سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الف - دزفول

بسم الله الرحمن ارحیم 

(دکتر مرتضی حیدری)

 

«هنر کلاسیک یونان، در آغاز هنری واقف به حقیقت (مربی) و هادی انسان ها بود، بنابراین، هنری اخلاقی بود. پس در آغاز هنر کلاسیک یونان، تراژدی بزرگترین پدیده این عهد، در واقع وسیله ای بود برای تلفیق مذهب و سیاست برای نوعی پالایش روحی و روانی. اما کلاسیسم که در صورت هنری اش پخته تر شد، جنبه مذهبی اش کم کم اهمیت خود را از دست داد و بر خلاف مقصد نخستین آن بعدها تحولاتی در هنر کلاسیک روی داد. بدین معنا که هر چه ماورائی، غیر کنترل شده و دور از هدف طبیعت و عقل بود، حذف شد. هم چنین انسان محوری جای خدا محوری را گرفت؛ به طوری که در هنر کلاسیک خدا و ملکوت رنگی کاملاً زمینی به خود گرفت.

فلسفه اصالت عقل، بی اینکه تدوین شده باشد، اساس کلاسیسم یونان قرار گرفت. طرح کلی و نقشه تراژدی منطقی و عقلایی شد.21 شخصیت های نمایش دارای جنبه های روانی متعارف و قابل قبول شدند. هیچ چیز ماوائی و رمزآلود و خارج از نقشه، مورد پسند قرار نمی گرفت.

در هنرهای تجسمی هم غالب این مشخصات پیروی شد با این امتیاز که حجاران و نقاشان علاوه بر جنبه های ایده آلی، شباهت و تکامل طبیعت را مورد توجه زیاد قرار دادند.

بنابراین می بایست هنرمندان حتماً مطالعه بسیار دقیق در طبیعت داشتند. مثلاً در مجسمه معروف «دیسک اندار» لحظه حرکتی واقعی و دقیق و متناسب با قوانین عینی طبیعت نسخه برداری شده است (تصویر شماره2). کلاسیک ها با علم و اطلاع، تجربه های حسی خود را بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که زیبایی قراردادی را هر چه که خوب تدوین شده باشد، دور بریزند.

با توجه به عقیده «اریک نیوتن» زیبایی امری بیرونی است که خاصیت وجودی هر موجود است، در حالی که اگر چنین نظری را بپذیریم، آن گاه به صرف تصویر نمودن هر شی به طریق عینیتگرا یا «ناتورالیسم» می تواند خلق زیبایی و هنر باشد.

حال آنکه زیبایی در کار هنری می تواند نتیجه عشق آدمی، عشق مبتنی بر شهود یا ادراک مستقیم وی بر اصول ریاضی طبیعت باشد.

ممکن است در نظریه نیوتن به کشف روابط نیز اشاره شده باشد، اما وی به بیرونی بودن زیبایی تاکید داشت «این نظر مقابل نظریه «درونی» بودن هنر است، که زیبایی را نتیجه فعالیت «روح» و قطب درون ذاتی بشر می داند.                    (مولوی)

عقل باشی عقل را دانی کمال                  عشق گردی عشق را یا بی جمال

                                                                                                        

«بند تو کرو چه» می گوید: « دانش برای انسان به دو وسیله پیدا می شود یکی کشف و شهود» و دیگری از طریق استدلال و «تعقل» حاصل می شود.

