سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الف - دزفول

قسمت دوّم
 پا گرفتن غلام حسین همراه بود با پا گرفتن چرخ زندگی ساده و کارگری ما یعنی وقتی خدا این بچه راعنایت کردند،درخانه های سازمانی وزارت راه درمیدان اَرک تهران زندگی می کردیم وقتی  به سه سالگی پا گذاشت ازخانه های سازمانی بیرون آمدیم ودر اطراف میدان مولوی خیابان قنات آباد خانه ای اجاره کردیم وهمین که غلا م حسین پا به دبستان وکلاس اوّل گذاشت خداوند منـّان توان مضاعفی به پدرش وبرکتی به وضع معیشت وخانواده ی ما داد هرطور بود پدر متقاعد ومصمم به خرید خانه ای در همان منطقه شد با قرض و وام وفروش بعضی از وسایل یک خانه ی نـُقـلی صدمتری خریداری کردیم امّاهردوی ما شبانه روز کار می کردیم ،من سوزن می زدم خیاطی می کردم گاهی از شبانه روز چهارپنج ساعت بیشتر نمی توانستم بخوابم تا ازپس قسط ومخارج خانه وزندگی سربلند بیرون بیاییم پدرهم که هرچه مأموریت دور و بیرون ازمرکزمی دادند قبول میکردتا شایددریافتی بیشتری داشته باشد،چرخ زندگی می چرخیدهرچندبه زحمت امّالطف خداوند همیشه ودرهمه جامشهودبودآن روزها آدرس مارااینطوری می نوشتند:میدان خراسان خیابان رسام کوچه ی قائمیه پلاک چهارده !..... چقدر زود خیابانها غریبه شدند!

غلام حسین دوران بازیگوشی وشلوغ کاری هایش را در کوچه پس کوچه های میدان خراسان سپری کرد کُـلاً بچه ی شلوغ وپر جنب وجوشی بود دریک کلام اهل محل ازدستش کلافه بودند ، یک شب چند نفرازهم بازیهایش باهم به درب منزل ماآمدند به شکایت از غلام حسین اوّل باورم نشد ولی وقتی گفتندکه چه بلایی برسرآنها آورده قبول کردم چون او همیشه از فکرش برای جبران جُـسه ی لاغرونحیفش کمک می گرفت چاره ای نداشتم بعدازدلجویی از بچه ها به آنها گفتم پسرخوبی است برویدوبااو کناربیایید حتی اگر شما را کتک زده شما هم اورا کتک بزنید،البته می دانستم که اگر از پس او برمی آمدند دسته جمعی وشاکی به درب منزل ما جمع نمی شدند! آن شب وقتی آمد با اوکمی تند شدم امّا او اصلاً بچه ای نبود که حرف را در دلش نگه دارد وبلافاصله گفت که تقصیر خودشان بود میخواستند از اوّل مرا بازی دهند ولی الان دیگربا هم دوست شدیم وفهمیدم که طفلکی بچه ها با او کنار آمده اند نه اینکه او با بچه ها کنار آمده باشد

روزی برای پیشامدی مجبورشدم به تبریزنزد فامیل بروم غلام حسین مدرسه داشت به ناچاراورا نزدیکی ازهمسایه ها که قرابت خاصی باهم داشتیم سپردم پس ازمراجعت، خانم همسایه مان برایم تعریف کرد (خانم رضایی مقدم) با هم خانه یکی بودیم  ایشان می گفتند که شب برای شام خورشت بادمجان تهیه دیده بودم سر سفره ی شام غلام حسین درست ودرمان غذا نمی خورد من فکر کردم برای شما دلتنگ است وخواستم اورا دلداری دهم گفتم آقا غلام حسین فردا مادر می آیند شما امشب میهمان ما هستی غذایتان را بخورید وبلافاصله در جوابم گفتند که من دلتنگ مادر نیستم شما هم اگر دوست دارید که من باز هم به منزل شما برای میهمانی بیایم قورمه سبزی درست کنید من خورشت بادمجان دوست ندارم ، من که از حاضر جوابی او متعجب شده بودم جوابی بجز : چشم پسرم نداشتم

غلام حسین دوران دبستان رادر دبستان مترجم الدوله گذراند با هم کلاسها و هم سن های خودش خوب می جوشید ذاتاًاجتماعی بود همیشه عده ای را دورخودش جمع می کرد روحیه اش اینجوری بودبعد از سپری کردن دوران مدرسه به دبیرستان مروی رفت مابین سالهای چهل وهشت تا پنجاه وچهار،به دلیل بـُعـد مسافت باید با اتوبوس به دبیرستان می رفت من به سختی پول تو جیبی را برای او وسایر بچه ها با همان خیاطی تهیه می کردم هر روز به غلام حسین ده ریال می دادم هشت ریال پول بلیط اتوبوس بود رفت وبرگشت وفقط دو ریال برای پول توجیبی بچه ام باقی می ماند هیچ وقت گله وشکایتی ا زوضعیت نداشت فقط گاهی غُـرمی زدکه می خواهم کارکنم ومن باهزاردلیل وبرهان روشنش می کردم به راحتی راحتی که قانع نمی شد وقتی هم که موفق می شدم نسبت به وضعیت جامعه وشرایط آن روز ونگرانی من از بابت ناصواب بودن روزگار برایش حرف می زدم ونهایتاً، به درس خواندن بیشتر اورا تشویق می کردم        

