الف - دزفول
به نام خداوند بخشنده ی مهربان وامّا خطبه ی سوّم یا خطبه ی ((شقشقیه)) این همان خطبه ای است که معمولابرادران اهل سنت با ماشیعیان تا اندازه ای اختلاف نظر دارند ولی وقتی شما خوب دقت می کنید در کنه سخنان مولای متقیان به یک سری مسائل اشراف پیدا می کنید که اگر با این زمانه ای که درآن زندگی می کنیم نه خدای نا کرده مقایسه که معاذالله شدنی نیست فقط در ذهنتان فکر کنید که اگر قرارباشد یعنی سیستم مدیریتی کشور ما طوری بود که مدیران فکر میکردند مرتب تحت نظر وبازرسی قرار دارند ویا موارد قبول مسئولیت را از زبان مولایمان بخوانید چه دستگیرتان می شود یعنی در آن زمان وشرایط خاص هیچ کس دیگری در بلاد اسلامی وجود خارجی نداشته که آقایمان حکومت را قبول کرده اند ودرضمن دستورات الهی را نیز در قبول حکومت لحاظ کرده اند واِلا حکومت است وهمان عطسه ی بز ویا در جای دیگری می فرمایند این دنیا واین پست ومقامها در نزد من از استخوان مردار خوکی در دست مریضی جذامی پست تر است ! شما خودتان قضاوت کنید کشوری هفتاد میلیونی را دوهفته بی مسئول رها کردن ویا قهر کردن نوبتی معاونین ویا مسئولین دیگری که از هیچ بی اخلاقی وبی تقوایی برای پستی مقامی آبکی ودنیایی دریغ نمی کنند و امام مظلوم شیعیان که می فرمایند چون کفتار به بیت من هجوم آوردند به طوری که حسنین مضروب گشتند وعبای من دریده شد خدایا چقدر مظلومیت خدایا چقدر صبر چه عظمتی با چه مردم بی اخلاق وبد کرداری امام طاقت وبزرگواری فرموده اند وامروز هر چقدر بیشتر می فهمی و می دانی بیشتر غصه میخوری مگر چند در چندمقطع زمانی دراین هزار سال گذشته دراین پانصد سال گذشته قدرت به دست شیعه افتاده است به خدای احد و قادر هیچگاه اینچنین همه چیز در یک جا به نفع شیعه نبوده بروید تاریخ را مطالعه کنید نگذارید با عملکرد بد با حب وبغض با بدسلیقگی این فرصت تاریخی از دست برود به خداوند منان اگر دست آمریکاییها وانگلیسهاوایادیشان برسد (منظورمن حکومتهایشان می باشد) از میان مار وسوریه با ما بدتر می کنند که این را در جنگ هشت ساله ثابت کردند در این ماه عزیز خدا کمی بیشتر فکر کنیم کمی بیشتر محبت داشته باشیم مهربان باشیم به یکدیگر لبخند بزنیم جای دوری نمی رود به یاد مظلومیت اماممان آقا علی ابن ابی طالب علیه السلام مدبّر باشیم این فرصت تاریخی را به راحتی ازدست ندهیم که تمام تاریخ ما را نفرین خواهند کرد اگر نمی توانیم کرسی را به شایستگان بسپاریم خداوند خودش عزت می دهد مطمئن باشید. خطبه ی سوّم: ((شَقشَقیّه)) آگاه باشید. به خدا سوگند که فلان (ابابکر) خلافت را چون جامه اى بر تن کرد و قطعا مى دانست که جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى آنان چونان محور است در رابطه با آسیاب. سیلها از من فرومى ریزد و پرنده را یاراى پرواز به ستیغ بلند من نیست. پس میان خود و خلافت پرده اى آویختم و از آن چشم پوشیدم و به دیگر سو گشتم و رخ برتافتم. در اندیشه شدم که با دست شکسته بتازم، یا در آن فضاى ظلمانى شکیبایى ورزم، فضایى که بزرگسالان در آن سالخورده شوند و خردسالان به پیرى رسند و مومن همچنان رنج کشد تا به دیدار پروردگارش رسد. دیدم که صبر در آن حالت خردمندانه تر است و من راه شکیبایى را برگزیدم، در حالى که همانند کسى بودم که خاشاک در چشمش رفته و استخوان در گلویش مانده باشد. مى دیدم که میراث من به یغما مى رود. تا آنکه اولى درگذشت و مسند خلافت را به دیگرى واگذاشت. »چه فرق بزرگى است میان زندگى من بر پشت شتر مشکلات و زندگى حیان برادر جابر [این بیت از ابوبصیر میمون بن قیس بنى اعشى است.] که غرق خوشى است«. شگفتا! اوّلى در آن روزها که زمام کار به دست گرفته بود همواره مى خواست که مردم معافش دارند ولى در سراشیب عمر، عقد خلافت را بعد از خود با دیگرى (عمر) بست. بنگرید که چسان دو پستان حکومت را میان خود تقسیم کردند و شیرش را دوشیدند. پس خلافت را به فضائى خشن کشیدند که درشتى اش پاى را مجروح مى ساخت و ناهموارى اش رونده را به رنج مى انداخت. لغزشها و پوزشش فراوان بود. صاحبش چونان مردى بود سوار بر اشترى سرکش که هرگاه مهارش را مى کشید، بینى اش مجروح مى شد و اگر مهارش را سست مى کرد، سوار خود را هلاک مى گردانید. به خدا