شهود مخصوص زیباشناسی است و حسی است که بوسیله آن شناخت هنری برای فرد حاصل می شود. و دومی وسیله عقل است و استفاده از مفهوم ها است.22   

خیال به عنوان سومین نشئه ای از نشأت انسانی:

یکی دیگر از اجزاء دستگاه شناخت، قوه خیال یا تخیل می باشد. این قوه را در روانشناسی این گونه تعریف کرده اند. تخیل (Imagination    ) فرآیندی ذهنی است که عبارت از به یاد آوردن تصاویر از حفظ (تخیل باز پدید آورنده) یا ساختن تصاویر «تخیل آفریننده» است. در این تعریف، دو عنصر کاملاً مشخص شده است. اول آنکه یادآوری یا حاضر کردن تصاویری را که قبلاً در ذهن ثبت شده تخیل نامیده اند و دوم آنکه ذهن طی فعالیتی خاص به خلق تصاویر جدیدی اقدام می کند نیز گفته شده است. انسان تصاویری را که از عالم خارج دریافت می دارد، در حافظه خود نگهداری می کند. از این رو می توان حافظه انسان را به انبار بزرگی تشبیه کرد که برخی اشیاء داخلی آن به صورتی منظم و برخی دیگر به شکل پراکنده و برخی نیز به شکلی

مترو که و نامنظم در گوشه ای از آن جا گرفته اند.

بدیهی است که این تعریف بیشتر از جنبه روانشناختی است، چرا که فلاسفه و حکما، خیال را به دو بخش «خیال متصل» و «خیال منفصل» تقسیم می نمایند. خیال متصل همچنان از نامش مشخص است با خود شخص اتصال دارد و از حس مشترک وی مایه می گیرد.

اما خیال منفصل جدا از «فردیت» فرد (از عالم ملکوت) یا عالم خیال نشئت می گیرد. اساساً مُصَّفا و ملکوتی برای شخص زمانی تحقق می پذیرد که فرد بتواند به نفی خود بپردازد و در مقام آیینگی به دریافت شهودی عالم ملکوت موفق گردد.

عالم خیال که میان روح و عالم محسوس است اندام معرفتی این جهان برزخی است و با همین اندام است که انسان به عالم مثال که رویدادهای مربوط به واقعیات بینشی و سرگذشت های رمزی در آن می گذرند و گذشته اند راه می یابد.

«تخیل، بدینسان، در بافت حکمت «ابن عربی»، در حکم نوعی تکوین خداست. زیرا به عماء و نیز به دلیل اینکه به اسماء الهی بر می گردد. اما این تکوین خدا، نوعی

جهان شناسی هم هست. زیرا چنین خلقتی در حکم ابداع جهان به عنوانه امر تجلی است».23

«وحدت و ثبات شخصیت»

لازم به تذکر است که برای هنرمندانی که به مرتبه و جایگاه (هنر معرفتی) نائل آمده اند، گاهی «اوقات» درک حالات عارفانه دست می دهد. اما این بدان معنا نخواهد بود که ایشان به مرتبه و مقام عرفا نائل آمده اند، بلکه معمولاً برای ایشان حالتی شهودی به صورتی گذرا و کم دوام رخ می نماید.

اما در خصوص مرتیه چهارم یعنی «نگاه شهودی» (مرحله وحدت و ثبات شخصیت) می توان گفت به اعتبار معرفتی که حاصل سیر و نظر عارفانه و از سوی دیگر ثمره خودسازی عملی هنرمند عارف است وحدت و یکدستی آثارش تضمین می شود. چرا که عقل و دل عارف به حد کفایت نورانی و متحول شده است، که شهود و مکاشفه اهل عرفان (اولیاءالله) برای او نیز حاصل شود. مسلماً او به میزانی که در مسیر شریعت طی طریق کرده باشد و به تزکیه و تهذیب نفس پرداخته باشد، به (کمال و جمال) مطلق که همانا حقیقت ذات «حق تعالی» است، معرفت بیشتری می یابد؛ آنگاه چشم دلش به نور الهی منوَّر و به صدق و یقین نزدیکتر خواهد شد. و ثبات شخصیت ثمره چنین یقینی است.

«نگاه شهودی» به عنوان ادراکی بی واسطه (و تعاریف متفاوت آن):

هنرمندان «حکما» و عرفا «شهود» را یکی از منابع اصیل کسب معرفت می دانند. چرا که عالیترین منبع کسب معرفت که بی واسطه و تردید ناپذیر است، شهود می باشد.