با ورودش به مسجدو هیأت های مذهبی اوّلین نشانه های علائق دینی وریشه های اخلاقی در غلام حسین نمایان گشت در همین دوره بود که بیشترین اوقات فراقتش رامطالعه ی کتابهای مذهبی به خود اختصاص می داد همه می گفتند که بیشترین اثر را از نظر اخلاق وتربیت مادر براو گذاشته ومن هم خدا می داند که بیش از همه چیز بر روی لقمه ی حلال ودرستکاری یعنی راستگویی وصداقت تأکید داشتم حتی جالب است که بگویم برای رفتن به سینما هم وسواس داشتم وسعی می کردم خودم به همراهش باشم وفیلمی را تماشا کنند که ضرر اخلاقی نداشته باشد بیشتر فیلم های کمدی وطنز را انتخاب می کردم تا این حد به تربیت بچه هایم دقت می کردم

مسجد محل ما بحمدالله از نظر فرهنگی مسجد فعالی بود چهاراه مولوی همین مسجد مهدویت حاج آقا بهشتی امام جماعت بودند هیأت نوباوگان درست کردند بچه ها همه جمع می شدند حدیث یاد می گرفتند قرآن می خواندند حجت الاسلام بهشتی خیلی زحمت بچه های آن دوران را کشیدند ، اسم هیأت ، نوباوگان مهدویه بود هر هفته عصر جمعه در مسجد ویا بعضی هفته ها هم در منزل جلسه برپا بود غلام حسین خودش با راهنمایی حاج آقا بهشتی دو سه جلسه ی قرآن راه اندازی کرده بود ، گفتم روحیه اش اینطوری بود او همان آیه وحدیث واحکامی را که ازحاج آقا می آموخت د ر جلسه های دیگر به بچه های کوچکتر ویا هم قد خودش آموزش می دادجالبه که برای تشویق بچه های کوچکتر هدیه هم تهیه می کرد بله غلام حسین از همان ته مانده ی پول تو جیبی که برایتان گفتم پس انداز داشت وبه حد کفایت که می رسید مدادرنگی خریداری می کرد و مثلاً بـه شاگردانش جایزه می داد

از کلاس دهم به بعد او وعده ای از دوستانش به کارهای منسجم وروشن تری روی آوردند حضرت آیت الله خلخالی از شاگردان حضرت آیت الله خویی  از عراق به ایران تبعید شده بودند به طور کاملاً تصادفی ویا براساس تقدیر در مسجد محل ما مستقر شدند وما همگی اهل محل از برکات وجودی ایشان بهره مند بودیم

اما جوانان بخصوص غلام حسین ودوستانش طور دیگری از محضر ایشان کسب فیض می کردند به طوری که غلام حسین بیش از مسائل درسی به علوم دینی علاقه وتوجه نشان می داد تشکیل کتابخانه ی مسجد، سامان دهی جلسات مذهبی وحلقه ی دوستان وهمزمان روشنگری وآگاهی وشناخت از موقعیت ودرک ومعرفت نسبت به دین وچهره ی دقیق تری ازحضرت امام خمینی رحمت الله علیه  ،غلام حسین در همان سالهای پنجاه ودو سه همانند یک طلبه درس عربی وفلسفه ومنطق می خواند و از درسهای خود هم عقب نمی ماند مسئولیت سخنرانی هیأت را به عهده گرفته بود او همیشه داوطلب کنفرانس دادن می شد دوستش تعریف می کرد یک روز در هیأت بحث تقوا شد کسی آن روز آمادگی کنفرانس را نداشت او داوطلبانه بحث را شروع کرد وبه خوبی جلسه را اداره کرد همیشه مطالب پر مغز و تازه ومفیدی برای ارائه به جمع داشت یعنی اینکه دائم در حال مطالعه وپیشرفت بود سرعت یادگیری او از ما شاید بیسشتر نبود امّا  سرعت مطالعه وحرص و ولعش در یادگیری یقیناً دو سه برابر ما بودشاید شوخی تلقی کنید امّا سرعت یکی از مشخصه های غلام حسین بود حتی در رانندگی یادم است سال پنجاه وچهار بود یا پنجاه وسه با موتور بس که سرعت می رفت تصادف سختی کرد وفکش شکست ولی سرعتش کم نشد وقتی که در سال پنجاه وچهار دیپلم ریاضی را گرفت در کنکور همان سال هشت دانشگاه قبول شده بود مهندسی های مختلف ولی شما فکر می کنید چه رشته ای را خودش انتخاب کرد اگر زنده ماندیم، خداوند توفیق داد وآقاغلام حسین ما را بازهم قابل دانستند فردا برایتان می گویم فعلاً التماس دعا وخدانگهدار حقیر بنده ی عاصی حسن راثی

ادامه دارد انشاألله

 

 


نوشته شده در سه شنبه 90/11/4ساعت 1:0 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

تبدیل تاریخ