سوگند، که در آن روزها مردم، هم گرفتار خطا بودند و هم سرکشى. هم دستخوش بى ثباتى بودند و هم روى گردان از حق. و من بر این زمان دراز در گرداب رنج شکیبایى مى ورزیدم، تا او نیز به جهان دیگر شتافت و امر خلافت را در میان جماعتى قرار داد که مرا هم یکى از آن قبیل مى پنداشت. بار خدایا، در این شورا از تو مدد مى جویم. چسان در منزلت و مرتبت من نسبت به خلیفه نخستین تردید روا داشتند، که اینک با چنین مردمى همسنگ و همردیفم مى شمارند. هرگاه چون پرندگان روى در نشیب مى نهادند یا بال زده فرامى پریدند، من راه مخالفت نمى پیمودم و با آنان همراهى نشان مى دادم، یکى از ایشان (سعد بن ابى وقاص) با کینه ى دیرینه اى که از من داشت روى برتافت و دیگرى (عثمان) به داماد خود گرایش یافت. و آن دو نفر دیگر (طلحه و زبیر) که من از گفتن نامشان انزجار دارم. آنگاه سومى (عثمان) برخاست، در حالى که از پرخوارگى پهلوهایش متورم شده بود، چونان ستورى که همى جز چریدن ندارد، خویشاوندان پدریش (بنى امیه) با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران گیاه بهارى را. تا سرانجام رشته ها که تابیده بود پنبه شد و اعمالش قتلش را در پى داشت و شکمبارگیش او را از پاى درآورد. بناگاه دیدم که انبوه مردم چون یال کفتاران روى به من نهادند، گرد مرا از هر طرف گرفتند، چنان که دو فرزندم در آن ازدحام کوبیده شدند و رَداى من از دو سو دریده شد، چون رمه ى گوسفندان مرا در بر گرفتند، اما هنگامى که خلافت را به دست گرفتم جماعتى از ایشان پیمان خود شکستند (طلحه و زبیر) و گروهى از مدار دین بیرون شدند (خوارج) و قومى (معاویه و یارانش) همدست ستمکاران گردیدند. گویى سخن خداى را نشنیده بودند که مى گوید: (آن سراى آخرت را براى کسانى قرار مى دهیم که در زمین خواستار برترى و فساد نیستند و فرجام (خوش) از آن پرهیزگاران است.) [سوره ى قصص، آیه 83.] آرى، به خدا سوگند که شنیده و دریافته بودند، ولى دنیا در نظرشان آراسته جلوه مى کرد و زر و زیورهاى آن فریبشان داده بود. بدانید، سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده، که اگر انبوه آن جماعت نمى بود، یا گرد آمدن یاران حجت را بر من تمام نمى کرد و خدا از اهل دانش پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکاران و گرسنگى مظلومان خاموشى نگزینند، افسارش را بر گردنش مى افکندم و رهایش مى کردم و در پایان با آن همان مى کردم که در آغاز کرده بودم. و مى دیدید که دنیاى شما در نزد من از عطسه ماده بزى هم کم بهاترست. چون سخنش به اینجا رسید، مردى از مردم (سواد) عراق برخاست و نامه اى به او داد. على (علیه السلام) در آن نامه نگریست. چون از خواندن فراغت حاصل کرد، ابن عباس گفت: اى امیرمومنان کاش گفتار خود را تا آنجا که رسیده بودى پى مى گرفتى. فرمود: هیهات ابن عباس، این آتش درونى بود که شعله کشید و سپس، به جاى خود بازگشت! ابن عباس گوید: هرگز بر سخنى چنین غصه نخورده بودم که امیرمومنان نتوانست در کلام خود به آنجا رسد که منظور وى بود. معنى سخن امام که مى فرماید: ((کراکب الصعبه ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم)) این است، که اگر سوار، مهار شتر را بکشد و اشتر سر بر تابد بینى اش پاره شود و اگر با همه سرکشى مهارش را سست کند، سرپیچى ورزد و سوارش نتواند که او را در اختیار آرد. مى گویند: (اشنق الناقه) زمانى که سرش را که در مهار است بکشد و بالا گیرد. (شنقها) نیز به همین معنى است و {ابن سکیت} مولف اصلاح المنطق چنین گوید. و گفت: {اشنق لها} و نگفت: (اشنقها) تا در برابر جمله (اسلس لها) قرار گیرد گویى، امام (علیه السلام) مى فرماید: اگر سر را بالا نگه دارد او را به همان حال وامى گذارد. و در حدیث آمده است که پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) سوار بر ناقه ى خود براى مردم سخن مى گفت و مهار ناقه را باز کشیده بود (شنق لها) و ناقه نشخوار مى کرد (از این حدیث معلوم مى شود که شنق و اشنق به یک معنى است). و شعر عدى بن زید عبادى هم که مى گوید: شاهدى است که اشنق به معنى شنق است. معنى بیت (از فیض): ((شترهاى سرکشى که مهارشان در کف ما نبوده رام نیستند، چه بد شترهائى اند))! معنویت کلام مولا گوارای وجودتان