الف - دزفول
قسمت سـّوم غلامِ حـسـیـن در قسمت قبل ازقول آقای ناصر سبحانی گفتیم که غلام حسین خیلی اهل سرعت بودوبه تصادف قبل از انقلاب او اشاره کردیم که دچار شکستگی فک می شود اقای ناصرسبحانی در ادامه گفتند که قبل از عملیات رمضان بود اورا به طور تصادفی جلو مسجد دیدم بعد از حال واحوال با عجله گفت که دیدار با حضرت امام خمینی است باید زود برسم وماشین هم ندارم،من گفتم تا ستاد سپاه تو را می رسانم آنوقت ها ستاد سپاه پاسداران در خیابان پاسداران بود سویچ را ازمن گرفت وخودش نشست پشت ماشین چنان با سرعت مسیر را رانندگی کرد که من از وحشت جرأت نگاه کردن به جلورا نداشتم محکم با هردودستم داشبرت را گرفته بودم وچسبیده بودم به صندلی ،درمورد کار هم همیشه دقیقاً همین عجله را داشت در رشد وتعالی هم سرعت سرسام آوری داشت مسیر الهی را هم با همین سرعت پیش رفت وهمه ی ما را جا گذاشت . غلام حسین از بین هشت رشته ای که پذیرفته شده بود عجیب ترین را انتخاب کرد در مورد این حرکت او حرف وحدیث بسیار است امّا آقای محمود گلزاری که درآن ایّام بیشتر با غلام حسین رفت وآمد داشته اند این چنین می فرمایند که غلام حسین بیشتر می خواست که از فضای غیر مذهبی تهران دور شود والبته در محل هم نشان شده بودندغلام حسین راجب به فعالیتهای مذهبی دانشگاه ارومیه (رضاییه) تحقیق کرده بود وبراساس شنیده ها وتحقیقاتش رشته ی دامپروری دانشکده ی ارومیه را انتخاب کردنداتفاقاًدر همان مدّتی که آنجا بودند فعالیتهای مذهبی خوبی انجام دادند حتی وقتی برای من نامه نوشتند از فضای دانشکده این طور می گفتند که در دعای کمیل وندبه مرتب شرکت می کنم ببینید ما داریم راجب به سال پنجاه وچهاردرارومیه ایران زمان شاه وآن خفقان وساواک حرف می زنیم که کسی جرأت نمی کرد درمسجد محل خودش خیلی ظاهر شود بخصوص جوانها که به شدت جوانان اهل مسجدزیرذره بین بودند حالا شما در نظربگیرید یک نفرغریبه در ارومیه ی آن روز ودانشجو نه فقط درمراسم دعاها شرکت می کند بلکه شروع می کندبرای جوانترها ونوجوانان کلاس قرآن دائر کردن واحکام ونهج البلاغه وفلسفه کارکردن آقای مسعود فتورایی ازهمکلاسهای غلام حسین درارومیه چنین می گویند :اصلاً روح پر تلاطم وماجرا جوی او هیچ سنخیتی با رشته اش نداشت شاید من اوّلین کسی بودم که در دانشکده ی ارومیه با او آشنا شدم فکر می کنم در جلسات دعای کمیل وندبه بود وقتی با هم آشنا شدیم خیلی سریع وبدون مقدمه بحث راه اندازی کلاسهای قرآن واحکام رامطرح کردکه نتیجه ی این آشنایی منجر به سامان دهی جلساتی برای نوجوانان وجوانان شد آن چند ماه خیلی پر برکت بود ولی حیف که غلام حسین فقط سه ترم دردانشکده ی ارومیه دوام آورد وبه دلیل انرژی بیش از اندازه ای که برای فعالیتهای مذهبی اعتقادی وسیاسی گذاشت اورا اخراج کردند . همیشه می گفت باید ما روی اعتقاد این بچه ها کار کنیم که اگر کسی به مسائل اخلاقی واعتقادی پایبند باشد در هرشرایطی قادر به پیدا کردن راه درست از نادرست خواهد بودغلام حسین بلافاصله بعد از اخراج از دانشگاه از همانجا به سراغ خدمت سربازی رفت اصلاً اهل ازدست دادن وقت نبود تازه همان یک ماهی که به دنبال گرفتن گواهی ودفترچه ی اعزام به خدمت بود کلافه نشان می داد در دست نوشته هایش اینطور نوشته :پنجشنبه دهم شهریور سال هزارو سیصد وپنجاه وشش به سنندج رفتم ویک گواهی قبولی گرفتم برای نظام وظیفه از آن روز تا امروز که دوشنبه چهارم مهرماه می باشددوندگی می کنم وهنوز هیچ نشده ،به قول معروف رُک وراست می گویند علاف نشو امروز برو فردا بیا ، چه می توان کرد، بلاخره بعدازگذشت شش ماه اسفند سال هزارو سیصد وپنجاه وشش برای گذراندن دوره ی آموزشی خدمت نظام وظیفه به پادگان جلدیان در نقده اعزام شد وپس ازسپری کردن دوره ی آموزشی بعد از تقسیم به ایلام منتقل شد وفصل دیگری از زندگی اعتقادی وخودسازی غلام حسین آغاز گردید ،،،،، دیشب متاسفانه وضو گرفتم وآمدم روی تخت خوابیدم چند دقیقه ای به وقت مانده بودکه رفتم زیر آنکاردکه وقت بشودوضو بگیرم ،که خاک عالم برسرم خوابم برد،جداً ازلطف حضرت امام عصر(عج)به دور شدم حالا در اثرچیست خدا می داند!ولی اینجا پاک ماندن خیلی سخت ودشوار است وخیلی قاطی می شود ،وقتی از لحاظ روحی انسان خراب شداز توجه امام عصر هم دورمی شود دیگر،وقتی از خواب بیدارشدم که که یک ربع به پنج صبح مانده بودنماز مغرب را ما فی الذمه خواندم ونماز عشارا ادا بجا آوردم وقدری صبر کردم تا صبح شود ،پس از اذان نماز صبح را خواندم اینجااذان صبح ساعت پنج است امروز خیلی ناراحت کننده بود ،یک دلخوشی داشتم که اینجا نمازم قضا نشده است، البته چه نمازی یک مشت الفاظ را خواندن نمازهایم اصلاً روح ندارد وفقط ناراحت از نخواندن آن هستم، حالا یا روی عادت یا روی وجوب آن ، برای تنبیه خودم صبح تا ظهر آب نخوردم ، خیلی عصبانی بودم ولی چه فایده با این همه دبدبه وکبکبه نماز مغرب وعشا دیروز نخواندم ، جداً ای کاش نیامده بودم سربازی وچنین نمی شد ((ولی امید به بخشش حی متعال دارم)) بخشی از دست نوشته های غلام حسین درسال اوّل سربازی درست زمانی که بی بندوباری در ایران موج می زد وجشن های دوهزارو پانصدساله برگزار می شد این حال وهوای یکی از سربازان امام خمینی است . به امید توفیق مجدد خدانگهدار التماس دعا