فهمیده اند (سِکس وخشونت ) هیتلر گفته بود برای تحریک انسانها باید پست ترین غرایضشان را تحریک کرد !! ولی اینجا ایران است واگر ما بتوانیم جوابی برای این اراجیف داشته باشیم این حرفها خریداری نخواهد داشت !شاید بپرسید چگونه ؟ می گویم زمانی که قتل وغارت جهان را گرفته بود وچنگیز خان مغول خون می خورد وخون می ریخت ما حافظ وسعدی را داشتیم و آن بزرگواران جواب جنایت وقتل وخون ریزی و وحشی گری را آن گونه دادند بوستان وگلستان ! امروز هم می توانیم ، امروز هم می شود فقط کمی چشمها را بشوییم وطور دیگری ببینیم حب وبغض ها را کنار بگذاریم به فردا بیاندیشیم اینجا ایران است وما می توانیم ، اینجا مَهد با حیا ترین وبا ادب ترین وبا شعور ترین ومهربانترین مردم دنیا ست فقط باید یادمان باشد که ما مسلمان یکتا پرست ایرانی هستیم که از هزاران سال پیش حیا وحجاب را با خود به تاریخ داده ایم !آقایان لااقل زحمتی که آقای دکترعباسی در تفسیر سریال های چندصد قسمتی بیگانه کشیده اند را فرا روی کارهایتان قرار دهید ، دلبری کردن ازبچه هایمان خیلی کار پیچیده ای هست امّا نه اینقدر سخت که شما می انگارید!

آیا اُفت فاحش برنامه سازی وتولید ، مآل اندیشی وپرهیز از تلفات نیست؟ آیا این همه احتیاط برای حفظ میز وارتقای درجه باعث ریزش بیننده های شما نشده وباز نخواهدشد واقعاً خط قرمز های شما همان خط قرمز هفتاد وپنج میلیون شهروند ایرانیند ؟ وهمان خط قرمزمد نظر رهبری است.

دریغ دریغ از این همه مواد خام برای برنامه سازی که این آب وخاک از آن بهره مند است و به چشم هیچ کدام از آقایان نمی آید!

واقعاً ایجاد حس غرور در بین بچه هایمان وظیفه ی چه کسی است ؟ خود باوری فرهنگی برعهده ی کیست،شناسایی مجراهای ورودی آسیب پذیر فرهنگمان راچه کسی بررسی میکند ،تحقیق وپژوهش ومطالعه ی جدّی برای طراحی سدهای محکم وغیر قابل نفوذ درروزنه های کانون خانواده ازجنس امروز را چه کسانی مدیریت می کنند هرچند که درآغاز حجم کار بسیار می نماید امّا ای برادر کار امروز به فردا مگذار که انباشته وانباشته تر خواهد شد ،کارهای نکرده در نظر بسیار واین رادرنظر محفوظ که فردا درپیشگاه خداوند منان باید جوابگو باشید که ذره مثقال خیراً یره وذره مثقال شراً یره

و یک پیشنهاد:آیا نمی شود برای برانگیختن میل ورغبت جامعه هدف نسبت به حساس بودن به مسائل پیرامونشان وتوسعه ی دانش وادراک اجتماعی سیاسی فرهنگی دعوت به مطرح کردن اززبان خودشانکرد به شرط ارائه ی راه حلی مناسب وقابل اجرا ، آیا نمی شود از نقطه نظر فرهنگی به این افکار عمومی سمت وسو داد اصلاً بالا بردن فرهنگ عمومی ادب ونزاکت اجتماعی ،شعور اجتماعی کار چه کسی است وبالاخره به جای آن هایی که وقت فکر کردن ندارند ! فکر کردن کار چه کسی است ؟ مبارزه ی تصویری با ماهواره های بیگانه ودشمنان قسم خورده که کاملاً با ذائقه ی مردم ما آشنایند ،ایجاد عشق وعلاقه وپیوند دینی اعتقادی  بین اقوام وگوشه گوشه ی این سرزمین که هزاران چشم ناپاک به دنبال یک ذره از خاک پر برکتش هستند وظیفه ی کیست ، تبلور جوشش خون شیر بچه های دلاور ما ومیثاقشان با سرورشان وآقایشان در کربلا وعشق به اهل بیت علیهم السلام تاپذیرش سرب داغ احلی من عسل وبه تصویر کشیدن لحظات قبول رضای معبود در رثای معشوق وبه بازی گرفتن مرگ وتحقیر دنیای فانی تا قبل از پوک شدن استخوان دینمان  کار کیست ؟ ........آیا با نشان دادن کاروانهای راهیان نور همه چیز درست می شود ؟ آنها که خود می آیند چه نشان بدهید وچه نشان ندهید !البتّه اگر بیندیشید که همه ی این کاروانها به ابتکار رسانه ی ملّی سر از مناطق دفاع مقدس در آورده اند جای درنگ دارد وتأمل !...که ما در نشان دادن آنچه باید نشان بدهیم هم بی دقّتیم وکمی بدسلیقه ، منطق به تصویر کشیدن آنچه پخش می شود به شدّت مشّوش ونا معلوم چه بسیارنماهایی که هیچ استدلالی برای پخش ندارند ونداریم. ترا به خدا کمی به فکر آخرت وروز جزا باشید که روزجزاهم خواهدآمد! آبادان یازده ماه دیگرسال هم آبادان هست خرمشهر، چذابه ،دهلاویه سوسنگرد هویزه طلاییه فکه، ایلام،کردستان وسایر مناطق جنگی دفاع مقدس، مردم ما بسیار فهیم ودارای شعوری استثنایی هستند مبادا به شعورشان خدای نکرده توهین شود که حق الناس کرده اید وحسابتان با کرام الکاتبین روز طبیعت کاش درقتلگاه گروهی ازمظلومترین شهدای دفاع مقدس که چندین سال پیکرهای مبارکشان بر روی رمل های فکه به اثبات حقانیتشان چشم در راه نسلی نو از انقلاب دوخته بودند حضور می داشتید چنان عشق بازی بچه های نسل چهارمی با نسل اولّی ها به راه بود که هر بیننده ای را مجذوب آن صحنه ها می کرد به جرأت ویقین هیچ کجای تاریخ وهیچ کجای جهان نمونه ای از این ارتباط مابین مرید ومرادآنهم در این رده های سنّی وجود نداشته ونخواهد داشت که سیّد اهل قلم هنوز محو تماشای همین صحنه هاست وچه تصاویری که باز هم فقط او می بیند !!!!چند نکته را اجمالاً درآخر اشاره می کنم وحرفم تمام تاچه قبول افتد وچه درنظرآید .