چون «شهود» در معانی مختلفی به کار رفته است، ضرورت دارد تا برداشت های متفاوتی را که در خصوص این کلمه مطرح است، عنوان نماییم. آنگاه به تعریف شهود از دیدگاه مکتب اسلام بپردازیم.

«گاهی شهود را به معنی «بصیرت» یا درک ارتباطات تلقی می کنند.

زمانی فرد طی مراحل فکر قادر به دیدن روابط منطقی پدیده ها و امور خاصی می شود، و یا به افرادی بر می خوریم که در موقع استدلال و بحث پیرامون یک امر مجهول بلافاصله روابط میان قضایا را درک می کنند و نتیجه آنرا با اطمینان اعلام می نمایند. به طوری که ما تصور می کنیم آنها دارای دیدی «شهودی» می باشند. در چنین مواردی هم مشهود به معنی درک فوری روابط منطقی می باشد.24

دسته ای هم «شهود» را همان کشف امور تازه می دانند و این امر را به عنوان منبعی که مخترعان و یا کاشفان از آن استفاده می کنند معرفی می نمایند».25

و در مرتبه ای بسیار نازلتر، پاره­ای از دانشمندان «شهود» را به معنی ادراک با واسطه از طریق حواس و امور حسی تلقی می کنند. برای مثال «برگسون» شهود را به عنوان تماس مستقیم با پدیده ها و درک پدیده ها به صورتی که هستند مورد بحث قرار می دهد.

" طرفداران مکتب حسی "، (حسی مذهبان) ادراک امور حسی مانند رنگ، صدا یا احساس دردهای درونی را به طور مستقیم ممکن تلقی می نمایند. و معرفت حاصل از این جریان را " معرفت شهودی " یا " مستقیم " 26 می نامند.

در حالی که پیروان بعضی از ادیان و عرفا و صوفیان، " شهود " را به معنی طریقی ورای حس و عقل به عنوان منبع معرفت و کشف حقیقت تلقی می نمایند. این طریق که طریقتی خاص است برای همگان امکان ندارد.

" نگاه شهودی " نگاهی که از " نگاه معرفتی " و عقلی نیز برتر است، خاص عرفای روشن ضمیر و باطن آگاهی است که چشم سر و نگاه حسی را وانهاده اند، و معرفتشان از طریق چشم "سر" شکل می گیرد. ایشان که با " نگاه شهودی" و بی واسطه به عالم  " مثل" یا "اعیان" و حقایق نورانی پیوسته اند، بعد از معرفت به حقایق عالم و نظام هستی "اراده خود" را رها می کنند تا به " خود ملکوتیشان " برسند.

عارف در این مسیر است که هدف خلقت و جایگاه انسان را درهستی می یابد و اوست که می داند جایگاه انسان و شأن و مرتبت او تا چه حد است.

ای نقطه عطف راز هستی          برگیر ز دوست جام مستی

                                                                                      (امام خمینی)

بدیهی است که این معرفت شهودی حاصل نمی شود مگر اینکه آدمی در نفی غرایز و شهوات به تزکیه نفس پرداخته باشد. چنانچه در حدیث نبوی آمده است: " اگر شیاطین بر دل های بنی آدم هجوم نمی آورند انسان هر آینه ملکوت آسمان را مشاهده می نمود."

به عقیده ملاصدرا: " اگر سالک اراده­اش در اراده مبدأ جهان مستهلک و نابود شود و برای او اراده و اختیاری جز اختیار حق تعالی نماند.

اگر پوینده راه کمال در این مقام ثابت قدم بماند و این اعتقاد برای او برقرار بماند به مرتبه یقین برسد او را مقام "رضا" حاصل شده است."28

پس از این مقام سالک باید قدرت خود را نفی کند. یعنی برای خود قوه وقدرتی (لاحول ولا قوة الا بالله) قائل نباشدو همه قدرت ها را از خدا ببیند تا به مقام توکل نائل شود بدین طریق، در این مرتبه علم او در علم خداوند محو و نیست می گردد.

