الف - دزفول
غـــــربــت دلم خوش است به گل های باغ قالی ها کــه چـــشــم باران دارم ز خشکسالی ها بــه بادحادثه بالم اگــرشکست چه باک خوشـا پــریدن با این شکسته بـالی هـا چــه غربتی است ،عزیزان من کجا رفـتـنـد ؟ تمام دور وبــرم پــر زجای خـالی ها زلال بود وروان رود رو به دریایم همین که ماندم مرداب شد زلالی ها خیال غرق شدن در نگاه ژرف توبود که دل زدیم به دریای بی خیال ها شعر: زنده یاد قیصر امین پور امروز دلمان خوش است به گل های کاغذی نه توی باغچه بلکه روی تاقچه امروز اگر باران نمی بارد باکی نیست که کفشهایمان همه پاره اند امروز اگر توان پریدن داشتی پریده ای امروز ما بایدثابت کنیم خیلی جاها(که من منم) امروز جای خالی نباید دلمان را خالی کند امروز مرداب مرداب ازماندن پرشده ایم بی خیالی اگر آخرش غرق شدن درژرفا باشد هرچند نگاهی، می ارزد حقیر بنده ی عاصی حسن راثی