صدام افلقی بعثی قبل از به درک واصل شدنش بعد از اجرای کامل آتش بس وآمدن نیروهای یو اِن دستور داد تأکید می شود شخص صدام دستورداد یک کشتی به گِل نشسته در ساحل فاو روبه اروند کنار جایی که بچه های لشکر هفت به آب زدند والان یادمان عملیات بزرگ والفجر هشت است بسازند تا به ایرانیان بگوید کشتی نظامی شما درفاو به گِل نشست تاشایدکمی جبران درهم کوبیده شدن استکبار جهان به دست شیر بسیجی های امام خمینی رحمت الله علیه را درذهن اَلکنش کرده باشد که البته بلافاصله ما هم جواب فرهنگیش را با نصب تصویر حضرت امام خمینی رحمت الله علیه وعبارت آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند رادادیم وبایک تیر دونشان زدیم اما نکته اینجاست، بعداز بیست وسه سال که ازپایان دفاع مقدس می گذرد وهشت سال ازبه درک واصل شدن صدام یزید وتغییرحکومت کشور دوست وبرادر عراق ، تصویر بردارِبرنامه ی دفاع مقدس  درقالب گزارش راهیان نور ناگهان ندانسته نگاه آن ملعون را منتقل می کند ! چندین وچند بار.این که مقامات مسئول دراین خصوص هیچ اقدامی در جهت ازبین بردن این نماد خصومت وجنگ نکرده اند یک حرف است وپخش این دهن کجی آشکار از چند شبکه ی رسانه ی ملّی حرف دیگری شاید هم نباید حساسیت نشان داد یا اینکه ما عقلمان به این مسائل نمی رسد ؟!....امّا....

ادامه دارد...


نوشته شده در جمعه 90/11/7ساعت 2:0 عصر توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

بسم الله الرحمن الرحیم

یاد امام وشهدا دلو میبره کرب وبلا

تضمین غزل حضرت

امام خمینی

رحمت الله علیه  

 

 

سالها   در   طلبش   دور   ز اغیار   شدم

تا که  وارد   به سرا  پرده     دلدار   شدم

 این سخن گـفـتم و مـَحـو رُخ آن یار شدم

      من بـه خال لبت ای دوست گرفتارشدم       

چـشـم  بیمار تـو را دیــدم و بیمار شدم

 اندر   آن   وادی   معشوق چـو   بیرق بــزدم

این نشان را نـه پِــیِ شـهرت و  رونـق بــزدم

از همان جا بـه  جهان نغمه ی   مطلق بــزدم

 

      فارغ از خود شدم  و کوسِ  اَنالحق  بزدم    

    هـــمچـو منـصورخریــدار سَر  دار شــدم 

  افتخار است   که  بنموده بـه من او نظری

  نظـرش کــرده بــه اعماقِ  وجـودم  اثــری

 رنگِ   رُخ  میـدهد از  سّـرِ ضمیرم   خبری

    غم دلـدار فکنده  است به جانم  شَـرری 

 که  به  جان آمدم  و شُهره ی بازار شدم

 

گرچه باشد سُخنم پُــر،زِ غم و ناله و سوز

حـرفها هست درونِ دل و در، سیـنـه هنوز

لیک کَس پِی نَبرد بـر همه اسرار، و ، رُموز

 

  دِر میخانه گشایید به رویم شب و روز   

 که من از مسجد وازمدرسه بیزارشدم

 همچو آیینه  دلِ خویش مُـبـَیـّن  کردم

سینه را نیـز بدیـن آیـه  مُـــَّزیــن کردم

ره خود تا بـه بَـر دوست مُـعَّیـن کـردم

 

 جامه ی زُهد وریا کَندم وبرتن کردم 

 خرقه ی پیرخراباتی، وهوشیارشُدم

 

پیـرمیخانه ازاین مرحله هُشدارم، داد

بــا یکی جرعه نشان رَهِ آن یارم   داد

فــاش گویم کـه تـوان بـرتن بیمارم داد

     واعظ شهر که از پند خود آزارم  داد   

از، دَم،رند مِی آلوده مدد کار شدم

 

وقت آن گشت که درمیکده دادی بکُنم

سَرکشم جامی و با نَفس عِنادی بکُنم

بــــا  وفـــاداری  دِل  فکر  جهادی بکُنم

 

   بگـذاریــد کـه ازبُتکـده یــادی بـکُنـم 

 من که با دست بُت میکده بیدارشدم

 

ایکـه بادست بُتِ مـیکده  بیـدار شدی

خرقه ی پیربه تن کردی وهُشیار شدی

تابـه ما درهمه دَم یارو مــددکـار شدی

 حیـف شد کزبـَرعُشاق تـو ای یارشدی 

((راثیم )) من که به اَنفاس توپُربارشدم

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/6ساعت 2:0 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

بسمه ی تعالی

 

ازشلمچه تامسجد بلال

ومِنَ التّوفیق حِفظَ التّجربه

حفظ ونگهداری تجربیات از نشانه های موفقیت است .

   امام علی (ع)                                                

 

یقیناًپیشرفت کاروان علم وتحقیق درکشوربه مدیریت ،نظارت،اشراف،برنامه ریزی،جهت دهی وهدف معین کردن نیاز دارد ،بدانیم که برای کار تحقیقاتی راهبرد ما چیست ،چه کنیم که این تحقیقات واین آموزش برای کشورمفیدباشد وبه کار آید                    

   (مقام معظم رهبری)

 