آخرین مرتبه نیز همان مرتبه فناست یعنی خود را در حق فانی می سازد مقام اهل وحدت چنین است. خلاصه آنکه موانع داخلی و خارجی از چهره نفس ناطقه انسانی زدوده شود و انسان به کمال برسد صورت عالم مُلک و مَلکوت و شکل و هندسه واقعی عالم وجود بدان گونه که هست «کماهی» در وی تجلّی می کند. چنان که در حدیث نبوی آمده است:

بر اثر کمالات نفسانی انسان در ذرات خود بهشتی می ببیند که به وسعت آسمان ها و زمین است و همچنین می تواند خدا را در درون خود مشاهده کند. چنان که در حدیث قدسی آمده است:

(لایسغی ارضی و لاسمائی و لکن یسغی قلب عبدی الورع المؤمن)

                                                                  «الشواهد الربوبیه ص-255»

و اما مولوی معتقد است که جسم انسان کامل در طبیعت و جانش در ماورای طبیعت است. حالات روحانی او به گونه ای است که حتی سالکان نیز نمی توانند آن را تصور کنند تا چه رسد به گمراهان. وی هر لحظه دارای معراجی است که شأن و مقام او قرب حق تعالی است.29

صورتش بر خاک و جان در لامکان                  لامکانی فوق وَهم سالکان

هر دمی او را یکی معراج خاص                     بر سر فَرقش نَهد حق تاج خاص

لا مکانی که در وهم نایدت                             هر دمی در وی خیالی زایدت

بدین جهت عارف طریق بندگی را طی می کند و با رغبت تمام به سوی حضرت حق

(خیرو زیبایی) گام برمی دارد و درهمه احوال(چه در نعمت و آسایش و چه در سختی واِبتلا ) با روحیه ای با ثُبات و با تکیه بر بینشی توحیدی ، سلوک عاشقانه خود را آغاز می کند و در این طریق جهد فراوان می کند.

شایان ذکر است که عُرفا در جهان مادی هرگز به موضع انفعالی و منفی مبتلا نمی شوند و همواره در مسیر انوار الهی ( حقیقت و زیبایی ) گام بر می دارند. بنابراین انسان کامل یا انسان عارف به جهت باور یقینی و تصدیق قلبی به وحدت شخصیت و ثبات قدم رسیده است و هرگز موجودی انفعالی نخواهد بود ، چرا که به صدق و یقین رسیده . از این رو به ثباتی مستحکم تر از کوه ها رسیده است :                    (( مولوی ))

غیر آن قطب زمان دیده ور                     کز ثباتش کوه گردد خیره سر

                                                                                                    

بطوریکه عوامل خارجی و جریانات سیاسی و اقتصادی و هر گونه برخورد نا مطلوب افراد یا اجتماع ایشان را به تغییر مسیر وادار نمی سازد و تزلزل و دودلی و یأس در طریق ایشان جایی ندارد. چون به وحدت شخصیت رسیده اند و در مسیر معرفت

(( حق)) به حقایق دست یافته اند که هرگز عالم مادی ( مُلک) در دلشان انفعال و تردید ایجاد نمی کند بلکه عالم از ایشان مُنفعل است :

باده از ماست شد ، نی ما از او                        قالب از ما هست شد ، نی ما از او

(مولوی)

عرفا در این مسیر نورانی پر جذبه ، جانشان به حقایق و معارف الهی آگاه می گردد ، و بدین سبب هر دم حیرتشان افزون می شود تا بدان جا که فنای خود را در ذات مطلق حق تمّنا می کنند.

