سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الف - دزفول

بسمه تعالی

 

شب بود باران با شدّت هر چه تمامتر بر لباس خاکی دشت که از جای پای دژخیمان خونخوار پر شده بود می بارید من به عنوان بزرگتر بچه ها به همه ی سنگرها سر می زدم تا مطمئن شوم کسی از ستون جا نمانده

آخه تازه از رزم شبانه برگشته بودیم ودر آن تاریکی وباران ورزمندگانی که برای اوّلین مرتبه وارد آن منطقه شده بودند امکان عقب ماندن بچه ها از ستون ودر نتیجه جاماندن هم رزمان وجود داشت به همین دلیل به تک تک سنگرها سر می زدم

در حین سرکشی صدای گریه ای ممتد وبلند توجه مرا به خود جلب کرد به طرف سنگر ی که صدای گریه می آمد رفتم یا الله گفتم وسرم را به داخل سنگر بردم اوّل فکر کردم یکی از رزمندگان است که در حال نیایش وعبادت است هنوز چشمانم به تاریکی داخل سنگر عادت نکرده بود

گفتم برادر التماس دعا ،با همان بغض وصدای توأم با گریه گفت چه التماس دعایی چی میخوای؟

گفتم من فرمانده ی این گردانم مرا نمی شناسی

خودشو جمع وجور کرد بعد گفت ببخشید چیزی شده

یه لحظه فکر کردم سنگر این بنده خدا جزو آخرین سنگرهاست وعجیب تر که هیچ کس

هم سنگر این رزمنده ی نوجوان نیست پیش خودم فکر کردم شاید ترسیده باشد

گفتم خوب نیست خودت تنها تو این سنگر باشی

بیا همراه من به سنگر فرماندهی تا سنگر بهتری با دوسه نفر از دوستان برایت پیدا کنم

درجوابم گفت ولی من اینطوری راحتم اصلاْ خودم از بچه ها خواسته ام که تنها باشم

بیشتر تعجب کردم گفتم اجازه هست بشینم گفت بفرمایید آقا

گفتم پسرم پس این گریه ها مال چیست صدای گریه کردنت تا بیرون سنگر می آمد

گفت قول می دهید به عنوان فرمانده به کسی نگویید ودر ضمن نگاهتان نسبت به من

عوض نشود !

آخه فردا قرار بود ما به یک عملیات محدود برویم یعنی در حقیقت فردا به خط می رفتیم

وشب همان عملیات محدود را اجرا می کردیم واین برادر رزمنده نگران بود ند

که اگر من دلیلش را بشنوم اورا از رفتن به عملیات منع کنم

گفتم خوب اگر کار خلافی مرتکب شده ای باید مجازات بشوی گفت نه

ولی فقط بیست وچهار ساعت به من فرصت بدهید وبعد هر مجازاتی خواستید بکنید

امّا فقط خودتان بدانید خواهش می کنم

گفتم برادر من عزیز من خوب بگو تو که جون منو بالا اُوردی

گفت باشه ولی اوّل شما قول بدهید

گفتم به جان خودم خوبه حال بگو گفت نه من باید اوّل ستون باشم گفتم اوّل نه ولی قول می دهم در تیم اوّل باشی

خوبه حالا بگو ....

فردا جواب این رزمنده را می گویم تا ببینید چه کسانی از دین واین نظام وانقلاب وآب

وخاک وناموسمان دفاع کردند یادشان گرامی وراهشان پر رهرو باد

یاعلی

درود باد به آن رندی که تا پیاله گرفت نخست یاد رفیقان تشنه لب افتاد

شادی روح شهدای تشنه لب ومظلوم عملیات رمضان صلوات


نوشته شده در یکشنبه 91/5/22ساعت 3:34 صبح توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

تبدیل تاریخ