چندی پیش درخیابانی از خیابان های آبادان که به نوعی یکی ازمراکز خرید آبادان هم محسوب می شودازشلوغی وازدحام جمعیتی که درحال خرید وعبور ومرور بودند وفروشگاه هایی که پر بودند از اجناس جور واجور و داد وستد های رایج پولی ،از این همه امنیّت وآسوده خاطری مردم مان در چند صد متری یکی از نا امن ترین نقاط دنیا یعنی عراق لذّت بردم اصلاً حَظ کردم ، امّا وقتی کمیعمیق تر به سر وشکل بچه هایمان نگاه کردم ونوع اجناس عرضه شده کمی غصه ام گرفت ، یعنی هیچ کس در این شهر کار فرهنگی مرتکب نمی شود ، سالی چند هزار زائر راهیان نور از شلمچه وحاشیه ی این شهر می گذرند وگاهی بر اثر اشتباه از کنار جمشید آباد وسَدِّه عبور می کنند، تاکید می کنم بر اثر اشتباه چون راه اصلی از جاده ی قُفّاس است تا فاتحه ای نثار قطرات شرمنده ی این رود همیشه خروشان نا آرام کنند! که هنوز در غم عزیزانش بر سر وسینه می زند وآرام وقرار ندارد! ای کاش سالروز حما سه ی والفجر هشت به کنارش بیایی و گوش دل به صدای امواج گریانش فرا دهی !آیا نمی شود راه این راهیان عزیز را آگاهانه به داخل شهری که به حق مدال سمبل شکست ناپذیری مردم ایران را برسینه دارد کج کرد وبا چاشنی فرهنگی عظمت سیصدو هفتاد ودو شبانه روز درمحاصره ی کامل دشمن بودن را متجلی کرد ؟ به هر حال بگذریم به تهران آمدم اتفاقاً برای همایشی به سازمان صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران دعوت شده بودم!پس از برگزاری همایش وجهت فریضه ی نماز مغرب وعشا به مسجد بلال واقع در سازمان صداوسیما رفتیم بعد ازنمازدرصحن مسجد بلال جهت قرائت فاتحه ای به روح پر فتوح شهدای گمنامی که در حیاط مسجد بلال آرمیده اند با صحنه ای مواجه شدم که برایم تازگی نداشت این منظره را چند جای دیگر کشورمان هم دیده بودم ، مشهد مقدس کوه سنگی ، شیراز تپه شهدا روبروی دروازه قرآن ، بهشت شهدای شلمچه ، یادمان شهدای همدان ، دزفول مرکز فرهنگی دفاع مقدس روبروی مقبره ی آقا رودبند ، اندیمشک کنار پل بالارودجنوبی ، ولی یکی دوجا هم مظلومیت این عزیزان مستجاب الدعوه خیلی عجیب می نمودیکی شهدای گمنام آبادان که بیش از هفتاد مزار بی نام ونشان یک جا جمعند وحال وهوایی وصفایی دارندو درسکوتی که همیشه حکم فرماست غریبی می کنند وغریب نوازی و اتفاقاً پنج شنبهای که من به آنجا رفتم ومیهمان این عزیزان بودم چنان سکوتی حکم فرما بود که دقیقاً یادروزهای محاصره وروزهای قبل از عملیات کربلای چهار وپنج افتادم که آبادان تخلیه شده بود و هیچ رفت وآمدی نبود آرام آرام ! دیگری هم هنگام ورود تعدادی از این بچه های خسته ی ازسفر برگشته به یکی از دانشگاههای کشور !عطش هنوز همراهشان بود، تاب هیچ گونه معطلی وکاغذ بازی را نداشتند وباید خیلی سریع کارهای ثبت نام وبقیه ی مراسم را برای شان انجام می دادند عزیز دانشجویی می خواستند مانع ازورود این بچه ها در دانشگاه شان بشوند ،فکر می کرد اینها هم از سهمیه استفاده کرده اند!خیلی دلم سوخت!نشستم وسیر دلم گریه کردم ولی نمیدانستم مقصر کیست؟ خود ما که نتوانسته ایم این غریبان را خوب معرفی کنیم ویا خودشان نتوانسته اند خوب آشنایی بدهند !..... اَلقصه .....درصحن مسجد بلال بودیم آقایی خم شده بود یابهتر بگویم خوابیده بودند بر روی سنگ مزار شهدا وبه پهنای صورت اشک می ریختند وسنگها را نوازش می کردند ،بی توجه به اطرافش که چه می گذرد! سلام کردم صدایم را نشنید . زمانی نه چندان دوربا خود می اندیشیدم که تلویزیون یا همان جعبه ی جادویی دهه های چهل وپنجاه چقدر ابزار پیچیده وعجیب وغریب ومافوق تصوّر ما آدمهای معمولی است وپیچیده تر، آن آدم هایی که در تلویزیون به کار مشغولند !برای این استدلال هم دستگاههای فرستنده وگیرنده مَد نظرم بود که به هیچ وجه در قالب عقل آن روز من نمی گنجید !یعنی امواج می توانند آدم ها را جابه جا کنند ؟ آنهم آدمهایی به این مهمّـی ! آدمهارا با نوع نگاهشان وطرز تفکّرشان وحتی وسایل شخصی شان( عینک هایشان) مگر می شود از یک نقطه یک نفر رادریک زمان به سرتاسر کشور پهناور ایران بفرستند ؟آن روزها برای من خیلی عجیب بودوعجیب تر که همیشه در ذهن من دستگاه پلی کپُی واِستَنسِل مجسم می شد. در دنیای آن روز ما فقط یک جام جم بود ویک ایرانو هیچ وقت فکر نمی کردم روزی پایم به درون این سازمان عجیب وغریب باز شود،سالها به سرعت گذشتند وناگهانخود را در همایشی که اتفاقاً در محل سالن همایشهای سازمان فوق الذکربرگزارمی گردید دیدم  ، همایش بسیار پربار بود یکی از آقایانی که خطر بمباران امواج را به حاضرین توضیح می دادند دراین بین به نکته ای اشاره کردند بسیار حائز اهمیت توجه فرمایید !هزاران کانال تلویزیونی ماهواره ای درحال فعالیّت می باشند وبا یک رسیور ساده پنج هزارعدد از این کانالهابرای هر خانواده ی ایرانی با هر سطح سواد وفرهنگی قابل دسترسی واستحصال ،که صدها کانال از این تعداد برعلیه نظام جمهوری اسلامی ایران درحال برنامه سازی می باشند،کشور ما از این حیث در تاریخ رکورد دار است با توجه به سرعت بالا رفتن جمعیت مردم ما وگذشتن ازمرز هفتادوچندمیلیون نفربرای اوّلین بار درتاریخ این مرز وبوم که حاکی از امنیّت وثبات است ،کشوری جوان ، پویا درحال رشد واز همه مهمتر با طرز تفکّری چالش برانگیز برای همه ی جهانیان وقدرتهای استکباری وبه طبع به شدّت زیر ذره بین اتاق فکر های امثال نتانیاهو،فوکویاما وهمکارانشان ، که روز به روز هم برتعدادشان افزوده می شود ، امّا ،امّا مثل اینکه باز هم مدرسه ی ما دارد دیرمیشود.