هر که دارد روی خوب با نظام                       طالب آینه باشد والسلام

آینه اینجا فنا باشد  فنا                                  وندر ام بنماید انوار بقا

 

در خصوص حالات عرفا گفته شده است که ایشان وقتی ذکر خدای تعالی را مکرر تکرار می کنند ، حلاوتی بسیار ، جان و دلشان را محفوظ می گرداند و به برکت اذکار بی شمارشان به حالت (( خلسه)) و بی خودی فرو می روند.  از برکت چنین حالتی است که در یافت­های شهودی بر ایشان ممکن می گردد و از آن پس معارف الهی از قلب بر زبانشان جاری می گردد.«هنر کلاسیک یونان، در آغاز هنری واقف به حقیقت (مربی) و هادی انسان ها بود، بنابراین، هنری اخلاقی بود. پس در آغاز هنر کلاسیک یونان، تراژدی بزرگترین پدیده این عهد، در واقع وسیله ای بود برای تلفیق مذهب و سیاست برای نوعی پالایش روحی و روانی. اما کلاسیسم که در صورت هنری اش پخته تر شد، جنبه مذهبی اش کم کم اهمیت خود را از دست داد و بر خلاف مقصد نخستین آن بعدها تحولاتی در هنر کلاسیک روی داد. بدین معنا که هر چه ماورائی، غیر کنترل شده و دور از هدف طبیعت و عقل بود، حذف شد. هم چنین انسان محوری جای خدا محوری را گرفت؛ به طوری که در هنر کلاسیک خدا و ملکوت رنگی کاملاً زمینی به خود گرفت.

فلسفه اصالت عقل، بی اینکه تدوین شده باشد، اساس کلاسیسم یونان قرار گرفت. طرح کلی و نقشه تراژدی منطقی و عقلایی شد.21 شخصیت های نمایش دارای جنبه های روانی متعارف و قابل قبول شدند. هیچ چیز ماوائی و رمزآلود و خارج از نقشه، مورد پسند قرار نمی گرفت.

در هنرهای تجسمی هم غالب این مشخصات پیروی شد با این امتیاز که حجاران و نقاشان علاوه بر جنبه های ایده آلی، شباهت و تکامل طبیعت را مورد توجه زیاد قرار دادند.

بنابراین می بایست هنرمندان حتماً مطالعه بسیار دقیق در طبیعت داشتند. مثلاً در مجسمه معروف «دیسک اندار» لحظه حرکتی واقعی و دقیق و متناسب با قوانین عینی طبیعت نسخه برداری شده است (تصویر شماره2). کلاسیک ها با علم و اطلاع، تجربه های حسی خود را بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که زیبایی قراردادی را هر چه که خوب تدوین شده باشد، دور بریزند.

با توجه به عقیده «اریک نیوتن» زیبایی امری بیرونی است که خاصیت وجودی هر موجود است، در حالی که اگر چنین نظری را بپذیریم، آن گاه به صرف تصویر نمودن هر شی به طریق عینیتگرا یا «ناتورالیسم» می تواند خلق زیبایی و هنر باشد.

حال آنکه زیبایی در کار هنری می تواند نتیجه عشق آدمی، عشق مبتنی بر شهود یا ادراک مستقیم وی بر اصول ریاضی طبیعت باشد.

ممکن است در نظریه نیوتن به کشف روابط نیز اشاره شده باشد، اما وی به بیرونی بودن زیبایی تاکید داشت «این نظر مقابل نظریه «درونی» بودن هنر است، که زیبایی را نتیجه فعالیت «روح» و قطب درون ذاتی بشر می داند.                    (مولوی)

عقل باشی عقل را دانی کمال                  عشق گردی عشق را یا بی جمال

                                                                                                        

«بند تو کرو چه» می گوید: « دانش برای انسان به دو وسیله پیدا می شود یکی کشف و شهود» و دیگری از طریق استدلال و «تعقل» حاصل می شود.

