الف - دزفول
بسم الله الرحمن الرحیم یاد امام وشهدا دلو میبره کرب وبلا تضمین غزل حضرت امام خمینی رحمت الله علیه سالها در طلبش دور ز اغیار شدم تا که وارد به سرا پرده دلدار شدم این سخن گـفـتم و مـَحـو رُخ آن یار شدم من بـه خال لبت ای دوست گرفتارشدم چـشـم بیمار تـو را دیــدم و بیمار شدم اندر آن وادی معشوق چـو بیرق بــزدم این نشان را نـه پِــیِ شـهرت و رونـق بــزدم از همان جا بـه جهان نغمه ی مطلق بــزدم فارغ از خود شدم و کوسِ اَنالحق بزدم هـــمچـو منـصورخریــدار سَر دار شــدم افتخار است که بنموده بـه من او نظری نظـرش کــرده بــه اعماقِ وجـودم اثــری رنگِ رُخ میـدهد از سّـرِ ضمیرم خبری غم دلـدار فکنده است به جانم شَـرری که به جان آمدم و شُهره ی بازار شدم گرچه باشد سُخنم پُــر،زِ غم و ناله و سوز حـرفها هست درونِ دل و در، سیـنـه هنوز لیک کَس پِی نَبرد بـر همه اسرار، و ، رُموز دِر میخانه گشایید به رویم شب و روز که من از مسجد وازمدرسه بیزارشدم همچو آیینه دلِ خویش مُـبـَیـّن کردم سینه را نیـز بدیـن آیـه مُـــَّزیــن کردم ره خود تا بـه بَـر دوست مُـعَّیـن کـردم جامه ی زُهد وریا کَندم وبرتن کردم خرقه ی پیرخراباتی، وهوشیارشُدم پیـرمیخانه ازاین مرحله هُشدارم، داد بــا یکی جرعه نشان رَهِ آن یارم داد فــاش گویم کـه تـوان بـرتن بیمارم داد واعظ شهر که از پند خود آزارم داد از، دَم،رند مِی آلوده مدد کار شدم وقت آن گشت که درمیکده دادی بکُنم سَرکشم جامی و با نَفس عِنادی بکُنم بــــا وفـــاداری دِل فکر جهادی بکُنم بگـذاریــد کـه ازبُتکـده یــادی بـکُنـم من که با دست بُت میکده بیدارشدم ایکـه بادست بُتِ مـیکده بیـدار شدی خرقه ی پیربه تن کردی وهُشیار شدی تابـه ما درهمه دَم یارو مــددکـار شدی حیـف شد کزبـَرعُشاق تـو ای یارشدی ((راثیم )) من که به اَنفاس توپُربارشدم