آقای رئیس لازم به توضیح نیست که خود مستحضریدامروز در تونس، لیبی وبحرین ویمن واردن وعربستان چه فجایعی در حال وقوع است یک نوع نسل کشی علنی ، مصر یکی از بزرگترین تکیه گاه های صهیونیست وآمریکا وکلاً دنیای غرب دست دوستی به سمت جمهوری اسلامی ایران دراز کرده وحزب الله را از بدنه ی جامعه ی لبنان می داند ، تسونامی ژاپن!رآکتورها هنوز بعد ازگذشت دوماه نَشت می کنند وقسمتی ازاقیانوس آرام در خطر آلودگی امّابه جرأت أغتشاشات سال گذشته ی تهران بیش از این اخبار بر روی آنتن غربی ها بود که آمارش موجود است، پس قد وقواره ی ما ایرانیان برای جهان غرب وصهیونیست ها خیلی بیش از نیمی از بزرگترین کشورهای خاور میانه وخاور دور وآمریکای لاتین است که حتماً شما هم قبول دارید،تا یادم نرفته این را هم بگویم که کارشناس همایش می فرمودند تاچند سال آینده( این حقیر می گویم خیلی زودتر) با یک تلویزیون دیجیتال می شود بدون احتیاج به ریسور ولوازم جانبی تا دوهزار کانال را دریافت کردو تصادفاً همه ی آنها برعلیه نظام جمهوری اسلامی برنامه می سازند وهدفشان کانون خانواده های مامی باشد!لایه های زیرین خودآگاهی جامعه ی ما را هدف گرفته اند یعنی بچّه های ما ، از مهد کودک تا دانشگاه فکر کرده اند وباز می اندیشند چون ما برایشان مهّم هستیم وبه شدّت در حال برنامه ریزی وبرنامه سازی تحت تاثیرافکار شیطان پرستی و فرماسونری ،البته ما مسلمانیم وشیعه ی علی ابن ابیطالب علیهم السلام ومعتقد به قرآنی که می فرماید (اِن الباطلَ کانَ زَهوقا که باطل خود لایق نابودی ابدی است) ولی قبول هم نداریم با این باور بار بگشاییم ودست در زیر سرمان به قیلوله مان برسیم ، آقایان برنامه ساز! امسال خیلی از منازلی که برای عید دیدنی دراقصی نقاط کشور می رفتیم ویا از دوستان در نقاط مختلف سئوال می کردیم، مردم به طور تصادفی برنامه های سیمای جمهوری اسلامی را تماشا می کردند این یعنی زنگ خطر! هم برای شما برنامه سازان که به جای دیگران وظیفه ی خطیر اندیشیدن را بر عهده دارید وهم تمام اصحاب رسانه وفرهنگ این آب وخاک  امّا همان مردم هم به محض پخش یک برنامه ی درست ودرمان تما ماً تلویزیون ایران را تماشا می کنند که مردم ایران بی غرض ترین مردمانند، بی خبر ترین شهروند ما هم که چند دیش بربالای پشت بام منزلش نصب شده اولین انتخابش تلویزیون ایران است به شرط اقناع سلیقه ها ، پس ما کجای کاریم و چه می کنیم ، البته همه ی انتظار را هم ازشما داشتن خود اشتباهی است بزرگ چون ماوشما می دانیم که مؤسساتی وجود دارند که بودجه ی فرهنگی آنها از صدا وسیما بیشتر است وهیچ نام ونشانی هم از خود به جای نمی گذارندکه املای نا نوشته غلط ندارد !،! امّا عاجزانه خواهش می کنم کمی بیاییم صادقانه بیاندیشیم ، به اتفاقات پیرامونمان دقیق شویم ، کجا زندگی می کنیم با چه ظرفیتی ، باچه قابلیتی ودر چه زمانه ای ودر چه کشوری ، آیا فرامین دلسوزان این آب وخاک را جدّی می گیریم ، آیا مهندسی فرهنگی را جدی گرفتیم ، آیا تولید مضاعف را بااندیشه همت کردیم ، وامروزسودای جهادی کارسازدرسرداریم ، استراتژی مادرتقابل با برخورد تمدّنهامشخص شده ! که آنها تقسیماتشان را هم بی ملاحظه اعلان کرده اند! سال 1993 میلادی بود که ساموئل پی هانینگتون استاد دانشگاه هاروارد در (مجله ی فارین افیرز ) جهان را به گروه های تمدّنی وسیع تقسیم کرده واذعان داشته بود که دشمنی میان تمدّنها از حد گذشته وبه آخرین مرحله ی تحمّل رسیده است ولی اصل جریان تعارضات کمی با مطلب آقای هانینگتون متفاوت است !بالاخره صدایم راشنید وجوابم راداد گفتم قبول باشد گفت قبول حق ، گفتم فضولی نیست اگر بپرسم این اشکها برای چیست ؟ گفت برای اینست که به سنگ مزارشان نگاه می کنیم وازکنارشان می گذریم ، این همه امواج از کنارشان می فرستیم امّا ..... به عکسهایشان نگاه می کنیم ولی بر عکسشان عمل ...... می گوییم ولایی هستیم ولی رودر روی ولی ....گفتم خواهش می کنم متوجه شدم ،پرسیدم جسارتاً می شود بپرسم شغلتان چیست ؟ گفت فکر کن پزشک یا تعمیر کار شوفاژ یا باغبان شهرداری از سئوالم خجالت کشیدم ...!

انشاألله درقسمت بعدی بقیه ی دل نوشته را به سمع ونظرتان خواهم رساند /التماس دعا /حقیر بنده ی عاصی حسن راثی/


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت 9:0 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

قسمت سـّوم

غلامِ حـسـیـن

در قسمت قبل ازقول آقای ناصر سبحانی گفتیم که غلام حسین خیلی اهل سرعت بودوبه تصادف قبل از انقلاب او اشاره کردیم که دچار شکستگی فک می شود اقای ناصرسبحانی در ادامه گفتند که قبل از عملیات رمضان بود اورا به طور تصادفی جلو مسجد دیدم بعد از حال واحوال با عجله گفت که دیدار با حضرت امام خمینی است باید زود برسم وماشین هم ندارم،من گفتم تا ستاد سپاه تو را می رسانم آنوقت ها ستاد سپاه پاسداران در خیابان پاسداران بود سویچ را ازمن گرفت وخودش نشست پشت ماشین چنان با سرعت مسیر را رانندگی کرد که من از وحشت جرأت نگاه کردن به جلورا نداشتم محکم با هردودستم داشبرت را گرفته بودم وچسبیده بودم به صندلی ،درمورد کار هم همیشه دقیقاً همین عجله را داشت در رشد وتعالی هم سرعت سرسام آوری داشت مسیر الهی را هم با همین سرعت پیش رفت وهمه ی ما را جا گذاشت .

غلام حسین از بین هشت رشته ای که پذیرفته شده بود عجیب ترین را انتخاب کرد در مورد این حرکت او حرف وحدیث بسیار است امّا آقای محمود گلزاری که درآن ایّام بیشتر با غلام حسین رفت وآمد داشته اند این چنین می فرمایند که غلام حسین بیشتر می خواست که از فضای غیر مذهبی تهران دور شود والبته در محل هم نشان شده بودندغلام حسین راجب به فعالیتهای مذهبی دانشگاه ارومیه (رضاییه) تحقیق کرده بود وبراساس شنیده ها وتحقیقاتش رشته ی دامپروری دانشکده ی ارومیه را انتخاب کردنداتفاقاًدر همان مدّتی که آنجا بودند فعالیتهای مذهبی خوبی انجام دادند حتی وقتی برای من نامه نوشتند از فضای دانشکده این طور می گفتند که در دعای کمیل وندبه مرتب شرکت می کنم ببینید ما داریم راجب به سال پنجاه وچهاردرارومیه ایران زمان شاه وآن خفقان وساواک حرف می زنیم که کسی جرأت نمی کرد درمسجد محل خودش خیلی ظاهر شود بخصوص جوانها که به شدت جوانان اهل مسجدزیرذره بین بودند حالا شما در نظربگیرید یک نفرغریبه در ارومیه ی آن روز ودانشجو نه فقط درمراسم دعاها شرکت می کند بلکه شروع می کندبرای جوانترها ونوجوانان کلاس قرآن دائر کردن واحکام ونهج البلاغه وفلسفه کارکردن آقای مسعود فتورایی ازهمکلاسهای غلام حسین درارومیه چنین می گویند :اصلاً روح پر تلاطم وماجرا جوی او هیچ سنخیتی با رشته اش نداشت شاید من اوّلین کسی بودم که در دانشکده ی ارومیه با او آشنا شدم فکر می کنم در جلسات دعای کمیل وندبه بود وقتی با هم آشنا شدیم خیلی سریع وبدون مقدمه بحث راه اندازی کلاسهای قرآن واحکام رامطرح کردکه نتیجه ی این آشنایی منجر به سامان دهی جلساتی برای نوجوانان وجوانان شد آن چند ماه خیلی پر برکت بود ولی حیف که غلام حسین فقط سه ترم دردانشکده ی ارومیه دوام آورد وبه دلیل انرژی بیش از اندازه ای که برای فعالیتهای مذهبی اعتقادی وسیاسی گذاشت اورا اخراج کردند .