شهود مخصوص زیباشناسی است و حسی است که بوسیله آن شناخت هنری برای فرد حاصل می شود. و دومی وسیله عقل است و استفاده از مفهوم ها است.22   

خیال به عنوان سومین نشئه ای از نشأت انسانی:

یکی دیگر از اجزاء دستگاه شناخت، قوه خیال یا تخیل می باشد. این قوه را در روانشناسی این گونه تعریف کرده اند. تخیل (Imagination) فرآیندی ذهنی است که عبارت از به یاد آوردن تصاویر از حفظ (تخیل باز پدید آورنده) یا ساختن تصاویر «تخیل آفریننده» است. در این تعریف، دو عنصر کاملاً مشخص شده است. اول آنکه یادآوری یا حاضر کردن تصاویری را که قبلاً در ذهن ثبت شده تخیل نامیده اند و دوم آنکه ذهن طی فعالیتی خاص به خلق تصاویر جدیدی اقدام می کند نیز گفته شده است. انسان تصاویری را که از عالم خارج دریافت می دارد، در حافظه خود نگهداری می کند. از این رو می توان حافظه انسان را به انبار بزرگی تشبیه کرد که برخی اشیاء داخلی آن به صورتی منظم و برخی دیگر به شکل پراکنده و برخی نیز به شکلی

مترو که و نامنظم در گوشه ای از آن جا گرفته اند.

بدیهی است که این تعریف بیشتر از جنبه روانشناختی است، چرا که فلاسفه و حکما، خیال را به دو بخش «خیال متصل» و «خیال منفصل» تقسیم می نمایند. خیال متصل همچنان از نامش مشخص است با خود شخص اتصال دارد و از حس مشترک وی مایه می گیرد.

اما خیال منفصل جدا از «فردیت» فرد (از عالم ملکوت) یا عالم خیال نشئت می گیرد. اساساً مُصَّفا و ملکوتی برای شخص زمانی تحقق می پذیرد که فرد بتواند به نفی خود بپردازد و در مقام آیینگی به دریافت شهودی عالم ملکوت موفق گردد.

عالم خیال که میان روح و عالم محسوس است اندام معرفتی این جهان برزخی است و با همین اندام است که انسان به عالم مثال که رویدادهای مربوط به واقعیات بینشی و سرگذشت های رمزی در آن می گذرند و گذشته اند راه می یابد.

«تخیل، بدینسان، در بافت حکمت «ابن عربی»، در حکم نوعی تکوین خداست. زیرا به عماء و نیز به دلیل اینکه به اسماء الهی بر می گردد. اما این تکوین خدا، نوعی

جهان شناسی هم هست. زیرا چنین خلقتی در حکم ابداع جهان به عنوانه امر تجلی است».23

«وحدت و ثبات شخصیت»

لازم به تذکر است که برای هنرمندانی که به مرتبه و جایگاه (هنر معرفتی) نائل آمده اند، گاهی «اوقات» درک حالات عارفانه دست می دهد. اما این بدان معنا نخواهد بود که ایشان به مرتبه و مقام عرفا نائل آمده اند، بلکه معمولاً برای ایشان حالتی شهودی به صورتی گذرا و کم دوام رخ می نماید.

اما در خصوص مرتیه چهارم یعنی «نگاه شهودی» (مرحله وحدت و ثبات شخصیت) می توان گفت به اعتبار معرفتی که حاصل سیر و نظر عارفانه و از سوی دیگر ثمره خودسازی عملی هنرمند عارف است وحدت و یکدستی آثارش تضمین می شود. چرا که عقل و دل عارف به حد کفایت نورانی و متحول شده است، که شهود و مکاشفه اهل عرفان (اولیاءالله) برای او نیز حاصل شود. مسلماً او به میزانی که در مسیر شریعت طی طریق کرده باشد و به تزکیه و تهذیب نفس پرداخته باشد، به (کمال و جمال) مطلق که همانا حقیقت ذات «حق تعالی» است، معرفت بیشتری می یابد؛ آنگاه چشم دلش به نور الهی منوَّر و به صدق و یقین نزدیکتر خواهد شد. و ثبات شخصیت ثمره چنین یقینی است.

 


نوشته شده در دوشنبه 93/11/6ساعت 11:59 عصر توسط حسن راثی| نظرات ( ) |

تبدیل تاریخ