الف - دزفول
تورا می ستایم و درقاب زرین خاطراتم در سرسرای مجلل سالهای ذهنم ریزه ریزه هایت را باد وخاک هایت را در غریب ترین آواز خیالم به اوج هروله ی صدا می نشانم غوطه ور آب گرفتگی هایت در عمق گل ولای پایمالت وچندی در شکاف سله های خون آلود پنج ضلعی وخط سیر قناسه هایت به همراه پرواز شب کوره هایت هنوز وهنوز تا هنوز ترنم آواز عشق وخون نون هایت کله قندی وشکرپاره های مجنون سرایت گیسوانت را چه دلبرانه آوار کرده ای کانال ماهی ،بوبیان ، غواص های اوج گرفته در عمق ماهی های موج گرفته در اوج بوی زخم ماهی ها در نهر های چوبده نخل ها همه ایستاده اند وای من بی سرند همه امروز من وشقایقهایت نماز نیازت را به کدام قبله ساز خواهی کرد خرده پلاکهایت ،پاره استخوان هایت باد با تو تو با بچه ها کاش می تنیدیم باز هرم نفسهایت با من است می بینی ، دست یارانمان در دوعیجی مانده است می شنوی ، این دل آواز خسته را خــس خـسـش را روی بر نگردان ، بنما ، ای دلبر خون افشان بی قرار شلمچه ، عزیزم ، منم بسیجیت شعر از حسن راثی