همیشه می گفت باید ما روی اعتقاد این بچه ها کار کنیم که اگر کسی به مسائل اخلاقی واعتقادی پایبند باشد در هرشرایطی قادر به پیدا کردن راه درست از نادرست خواهد بودغلام حسین بلافاصله بعد از اخراج از دانشگاه از همانجا به سراغ خدمت سربازی رفت اصلاً اهل ازدست دادن وقت نبود تازه همان یک ماهی که به دنبال گرفتن گواهی ودفترچه ی اعزام به خدمت بود کلافه نشان می داد در دست نوشته هایش اینطور نوشته :پنجشنبه دهم شهریور سال هزارو سیصد وپنجاه وشش به سنندج رفتم ویک گواهی قبولی گرفتم برای نظام وظیفه از آن روز تا امروز که دوشنبه چهارم مهرماه می باشددوندگی می کنم وهنوز هیچ نشده ،به قول معروف رُک وراست می گویند علاف نشو امروز برو فردا بیا ، چه می توان کرد، بلاخره بعدازگذشت شش ماه اسفند سال هزارو سیصد وپنجاه وشش برای گذراندن دوره ی آموزشی خدمت نظام وظیفه به پادگان جلدیان در نقده اعزام شد وپس ازسپری کردن دوره ی آموزشی بعد از تقسیم به ایلام منتقل شد  وفصل دیگری از زندگی اعتقادی وخودسازی غلام حسین آغاز گردید ،،،،،

دیشب متاسفانه وضو گرفتم وآمدم روی تخت خوابیدم چند دقیقه ای به وقت مانده بودکه رفتم زیر آنکاردکه وقت بشودوضو بگیرم ،که خاک عالم برسرم خوابم برد،جداً ازلطف حضرت امام عصر(عج)به دور شدم حالا در اثرچیست خدا می داند!ولی اینجا پاک ماندن خیلی سخت ودشوار است وخیلی قاطی می شود ،وقتی از لحاظ روحی انسان خراب شداز توجه امام عصر هم دورمی شود دیگر،وقتی از خواب بیدارشدم که که یک ربع به پنج صبح مانده بودنماز مغرب را ما فی الذمه خواندم ونماز عشارا ادا بجا آوردم وقدری صبر کردم تا صبح شود ،پس از اذان نماز صبح را خواندم اینجااذان صبح ساعت پنج است امروز خیلی ناراحت کننده بود ،یک دلخوشی داشتم که اینجا نمازم قضا نشده است، البته چه نمازی یک مشت الفاظ را خواندن نمازهایم اصلاً روح ندارد وفقط ناراحت از نخواندن آن هستم، حالا یا روی عادت یا روی وجوب آن ، برای تنبیه خودم صبح تا ظهر آب نخوردم ، خیلی عصبانی بودم ولی چه فایده با این همه دبدبه وکبکبه نماز مغرب وعشا دیروز نخواندم ، جداً ای کاش نیامده بودم سربازی وچنین نمی شد ((ولی امید به بخشش حی متعال دارم)) بخشی از دست نوشته های غلام حسین درسال اوّل سربازی درست زمانی که بی بندوباری در ایران موج می زد وجشن های دوهزارو پانصدساله برگزار می شد

این حال وهوای یکی از سربازان امام خمینی است .

به امید توفیق مجدد خدانگهدار التماس دعا


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت 3:0 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

غـــــربــت

دلم خوش است به گل های باغ قالی ها

کــه چـــشــم باران دارم ز خشکسالی ها

بــه بادحادثه بالم اگــرشکست چه باک

خوشـا پــریدن با این شکسته بـالی هـا

چــه غربتی است ،عزیزان من کجا رفـتـنـد ؟

تمام دور وبــرم پــر زجای خـالی ها

زلال بود وروان رود رو به دریایم

همین که ماندم مرداب شد زلالی ها

خیال غرق شدن در نگاه ژرف توبود

که دل زدیم به دریای بی خیال ها

شعر: زنده یاد قیصر امین پور

امروز دلمان خوش است به گل های کاغذی نه توی باغچه بلکه روی تاقچه

امروز اگر باران نمی بارد باکی نیست که کفشهایمان همه پاره اند

امروز اگر توان پریدن داشتی پریده ای

امروز ما بایدثابت کنیم  خیلی جاها(که من منم)

امروز جای خالی نباید دلمان را خالی کند

امروز مرداب مرداب ازماندن پرشده ایم

بی خیالی اگر آخرش غرق شدن درژرفا باشد

هرچند  نگاهی، می ارزد

حقیر بنده ی عاصی حسن راثی


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت 2:0 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

قسمت دوّم
 پا گرفتن غلام حسین همراه بود با پا گرفتن چرخ زندگی ساده و کارگری ما یعنی وقتی خدا این بچه راعنایت کردند،درخانه های سازمانی وزارت راه درمیدان اَرک تهران زندگی می کردیم وقتی  به سه سالگی پا گذاشت ازخانه های سازمانی بیرون آمدیم ودر اطراف میدان مولوی خیابان قنات آباد خانه ای اجاره کردیم وهمین که غلا م حسین پا به دبستان وکلاس اوّل گذاشت خداوند منـّان توان مضاعفی به پدرش وبرکتی به وضع معیشت وخانواده ی ما داد هرطور بود پدر متقاعد ومصمم به خرید خانه ای در همان منطقه شد با قرض و وام وفروش بعضی از وسایل یک خانه ی نـُقـلی صدمتری خریداری کردیم امّاهردوی ما شبانه روز کار می کردیم ،من سوزن می زدم خیاطی می کردم گاهی از شبانه روز چهارپنج ساعت بیشتر نمی توانستم بخوابم تا ازپس قسط ومخارج خانه وزندگی سربلند بیرون بیاییم پدرهم که هرچه مأموریت دور و بیرون ازمرکزمی دادند قبول میکردتا شایددریافتی بیشتری داشته باشد،چرخ زندگی می چرخیدهرچندبه زحمت امّالطف خداوند همیشه ودرهمه جامشهودبودآن روزها آدرس مارااینطوری می نوشتند:میدان خراسان خیابان رسام کوچه ی قائمیه پلاک چهارده !..... چقدر زود خیابانها غریبه شدند!

