سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الف - دزفول

بسمه تعالی

 

 

 

سـَــرگــَـشتــگــی

 

سلام /امروز بعد ازنماز صبح داشتم فکر می کردم که اگر این به خود آمدنهایمان نبود وتوسط استاد کریم مهربان در ماه نزول قرآن تــدّبر نمی شد وهمه ی سال وماهمون یک شکل بود وصد البتّه این آمدن ورفتن ها ی روز وشب ،هفته ها ،ماه ها ، فصلها وسالها اصلاً همین خود مون منظورم ما آدم هاست ،همه فقط می آمدیم ونمی زفتیم هیچ فکر کرده اید زندگی چه رنگ وشکلی پیدا می کرد ؟فکر کردنش هم سخت است !نه

 

وآیاهمه ی اینها تأثیری در نوع زندگی وشرح صدرمان یعنی طاقت وتحملمان ، اخلاقمان رفتارمان برخوردمان با همشهریها یمان ،حتی نوع رانندگی کردنمان نگاه هایمان ،از فردا در اداره ویا محل کارمان به همکاران گـُـل لبخند هدیه می دهیم اصلاً به رفتگر محله مان عید را تبریک گفته ایم ،به آبدارچی محل کارمان تبریک خواهیم گفت خودمانی تر بگم وجداناً با ماه گذشته فرقی کرده ایم !یا بازهم از فردا آدم ها را از روی شانه با گردن برگشته به عقب نگاه خواهیم کرد !

 

شده تو این دو روز درب اتاقمان را به روی خودمان اصلاً خود خودت را می گویم ببندی و کمی به دوماه پیش فکر کنی !یا به قول امروزی ها خودت رو آنالیز کنی ؟شده واقعاً !

 

یا بازهم نشسته ای ودیگران را آنالیز می کنی اون چه کرد واین چه می کند وآن چه خواهد کرد !به عبارتی یعنی گناه به همین سادگی

 

آدما وقتی مقصد ومبداء را گم می کنند سرگشته می شوند این سرگشتگی خیلی بـَـده مثل گم شدن ،تا حالا شده برید مسافرت ویه جاده رو اشتباهی بروید وکسی هم نباشه که از او ن راه درستو بپرسید نه علامتی نه تابلویی همه جا تاریک تاریک !دیدید چقدر آدم حیرون میشه چقدر پریشان میشه بخصوص وقتی که این اتفّاق در شب بیفته وخانواده هم همراه آدم باشند خیلی بده نه تصوّر کن همه به امید تو وحالا خود تو درمانده ومستأصل ، واین همان رفتن به سراشیبی گناه است !

 

وامّا از فردا همه منتظر تو هستند همه میخواهند تو را ببینند تمام هم شهریها ، هم استانیها هموطنان وهم زیستان تو بر روی این کره ی خاکی، فکر کن همه وهمه میخواهند قهرمانشان راببینند کسی که از ملاقات با خدا می آید پس خدای نکرده سرگشته وحیران نباشی که تو خودت یک ماه است کانون عرشیان بوده ای وهمه به دور تو می گشته اند تو امروز بوی بهشت می دهی تو از آسمانها می آیی پس دیگر به زمین فکر نکن به زمان فکر کن که چگونه آنه هایش را برای هم نوعانت خوش وخوشترکنی تو بوی بهشت می دهی حالا برای اینکه خسته نشده باشی به این دل نوشته کمی بپردازیم که از سرگشتگی می گوید

 

 

این سعی میان صفا ومروه عجب کلافه می کند آدم را یک سر برت می گرداند به هزار وچهارصدسال پیش به ده هزارسال پیش با هروله اش

 

(که لی لی کردن نیست ،بلکه تنها تند راه رفتن است)

 

وبا زمزمه ی بلند وبی اختیار ش ،وبازیر دست وپا رفتن هایش وبی ""خود""ی مردم ، ونعلین های رهاشده ، که اگر یک لحظه دنبالش بگردی زیر دست وپا له می شوی وبا چشم های دو دو زنان جماعت که دسته دسته به هم زنجیر شده اند ودر حالتی نه چندان دور از مجذوبی می دوند وچرخ هایی که پیرها را می برد ، وکجاوه هایی که دونفر ازپس وپیش به دوش گرفته اند وبا این گم شدن عظیم فرد در جمع ،یعنی آخرین هدف این اجتماع؟ واین سفر؟

 

شاید ده هزار نفر،شاید بیست هزار نفر در یک آن یک عمل را می کردند ومگر می توانی میان چنان بی خودی عظمایی به سی خودت باشی ؟وفرادا عمل کنی؟

 

فشار جمعیت می راندت . شده است که میان جمعیتی وحشت زده ،ودر گریز ازیک چیزی گیر کرده باشی؟ به جای وحشت ((بی خودی)) را بگذار وبه جای گریز ((سرگردانی)) را ،وپناه جستن را .در میان چنان جمعی اصلاً بی اختیاربی اختیاری واصلاً ((نفر)) کدام است ؟ وفرق دو هزار وده هزار چیست؟

 

یمنی ها چرک وآشفته موی وبا چشم های گود نشسته ، وطنابی به کمر بسته هرکدام درست یک یوحنّای تعمیدی از گور برخاسته .........نهایت این بی خودی را در دو انتهای مسعا

 

می بینی ، که اندکی سر بالاست وباید دور بزنی وبرگردی و یمنی ها هر بار که می رسند جستی می زنند وچرخی ، وسلامی به خانه ی ،وازنو ..... که دیدم نمی توانم ، گریه ام گرفت

 

و گریختم ، ودیدم چه اشتباه کرده است آن زندیق میهنه ای یا بسطامی که نیامده است تا خود را زیر پای چنین جماعتی بیفکند ،یا دست کم خود خواهی خودرا.... حتّی طواف ،چنین

 

حالی را نمی انگیزد ، در طواف به دور خانه ،دوش به دوش دیگران به یک سمت می روی وبه دور یک چیزی می گردی ومی گردید، یعنی هدفی هست ونظمی وتو ذرهّ ای از شعاعی

 

هستی به دور مرکز ی ،پس متّصلی ونه رها شده ومهمتر اینکه در آنجا مواجهه ای درکارنیست دوش به دوش دیگرانی نه روبرو و بی خودی را تنها در رفتار تند تنه های

 

آدمی می بینی یا از آن چه بر زبانشان می آید می شنوی ، امّا در سعی می روی وبر می گردی به همان سرگردانی که .............

 

اگر خوشتان آمده وکنجکاوید که بقیه ی ماجرا چه می شود سری به خـَسی در میقات جلال آل احمد بزنید وقتتان را تلف نکرده اید مطمئن باشید

 

خدانگهدار و

 

یاعلی


نوشته شده در دوشنبه 91/5/30ساعت 1:59 عصر توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

تبدیل تاریخ