غلام حسین دوران بازیگوشی وشلوغ کاری هایش را در کوچه پس کوچه های میدان خراسان سپری کرد کُـلاً بچه ی شلوغ وپر جنب وجوشی بود دریک کلام اهل محل ازدستش کلافه بودند ، یک شب چند نفرازهم بازیهایش باهم به درب منزل ماآمدند به شکایت از غلام حسین اوّل باورم نشد ولی وقتی گفتندکه چه بلایی برسرآنها آورده قبول کردم چون او همیشه از فکرش برای جبران جُـسه ی لاغرونحیفش کمک می گرفت چاره ای نداشتم بعدازدلجویی از بچه ها به آنها گفتم پسرخوبی است برویدوبااو کناربیایید حتی اگر شما را کتک زده شما هم اورا کتک بزنید،البته می دانستم که اگر از پس او برمی آمدند دسته جمعی وشاکی به درب منزل ما جمع نمی شدند! آن شب وقتی آمد با اوکمی تند شدم امّا او اصلاً بچه ای نبود که حرف را در دلش نگه دارد وبلافاصله گفت که تقصیر خودشان بود میخواستند از اوّل مرا بازی دهند ولی الان دیگربا هم دوست شدیم وفهمیدم که طفلکی بچه ها با او کنار آمده اند نه اینکه او با بچه ها کنار آمده باشد

روزی برای پیشامدی مجبورشدم به تبریزنزد فامیل بروم غلام حسین مدرسه داشت به ناچاراورا نزدیکی ازهمسایه ها که قرابت خاصی باهم داشتیم سپردم پس ازمراجعت، خانم همسایه مان برایم تعریف کرد (خانم رضایی مقدم) با هم خانه یکی بودیم  ایشان می گفتند که شب برای شام خورشت بادمجان تهیه دیده بودم سر سفره ی شام غلام حسین درست ودرمان غذا نمی خورد من فکر کردم برای شما دلتنگ است وخواستم اورا دلداری دهم گفتم آقا غلام حسین فردا مادر می آیند شما امشب میهمان ما هستی غذایتان را بخورید وبلافاصله در جوابم گفتند که من دلتنگ مادر نیستم شما هم اگر دوست دارید که من باز هم به منزل شما برای میهمانی بیایم قورمه سبزی درست کنید من خورشت بادمجان دوست ندارم ، من که از حاضر جوابی او متعجب شده بودم جوابی بجز : چشم پسرم نداشتم

غلام حسین دوران دبستان رادر دبستان مترجم الدوله گذراند با هم کلاسها و هم سن های خودش خوب می جوشید ذاتاًاجتماعی بود همیشه عده ای را دورخودش جمع می کرد روحیه اش اینجوری بودبعد از سپری کردن دوران مدرسه به دبیرستان مروی رفت مابین سالهای چهل وهشت تا پنجاه وچهار،به دلیل بـُعـد مسافت باید با اتوبوس به دبیرستان می رفت من به سختی پول تو جیبی را برای او وسایر بچه ها با همان خیاطی تهیه می کردم هر روز به غلام حسین ده ریال می دادم هشت ریال پول بلیط اتوبوس بود رفت وبرگشت وفقط دو ریال برای پول توجیبی بچه ام باقی می ماند هیچ وقت گله وشکایتی ا زوضعیت نداشت فقط گاهی غُـرمی زدکه می خواهم کارکنم ومن باهزاردلیل وبرهان روشنش می کردم به راحتی راحتی که قانع نمی شد وقتی هم که موفق می شدم نسبت به وضعیت جامعه وشرایط آن روز ونگرانی من از بابت ناصواب بودن روزگار برایش حرف می زدم ونهایتاً، به درس خواندن بیشتر اورا تشویق می کردم        

با ورودش به مسجدو هیأت های مذهبی اوّلین نشانه های علائق دینی وریشه های اخلاقی در غلام حسین نمایان گشت در همین دوره بود که بیشترین اوقات فراقتش رامطالعه ی کتابهای مذهبی به خود اختصاص می داد همه می گفتند که بیشترین اثر را از نظر اخلاق وتربیت مادر براو گذاشته ومن هم خدا می داند که بیش از همه چیز بر روی لقمه ی حلال ودرستکاری یعنی راستگویی وصداقت تأکید داشتم حتی جالب است که بگویم برای رفتن به سینما هم وسواس داشتم وسعی می کردم خودم به همراهش باشم وفیلمی را تماشا کنند که ضرر اخلاقی نداشته باشد بیشتر فیلم های کمدی وطنز را انتخاب می کردم تا این حد به تربیت بچه هایم دقت می کردم

مسجد محل ما بحمدالله از نظر فرهنگی مسجد فعالی بود چهاراه مولوی همین مسجد مهدویت حاج آقا بهشتی امام جماعت بودند هیأت نوباوگان درست کردند بچه ها همه جمع می شدند حدیث یاد می گرفتند قرآن می خواندند حجت الاسلام بهشتی خیلی زحمت بچه های آن دوران را کشیدند ، اسم هیأت ، نوباوگان مهدویه بود هر هفته عصر جمعه در مسجد ویا بعضی هفته ها هم در منزل جلسه برپا بود غلام حسین خودش با راهنمایی حاج آقا بهشتی دو سه جلسه ی قرآن راه اندازی کرده بود ، گفتم روحیه اش اینطوری بود او همان آیه وحدیث واحکامی را که ازحاج آقا می آموخت د ر جلسه های دیگر به بچه های کوچکتر ویا هم قد خودش آموزش می دادجالبه که برای تشویق بچه های کوچکتر هدیه هم تهیه می کرد بله غلام حسین از همان ته مانده ی پول تو جیبی که برایتان گفتم پس انداز داشت وبه حد کفایت که می رسید مدادرنگی خریداری می کرد و مثلاً بـه شاگردانش جایزه می داد

از کلاس دهم به بعد او وعده ای از دوستانش به کارهای منسجم وروشن تری روی آوردند حضرت آیت الله خلخالی از شاگردان حضرت آیت الله خویی  از عراق به ایران تبعید شده بودند به طور کاملاً تصادفی ویا براساس تقدیر در مسجد محل ما مستقر شدند وما همگی اهل محل از برکات وجودی ایشان بهره مند بودیم

اما جوانان بخصوص غلام حسین ودوستانش طور دیگری از محضر ایشان کسب فیض می کردند به طوری که غلام حسین بیش از مسائل درسی به علوم دینی علاقه وتوجه نشان می داد تشکیل کتابخانه ی مسجد، سامان دهی جلسات مذهبی وحلقه ی دوستان وهمزمان روشنگری وآگاهی وشناخت از موقعیت ودرک ومعرفت نسبت به دین وچهره ی دقیق تری ازحضرت امام خمینی رحمت الله علیه  ،غلام حسین در همان سالهای پنجاه ودو سه همانند یک طلبه درس عربی وفلسفه ومنطق می خواند و از درسهای خود هم عقب نمی ماند مسئولیت سخنرانی هیأت را به عهده گرفته بود او همیشه داوطلب کنفرانس دادن می شد دوستش تعریف می کرد یک روز در هیأت بحث تقوا شد کسی آن روز آمادگی کنفرانس را نداشت او داوطلبانه بحث را شروع کرد وبه خوبی جلسه را اداره کرد همیشه مطالب پر مغز و تازه ومفیدی برای ارائه به جمع داشت یعنی اینکه دائم در حال مطالعه وپیشرفت بود سرعت یادگیری او از ما شاید بیسشتر نبود امّا  سرعت مطالعه وحرص و ولعش در یادگیری یقیناً دو سه برابر ما بودشاید شوخی تلقی کنید امّا سرعت یکی از مشخصه های غلام حسین بود حتی در رانندگی یادم است سال پنجاه وچهار بود یا پنجاه وسه با موتور بس که سرعت می رفت تصادف سختی کرد وفکش شکست ولی سرعتش کم نشد وقتی که در سال پنجاه وچهار دیپلم ریاضی را گرفت در کنکور همان سال هشت دانشگاه قبول شده بود مهندسی های مختلف ولی شما فکر می کنید چه رشته ای را خودش انتخاب کرد اگر زنده ماندیم، خداوند توفیق داد وآقاغلام حسین ما را بازهم قابل دانستند فردا برایتان می گویم فعلاً التماس دعا وخدانگهدار حقیر بنده ی عاصی حسن راثی

ادامه دارد انشاألله

 

 


نوشته شده در سه شنبه 90/11/4ساعت 1:0 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

\</a

عکس حضرت آقا در دفاع مقدس


نوشته شده در یکشنبه 90/11/2ساعت 8:34 عصر توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/hassanraci/10.jpgهمراه کاروان شهدای هسته ای در معیت حضرت آقا

نوشته شده در یکشنبه 90/11/2ساعت 10:0 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

بسم الله الرحمن الرحیم

غـُـلامِ حســــیـن

خیلی وقت بود که دلم می خواست راجب به این ابرمرد ویا به زبان دیگر اعجوبه ی جبهه های جنگ وبلای جان ارتش حزب بعث مطلبی در خور، وشایسته  وبایسته ی حـَـد واندازه ی آن بزرگوار بنویسم کسی که تابو واُبهّـت ارتش حزب بعث راشکست امّا هرچه به قدوقواره ی خودوفاصله اش با بلندای رفیع این شیرمرد بی ادعا می نگریستم بیشترمی ترسیدم آیا قلمی که تراوشات مغز این کمترین را به سیاهه ای ازخود به جا می گذارد قادربه منتقل کردن حد اقل گوشه ای از عظمت وجودی ایشان به مخاطبی ازجنس امروز خواهد بود. در این حول و ولا بودم که چشمم به تقویم خورد و روزهایی ناخودآگاه ازبرابر دیدگانم گذشتند که یادآور مردانی بس بزرگ بود وسخنانی بسیارپر مغز و عجیب در گوشم زنگ می زد سخنانی که هنوز زنگ صدای صاحبش در تمام جنوب با همه ی زلالی مردمانش طنین دارد ، شما هم گوش کنید!

عشق اینجاست،زندگی اینجاست ،روحیه اینجاست ،امام زمان (عج) اینجاست ، خــــدا اینجاست ، ما غیر از اینجا کجا می خواهیم برویم !

شنیدید ! خداوکیلی به دلتان نشست ؟ فکر کنید صاحب این جملات قصار چه کسی بوده؟خطیب،ادیب،دانشمند،نظریه پرداز ویا ؟؟؟؟؟؟؟؟

نه،هیچکدام،یک بسیجی از جنس انقلاب اسلامی واز فرزندان امام خمینی عزیز ویک بچه شیعه ویک ایرانی با اصالت. یواشکی خودم را در آیینه برانداز کردم همینطور که به آیینه خیره شده بودم به چند نکته پی بردم !اوّل:آن وقت که می ترسیدم بنویسم نوجوانی بیش نبودم والان بیست وسه سال وهفت ماه ازآن تاریخ می گذرد.

دوّم: اگر این سالها را یکی یکی بشماریم وبه اطرافمان کمی دقیق تر خیره شویم می بینیم که خیلی درحق این بزرگواران کوتاهی شده ماهم اگر نجنبیم معلوم نیست چند صباح دیگر یاچند روز دیگر ویا حتی چند دقیقه ای دیگر هستیم یا ؟!ودر ضمن ماهم به سن میانسالی رسیده ایم.

سوّم : شاید این باقیمانده ی عمر بی ثمرمان دربه تصویر کشیدن بزرگانی که خداوند توفیق نفس کشیدن دربرکت محبتشان رابه ماهرچند اندک زمانی عطافرمودند باقیات الصالحاتی باشد برای آن طرف !انشاألله

 قصه ،قصه ی ابرمردی است که کمتر کسی در سالهای پنجاه ونه، شصت وشصت ویک در جنگ بود ونام غلام حسین به گوشش نخورده بود! که دشمن بعثی بسیار بیشتر از ما از او می دانست ومی شنید ،تحلیل دشمن تحلیل او بود که هرگامش را ازآنسوی خاکریز رصد می کردند . آن بیست وهشت ماهی که قهرمان قصه ی ما در خدمت ولایت مطلقه ی فقیه ورزمندگان اسلام ایفای نقش می کرد برکات بسیاری در جبهه ی اسلام از او جاری وساری بود وچه وقت ها که چشمان خیلی از یارانش می سرودند آن مردآمــد. اسامی زیادی به او اطلاق می شد مثل : نابغه ،درشت مغز ،بسیار باهوش ،استراتژیست ،طراح ،پدر جنگ سپاه ،مغز متفکر جنگ و.......چندین وچند لقب دشمن کورکـُن دیگر، به هر حال تصمیم گرفتم بنویسم ملاحظه بفرمایید:

در بیست وپنجم اسفند ماه سال یکهزارو سیصد وسی وچهار مصادف با(سوّم شعبان سال هزاروسیصدوپنجاه وهفت قمری)دربیمارستان مادران تهران بچه ایی هفت ماهه با وزنی معادل یک کیلو وهشتصد گرم کاملاً نارَس اما سالم پا به عرصه ی وجود گذاشت به شهادت مادر بزرگوارشان آن وقت ها وسیله ای برای نگهداری بچه های نارس دربیمارستانها نبود وناچار بچه را در پارچه ای پیچیدند وتحویلم دادند من هم ناگزیر بچه را به زیر چادرم گذاشتم وبه منزل آوردم چون روز سوّم شعبان مصادف با تولّد آقایمان اباعبدالله بود او رانذر امام حسین علیه السلام کردم ونامش شد غلامِ حـسین ،هیچ کس امیدی به زنده ماندن کودک نارس خانواده نداشت ، زمستان سردی درتهران سایه افکنده بود بچه را در پارچه ای پیچیده زیر کرسی جا داده بودم ،به دخترم گفتم هروقت دهانش را باز کردبا قاشق چایخوری به دهانش شیر بریزاین قصه یک ماه ادامه داشت تاکم کم به لطف آقایمان اَباعبدالله الحسین علیه السلام بچه ی نارَس جان گرفت نابغه ی ما در یک سالگی بنا به همان ضعف مفرطی که با خود به همراه داشت به مرضی سخت وکشنده (سیاه سرفه) دچار شد همه چیز شبیه معجزه بود او ازمرگی حتمی به دنیایی که یک ملت انتظارش را می کشیدند باز گشت . وقتی که پا به پنج سالگی می گذاشت چشمانش برق ذکاوت را باتلألو هوش ذاتی به اطرافیانش بشارت می داد، امّا انگار حوادث تمامی نداشتند ، مرد ما هر زمستان می باید یک خوان را پشت سر می گذاشت واین زمستان دیفتری چون غولی بی شاخ ودم به سروقت بچه ی پنج ساله ی نحیف امّا به شدت مقاوم ما آمده بود.پدرش نبود سراسیمه اورا بغل کردم وسط برف ویخ وسرما از خانه بیرون رفتم ، هیچ دکتری درآن وقت نبود وهمه جا سیاه وتاریک ، سوسوی چراغی را از آن  طرف میدان دیدم به سرعت به طرف نور دویدم ، داروخانه بود در حال تعطیل شدن بودخواهش کردم ، اشک از چشمانم سرازیر بود گفتم آقای دکتر ترابخدا، بچه ام از دستم رفت ،از داروخانه آقای دکتر زنگ زدند  به پزشکی که درمطبشان بودند بلافاصله تاکسی گرفتم وبه مطب رفتم بچه را معاینه کردند ونسخه نوشتند سریعاً مجدد تاکسی گرفتم وبه همان داروخانه برگشتم همانجا آمپولش را زدند ودارو ها را گرفتم آقا امام حسین علیه السلام کمک کردند بچه نجات یافت. احساس می کردم اگر از دستم برود همه ی زندگیم را از دست می دهم ، راستی تا یادم نرفته این را هم بگویم که نام آن پزشکی که بچه را به مطبش بردم آقای  دکتر حسن زمانی بود هنوز خوب یادمه////  ادامه دارد

   انشاألله سعی می کنم تا هفته ی آینده که سالروز شهادت این بزرگوار است

مطالب مهّم وقابل تأملی در مورد ایشان به سمع ونظر شما عزیزان برسانم / التماس دعا   


نوشته شده در یکشنبه 90/11/2ساعت 5:0 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

                                   بسمه تعالی

کـشــتـه اَز زَهـــر کـــیـن مـُجــتـبـی شــُـد      لا اِلـهَ اِلَا الله

در جـَـنــان فـاطـمـه(س) درعــَــزا شـُــد      لا اِلـهَ اِلَا الله

 

عـــــزا بـگـرفـتـه رَســــول خـــاتـَــم             عـلی(ع) بـنـشــسـتـه زِ داغـَـش در غـَم

زِ بـَـهــــرِ مـَـــرگــَـش تـمـام عــالــم              نـــمــــوده بـــَــر تــَن  لــِبـاس مــــاتــم

جـهـان دیـن شــد زِ داغـَش گـریــان              بــــه شـیـون اِنــس ومـَلـک در اَفـغـان

تـمـام اَهـــلِ سـَـمــا شـــــد نــالـــان              گــــرفـتـه دلـهـا چــــــو شـام هـجــران

فـضـا بـگـرفـتـه غـمـی جـانـفـرسـا              غـَــمـی کــــه آتـش زَنــــد بـــــر دلـهــا

صــــدای شـیـون رَســد اَز هــر جــا             کــــه گـشـته مــَسـمـوم عــزیــز زَهــرا

چــه گــویـم حـال حـَـسن در آن شـب            کــــه چــون سـبـو را رسـانــدی بـرلـب

فــِتـاده آنـگـه بــــه تـــاب و در تـَـب             بـــه نــالــه کــردی صــدای زیـنـب(س)

بـیــــا تــــوخــواهـــر دَمـی کـِـنـارم             کــــه جـَـعــده آخــــر رســانــده کــــارَم

امــیــد مــانــــدن دیــگــر نــــــدارم            نــمـــانــــده صــبـرو بـــه دل قـــــرارم

بــــرو تــــو زینـب کــنــون شـتـابـان         بــگـــو بـیــایـــــد شـَـــــهِ شـــهـیــــدان

حــســین عــَـزیــز خــدای سـُـبـحـان          کــه چــــون نـمــانــده مـجــالِ درمـــان

حــسـیـن چــوبـشـنـیـد فـغـان خــواهــر       بــه گــریــه بگرفـت عما مــــه ازســـر

بــه نــالــه گــُـفـتـا حـَـســن بــــــرادر        چــنــیـن نــمــوده تــورا چـــه کــافــــر

حــســیـن چــوبـشـنـید صــدای اورا          بـگــفـت بـــــرادر بــشــــو شـــکـیــبا

زِ بـعــد مــرگــم تـــــو در بــــلایـــا           دگـــــر بـگــفــتــی بــه او وَصــــایــــا

حــسـیـن کـشــیـدی زِ سـیـنـه فــریــاد       چــو دسـت قــاســم حـَـسـن بــه او داد

بـگـفـت حـسـین جـان مـَـبــر تــو ازیـاد      بــــه کــربــلا یـش نــمـا تــــو دلـشــاد

خــــدا بــــه حــق خــــون شــهــیــدان      بـخـشــا گــنــاهِ مــــا را زِ   اِحـــســان

خــود دِه شــفــایــی جـمــع مــریـضــان    آمــالِ (راثــــی) حــــاصــل بـــگـــردان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

التماس دعا

 

  بیست وهشتم ماه صفر 

 وفات حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلوات الله علیه وسرور جوانان بهشت امام حسن مجتبی علیه السلام بر ساحت مقدس ولی عصر حضرت بقیة الله اعظم (عج) ونائب برحقش ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله عظما خامنه ای وتمام شیعیان ودوستداران ودلدادگان اهل بیت عصمت وطهارت تسلیت باد باشد که در مجالس عزای این بزرگواران مارا یاد کنید /حقیر روسیاه بنده ی عاصی درگاه احدیت /التماس دعا  


نوشته شده در شنبه 90/11/1ساعت 6:0 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

<      1   2   3      >

تبدیل تاریخ